🖤💜🖤💜🖤💜🖤
💜🖤💜🖤
🖤💜
🖤💜 ادامه ی خطبةالبیان
«...ألا و انّه تركب الناس بعضهم على بعض و تتواثب عليهم الحروب الدائمة و ذلك بما قدّمت أيديهم و ما ربّك بظلّام للعبيد،
ثمّ إنّه عليه السّلام قال:
لا تفرحوا بالخلوع من ولد العبّاس يعني المقتدر فإنّه أوّل علامة التغيير،
ألا و إنّي أعرف ملوكهم من هذا الوقت إلى ذلك الزمان.
قال: فقام إليه رجل اسمه القعقاء و جماعة من سادات العرب و قالوا له: يا أمير المؤمنين بيّن لنا أسماءهم.
🖤💜 آگاه باشيد !
که برخی از مردم بر برخی ديگر سوار شوند و نبردهايی طولانی را دامن زنند که منشا تمامی آنها کرده ی خود آنها است که پروردگارت بر بندگان ستمکار نيست.
پس آن بزرگوار فرمود:
بر خلع فردی از فرزندان عباس مسرور نشويد، چرا که او نخستين نشانه تغيير در امور است.
اگاه باشيد که من می شناسم پادشاهانشان را از اين زمان تا آن زمان.
راوی گويد: مردی که او را قعقاع مي گفتند با گروهی از بزرگان عرب به پا خواسته حضرت را مخاطب ساخته گفتند:
ای امير مومنان! برای ما اوصاف ايشان را بيان فرما.
(35) ادامه دارد.....
#خطبة_البيان
@ketabezendagi
🖤💜
💜🖤💜🖤
🖤💜🖤💜🖤💜🖤
🕋🌳🕋🌳🕋🌳🕋
🌳🕋🌳
🕋🌳ادامه ی حوادث آخرین روزهای پیغمبر(ص)
... سپس رايتى به نام اسامة بن زيد بن حارثه ترتيب داد و دستور صادر كرد.
او به اتفاق گروه بسيارى از مسلمانان به طرف يكى از شهرهاى روم كه پدرش در آنجا از پاى درآمده بود حركت كند و نظر رسول خدا (ص) اين بود.
بدين وسيله عده ای از سران مهاجر و انصار در لشكر وى شركت نمايند و هنگام رحلت او آنها كه آهنگ مخالفت و طمع رياست دارند، نباشند و امر خلافت بدون هيچ گونه نزاعى به خليفه پس از او مسلم گردد.
و بالاخره بطورى كه گفتيم رايت اسامه بسته شد و رسول خدا (ص) سعى بليغى در بيرون كردن سران مهاجر و انصار نمود و به اسامه فرمود تا با لشكريان خود بيرون رفته و در جُرف كه نزديك مدينه بود منزل نمايد.
و مردم را وادار كرد تا همراه او حركت كنند و آنان را از باقى ماندن و كندى كردن از انجام وظيفه بيم ميداد.
در آن حال كه مسلمانان را به همراهى با اسامه دعوت می كرد، بيمارى مرگ بر وجود مباركش عارض شد.
چون از بيمارى خود باخبر گرديد و احساس كرد كه اين مرض وی را از پاى درمىآورد دست على (ع ) را به دست گرفته و همراه با عده به بقيع آمد به آنها توجه كرده فرمود:
من مأمورم براى مردگان بقيع استغفار نمايم.
آنها با وى آمدند تا رسول خدا (ص) در محلى توقف كرد و فرمود:
سلام بر شما اى مردمى كه در دل خاك بقيع خفتهايد، از مقاماتى كه بدان نائل گرديدهايد، تبريك ميگويم.
اگر به روزگار ما بنگريد، مىبينيد فسادها از همه طرف مانند شب تاريك، روز ما را تار نموده.
سپس براى آنها استغفارى طولانى نموده به طرف على (ع) متوجه شد فرمود:
همانا جبرئيل هر سال يك مرتبه قرآن را بر من تلاوت می كرد امسال دو مرتبه آن كتاب عزيز را بر من قرائت كرد و يقين می دانم اين عمل جبرئيل حاكى از آن است كه مرگ من فرارسيده.
سپس فرمود:
يا على من مخيّرم خزائن دنيا و جاويد ماندن در آن را براى خود برگزينم يا از اين دنيا رخت بربسته به سراى ديگر بشتابم من از اين دو، ملاقات پروردگار و نعمتهاى پايدار بهشت را اختيار نمودم.بنابراین هنگامی که از دنیا رفتم مرا غسل بده
(2) ادامه دارد.....
🌳🕋🌳
🕋🌳🕋🌳🕋🌳🕋
🕋💎🕋💎🕋💎🕋
💎🕋💎
🕋ادامه ی حوادث آخرین روزهای پیغمبر(ص)🕋
💎..سپس به خانه خود بازگشت، و سه روز ديگر با كسالت و ناتوانى شديد در منزل بود.
آنگاه در حالى كه سر خود را بسته بود و از طرف راست به على عليه السّلام و از سمت چپ به فضل بن عباس تكيه كرد به مسجد آمد و بر منبر بالا رفته نشست، سپس فرمود:
اى گروه مردم !
نزديك شده است كه من از ميان شما بروم، پس هر كه امانتى و وعده پيش من دارد بيايد تا من به او بدهم،
و هر كه بمن وامى داده مرا آگاه كند،
اى گروه مردم !
ميان خدا و ميان هر يك از بندگان ، چيزى كه بواسطه آن نيكى به او رساند يا بدى از او دور كند، نيست. جز عمل و كردار (يعنى كردار است كه باعث رساندن خير يا دورى كردن شر مىشود).
اى گروه مردم !
بيهوده و بدون كردار نيك، كسى ادعاى رستگارى نكند و آرزوى نجات نداشته باشد.
سوگند بدان كه مرا، به حقيقت به پيامبرى فرستاده، رهائى ندهد كسى را جز كردار يا رحمت پروردگار، و اگر من كه پيامبر خدا و حبيب اويم، نافرمانيش می كردم هر آينه بدوزخ می افتادم.
سپس فرمود:
بار خدايا آيا رساندم؟
(و آنچه بايد بگويم را تبليغ كردم)؟
اين را فرمود و از منبر بزير آمده نمازى خفيف با مردم خوانده به خانه آمد و آن هنگام در خانه امسلمة رضىاللَّهعنها بود، ، پس يك روز يا دو روز در خانه امسلمة بود.
آنگاه عايشه پيش امسلمة آمد و از او درخواست كرد كه آن حضرت را به خانه خود ببرد و خود پرستارى آن حضرت را به عهده گيرد، و ديگر زنان پيغمبر (ص) نيز همين درخواست را از ام سلمة كردند كه اجازه دهد آن حضرت را به خانه عايشه ببرند، ام سلمة اجازه داد و حضرت را به خانه عايشه بردند، و بيمارى آن حضرت ادامه پيدا كرده سنگين شد....
(3) ادامه دارد....
💎🕋💎
🕋💎🕋💎🕋💎🕋
🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴
🌴 ادامه ی حوادث آخرین روزهای پیغمبر(ص) 🌴
...پس بلال (اذان گوى آن بزرگوار) هنگام نماز صبح آمده در حالى كه بيمارى، حضرت را در خود فرو برده بود گفت:
خدايتان رحمت كند، هنگام نماز است، آواز بلال را بگوش آن حضرت رساندند، فرمود:
امروز ديگرى با مردم نماز بخواند زيرا كه من بخويشتن سرگرم هستم و بيمارى، تاب رفتن مسجد را از من برده است.
عايشه گفت: به ابو بكر بگوئيد به مسجد رود. حفصة گفت: به عمر بگوئيد (و هر كدام پدر خود را براى خواندن نماز تعيين كردند.)
رسول خدا (ص) كه سخن آن دو را شنيد و حرص هر يك را براى بلند كردن پدر خود و دلبستگى آن دو را به اين كار ديد، با اينكه هنوز آن حضرت (ص) زنده است فرمود:
از اين سخنان خوددارى كنيد زيرا كه شما همانند زنانى هستيد كه با يوسف عليه السّلام همدم بودند.
شايد مقصود آن بزرگوار (ص) اين بود كه چنانچه زنان مصرى يعنى زليخا و ديگران هر كدام به تنهائى ميخواست يوسف را ديدار كند و از آن پيامبر پاكدامن بهره گيرد، شما نيز هر كدام ميخواهيد در اين جريان براى خود به تنهائى بهره بردارى كنيد.
سپس با شتاب برخاست و ترسيد مبادا يكى از آن دو مرد (يعنى ابو بكر و عمر) پيشى در نماز بر مردم گيرند، در صورتى كه آن حضرت آن دو را دستور به بيرون رفتن با اسامة فرموده بود و نمی دانست كه آن دو در مدينه ماندهاند، و هنوز نرفتهاند، و چون گفتار عايشه و حفصه را شنيد دانست كه در انجام دستور او سستى كرده (و از مدينه بيرون نرفته اند.)
پس آن حضرت براى فرو نشاندن فتنه و برطرف ساختن شبهه (از ذهن مردمان) مبادرت جست و با اينكه از بی حالى و ناتوانى نمىتوانست روى پا بايستد، برخاسته دستهاى مباركش را على بن ابى طالب عليه السّلام و فضل بن عباس گرفته و بر آن دو تكيه فرمود، و پاهاى نازنينش از ناتوانى به زمين كشيده ميشد
با اين حال به مسجد آمده ديد ابو بكر در محراب ايستاده با دست مبارك به او اشاره فرمود كه از محراب به يك سو رود، ابو بكر به كنارى رفت پيغمبر (ص) به جاى او ايستاد،
پس تكبير نماز گفت و نمازى را كه ابو بكر شروع كرده بود از سر گرفت و دنبال نماز او را نگرفت، چون سلام نماز را داد، به خانه بازگشت....
(4) ادامه دارد...
🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴
🏴🍁🏴🍁🏴🍁🏴
🍁🏴🍁🏴
🏴🍁
🍁ادامه ی حوادث آخرین روزهای پیغمبر (ص) 🍁
پس پیامبر نمازی را که ابوبکر شروع کرده بود را دنبال نکرد و دوباره از سر گرفت.
چون سلام نماز را داد به خانه بازگشت، و ابو بكر و عمر و گروهى از آنان را كه در مسجد بودند پيش خوانده به آنان فرمود:
مگر من به شما دستور ندادم كه با لشكر اسامة بيرون رويد؟؟
گفتند: چرا اى رسول خدا، فرمود:
پس چرا دستور مرا انجام نداده و نرفتيد؟
ابو بكر گفت: من بيرون رفتم ولى دوباره بازگشتم تا يك بار ديگر شما را ببينم و تجديد عهدى كنم،
عمر گفت اى رسول خدا من بيرون نرفتم زيرا دوست نداشتم وضع حال شما را از سوارانى كه از مدينه می آيند، بپرسم و مي خواستم خود، از نزديك نگران حال شما باشم.
پس پيغمبر (ص) فرمود:
بپيونديد بلشکر اسامة و از آن باز نمانيد، بپيونديد به لشکر اسامة، و سه بار اين سخن را تكرار فرمود.
آنگاه بواسطه رنجى كه از رفتن مسجد به او رسيده بود و از اندوه بسيارى كه به او دست داده بود از هوش برفت، و ساعتى به همين منوال بود مسلمانان گريستند، و آواز گريه از زنان آن حضرت و فرزندان او و زنان مسلمانان هر كه در آن انجمن بود بلند شد،
پس رسول خدا (ص) به هوش آمده بدانها نگاه كرد سپس فرمود:
دواتى و كتفى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد. (مترجم گويد: كتف: استخوان پهنى است كه در شانه حيوانات چهار پا است و زمانهاى سابق كه كاغذ كم بوده براى نوشتن ياد داشت از آنها استفاده ميكرده اند.)
اين سخن را فرمود و دوباره از هوش رفت.
پس برخى از آنان كه در آن انجمن بوده برخاسته كه بدنبال دوات و كتف برود،
عمر گفت: بازگرد زيرا كه اين مرد ،يعنى رسول خدا (ص) بواسطه كسالت شديد، هذيان ميگويد، پس آن مرد بازگشت، و آنان كه در آن مجلس حاضر بودند از اين كار پشيمان شدند كه چرا در آوردن دوات و كتف كوتاهى كردند و يك ديگر را سرزنش ميكردند، و گفتند:
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»
هر آينه از مخالفت كردن با رسول خدا (ص) مي ترسيم، چون آن حضرت به هوش آمد برخى از ايشان گفتند:
اى رسول خدا آيا دوات و كتف براى شما نياوريم؟ فرمود: پس از آن سخنان كه گفتيد نه، ولى من شما را سفارش به نيكى در باره خاندان خود كنم (اين را فرمود) و رو از مردم برگرداند،
پس مردمان از نزد آن حضرت (ص) برخاستند، و تنها عباس ،عموى آن حضرت، با پسرش فضل، و على بن ابى طالب عليه السّلام و خانواده او ماندند....
(5) ادامه دارد....
🏴🍁
🍁🏴🍁🏴
🏴🍁🏴🍁🏴🍁🏴
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
🚩🏴🚩🏴
🏴🚩
🚩 ادامه ی حوادث آخرین روزهای پیغمبر(ص)🚩
...عباس عرض كرد يا رسول اللَّه :هر گاه می دانيد غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پيروز می آئيم و مستقر می شويم اطلاع فرمائيد.
رسول خدا (ص) فرمود :
پس از من درمانده و بيچاره خواهيد شد و سخن ديگرى نفرمود.
اين عده هم با كمال نااميدى از حضور رسول خدا (ص) مرخص گرديدند.
رسول خدا فرمود :
برادر و عمويم را برگردانيد. چون حضور يافتند و مجلس منحصر به آنها گرديد.
پيغمبر اكرم (ص) به طرف عمويش عباس توجه كرده فرمود:
اى عمو وصيت مرا می پذيرى و وعده مرا قبول می كنى و قرض مرا ادا می نمائى ؟
عباس عرض كرد يا رسول اللَّه عموى تو پيرمرد و عيال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمي تواند به وعده تو قيام كند.
آن گاه به على (ع) توجه كرده فرمود :
اى برادر آيا وصيت مرا می پذيرى و به وعده من وفا می كنى و قرض مرا ادا می سازى و امور بازماندگانم را اداره می نمائى؟
عرض كرد: آرى فرمان ترا از دل و جان می پذيرم و آن را اجرا می كنم.
پيغمبر فرمود نزديك بيا
چون پيش رفت على (ع) را به سينه چسبانيد و انگشترى خود را از انگشت مباركش بيرون آورده فرمود:
اين انگشترى را در انگشت كن سپس شمشير و زره و تمام سلاحهاى جنگى خود و پارچه را كه در هنگام پيكار به شكم می بسته و لباس جنگ می پوشيده و به كارزار مي رفته حاضر كرده ، همه را به على (ع) تسليم نمود ،فرمود:
بنام خدا
به منزل خود برو......
(6) ادامه دارد.....
🏴🚩
🚩🏴🚩🏴
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴
▪️🏴▪️🏴
🏴▪️
▪️ ادامه ی حوادث آخرین روزهای پیغمبر(ص) ▪️
...على (ع) در تمام اين مدت از پيغمبر (ص) كناره نمی گرفت و پيوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود.
فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بيمارى آن حضرت شدت يافته بود،على (ع) براى انجام پاره ای از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا (ص) اندكى افاقه يافت على (ع) را نديد.
زنهاى رسول خدا (ص) اطراف او را گرفته بودند. فرمود:
برادر و رفيق مرا بخوانيد.
پس از اين جمله دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گرديد، خاموش شد.
عایشه گفت ابوبكر را بگوئيد بيايد وى داخل شده، بالين آن حضرت نشست. چون رسول خدا (ص) ديده گشود، چشمش به جمال تهى از كمال ابو بكر افتاد صورت برگردانيد ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت؛
اگر او بمن نيازمند بود صورت بر نمی گردانيد و حاجتش را ميفرمود.
چون بيرون رفت دوباره رسول خدا (ص) همان جمله را تكرار كرد.
حفصه گفت؛ عمر را حاضر كنيد چون حضور يافت و چشم رسول خدا به آن نامقبول افتاد، صورت برگردانيد و او هم خارج شد.
بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانيد؛ ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت على را بگوئيد حاضر شود كه پيغمبر اكرم (ص) جز او به ديگرى عنايتى ندارد.
على (ع)را به حضور خواندند، چون او وارد شد گوئی روح و روانى به رسول خدا دميدند؛ شاد و خندان گرديد.
او را نزديك خواند و مدتى با وى به راز پرداخت سپس على (ع) از جا برخاست و به گوشهای آرام گرفت تا پيغمبر (ص) به خواب رود چون او خوابيد، از خانه بيرون رفت.
مردم پرسيدند ؟
رسول خدا (ص) با تو چه نجوایی داشت و چه فرمود؟
🍃پاسخ داد هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده می شود و مرا به كارهایی مأموريت داد كه به خواست خدا بدانها قيام خواهم كرد.🍃
(7) ادامه دارد....
🏴▪️
▪️🏴▪️🏴
🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴
🏴 🏴 🏴 🏴
🏴🖤🖤
🏴🖤
🏴
🖤 ادامه ی حوادث آخرین روزهای پیغمبر(ص) 🖤
..بيمارى رسول خدا (ص) شدت كرد و آثار ارتحال ظاهر شد و على (ع) در آن هنگام حضور داشت چون نزديك شد، روح مقدسش به آشيان جنان پرواز نمايد به على (ع) فرمود:
يا على سرم را در ميان دامان خود بگذار كه امر خدا دررسيده.
چون جان من از كالبد بيرون خرامد آن را بدست خود بگير و به صورت بكش.
سپس مرا رو به قبله قرار داده و به كار غسل من بپرداز و نخستين كس بر من نماز بگزار.
و تا مرا در ميان قبر پنهان ننموده ای از من جدا مشو و در تمام امور خود از خدا كمك بخواه.
على (ع) حسب الامر سر مبارك پيغمبر اكرم (ص) را در ميان دامن خود گذارد.
رسول خدا در آن هنگام از هوش رفت.
زهراى مرضيه كه حضور داشت بصورت پدر بزرگوارش خيره شده گريه و ندبه می كرد و اين شعر را می خواند.
سپيد چهره كه از بركت چهره نورانى او مردم از ابر باران ميطلبند و او فريادرس بی پدران و پناه بيوه زنانست.
رسول خدا (ص) صداى دختر ارجمند داغدارش را شنيده ديده گشود با صداى ضعيفى فرمود:
اى دختر اين شعر سروده عمويت ابو طالب است. بجاى آن اين آيه را بخوان:
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ.
🍃 محمد فقط رسول خدا بوده و پيمبران پيش از او درگذشته اند.
آيا هر گاه او بميرد يا كشته شود شما به حال پيش از اسلام خود برمی گرديد؟ 🍃
زهرا (ع) مدتى گريست رسول خدا (ص) او را بسوى خود خوانده چون نزديك رسيد،
رازى با او گفت كه روى مبارك فاطمه چون خورشيدى بر افروخت.
آنگاه همچنان كه دست راست حضرت على (ع) زير چانه مباركش بود روح مقدسش به عالم جاويد پرواز كرد.
على (ع) جان منور او را چنانچه فرموده بود، بدست گرفت و به صورت كشيد.
سپس رسول خدا (ص) را به جانب قبله برده ديدگان او را بدست ولايتى خود بست و جامه بر اندام آن جناب كشيد و به انجام تغسيل و تكفين آن حضرت پرداخت.
(8) ادامه دارد....
🏴
🏴🖤
🏴🖤🖤
🏴 🏴 🏴 🏴
▪▪▪▪▪▪
💚▪️ زيارة الإمام الحسن المجتبى(ع)
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاء
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللَّه
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّه
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللَّه
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللَّه
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِيُّ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِي
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيل
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِي الْمَهْدِي
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِي
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيق
السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَن
َ بْنَ عَلِيٍّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه
💚▪شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد
▪▪▪▪▪▪
💚▪️ زیارت رسول خدا از دور:
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّه
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيلَ اللَّه
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللَّه
ِالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَحْمَةَ اللَّه
ِالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّه
ِالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّه
ِالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَجِيبَ اللَّه
ِالسَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَاتَمَ النَّبِيِّين
َالسَّلامُ عَلَيْكَ يَاسَيِّدَالْمُرْسَلِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا قَائِما بِالْقِسْطِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا فَاتِحَ الْخَيْرِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَامَعْدِنَ الْوَحْي
السَّلامُ عَلَيْكَ يَامُبَلِّغاعَنِ اللَّه
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَاالسِّرَاجُ الْمُنِير
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُبَشِّر
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُنْذِرُ
السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِك
الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِين الْهَادِينَ الْمَهْدِيِّين
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّد
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَحْمَدُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ
عَلَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِين
💚▪️زیارت قبول التماس دعا
▪️▪️▪️▪️▪️
◾️ای پدر مهربان امت
آمدی و چند روزی زمین را #بهشت خدا کردی؛ و رفتی و زمین دوباره در دست نامحرمان افتاد.
امروز رفتی و زمینیان نفهمیدند.
نفهمیدند اگر تو در زمین نباشی، آغاز چه فاجعهای است.
نفهمیدند که از این پس باید تشنه به هر خمّ سر بزنند؛ اما به این زودیها از سردرگمی رها نمیشوند.
◾️تو #رحمت گستردهٔ خدا بر عالمیان بودی.
مظهر #جمال بودی که چون رفتی، آتش #جلال روشن شد.
یک روز با هیزم بر درِ خانهٔ نور
یک روز با شعلهٔ جهل و نفاق در قلب امت
یک روز با سوز #غیبت در دل سرد تاریخ
...
◾️و این آتش هنوز خاموش نشده است!
«یا أبانا استَغْفِرْ لَنا...»
ما به خود ظلم کردهایم
اما دوستت داریم پدر
رحمی...
◾️#صفر
◾️#رحمة_للعالمین
◾️#پیامبر_رحمت
◾️#سراج_منیر
◾️#وفات_پیامبر_اکرم (صلیاللهعلیهوآله)
@Lotfiiazar