eitaa logo
کتاب زندگی
2.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
@Niloufarkalhor ارتباط با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴 🍃 ادامه ی حوادث بعد از رحلت پیامبر(ص)🍃 🏴🍃.....در اينجا مناسب است حديثى را كه در بحار: ج 8 ص 315 ح 95 از كتاب اختصاص شيخ مفيد نقل كرده بياوريم : امير المؤمنين عليه السّلام می فرمايد: روزى به سمت بيرون كوفه خارج شدم و قنبر پيشاپيش من در حركت بود. در اين هنگام ابليس رو به ما می آمد. من به او گفتم: تو پيرمرد بدى هستى ! گفت: يا امير المؤمنين، چرا چنين می گويى؟ بخدا قسم، برايت حديثى نقل كنم كه خودم از خداى عز و جل بدون واسطه شنيده‏ ام: آن هنگام كه بخاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنين ندا كردم: اى خداى من و اى آقاى من، گمان نمی كنم مخلوقى شقی تر از من خلق كرده باشى. خداوند به من چنين وحى كرد: بلى، از تو شقی تر خلق كرده‏ ام، نزد مالك (خزانه‏ دار جهنّم) برو تا به تو نشان دهد. نزد مالك رفتم و گفتم: خداوند به تو سلام می رساند و می فرمايد: شقی تر از مرا نشانم ده. مالك مرا به جهنم برد و در طبقه بالا را برداشت. آتش سياهى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالك را در خود فرو برد. مالك به آتش گفت: «آرام باش»، و آرام گرفت. سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشى بيرون آمد كه از اولى سياه‏تر و گرم‏تر بود. به آن گفت: «خاموش باش»، و خاموش شد. تا آنكه مرا به طبقه هفتم برد، و هر آتشى كه از طبقه‏ اى خارج می شد شديدتر از طبقه قبل بود. در طبقه هفتم آتشى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالك را و همه آنچه خداوند عز و جل خلق كرده را در خود فرو برد. دست بر چشمانم گذاردم و گفتم: اى مالك دستور ده تا خاموش شود و گر نه من خاموش می شوم. مالك گفت: تو تا روز معين خاموش نخواهى شد. سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را ديدم كه بر گردنشان زنجيرهاى آتشين بود و آنان را از بالا آويزان كرده بودند و بالاى سر آنان عده‏ اى با تازيانه‏ هاى آتش آنان را می زدند. پرسيدم: اى مالك، اين دو نفر كيانند؟ گفت: آيا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده‏ اى- و من قبلا يعنى دو هزار سال قبل از آنكه خداوند دنيا را خلق كند خوانده بودم، «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، ايّدته و نصرته بعلىّ (يعنى محمد را به على مؤيد نموده و يارى كردم)». مالك گفت: اين دو نفر دشمن آنان و ظالمين بر ايشان هستند.... ادامه دارد.... 🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴 🕯🏴🕯🏴 🏴🕯 🕯 ادامه ی خطبه تُطُنجیه🕯 🏴🕯.....ألا فابشروا، فأنتم نعم الإخوان، ألا و إن لكم بعد حين طرفة تعلمون بها بعض البيان، و تنكشف لكم صنائع البرهان، عند طلوع بهرام و كيوان، على دقائق الاقتران، فعندها تتواتر الهزات و الزلازل، و تقبل رايات من شاطئ جيحون إلى بيداء بابل. أنا مبرج الأبراج و عاقد الرياح، و مفتح الأفراج و باسط العجاج، أنا صاحب الطور، أنا ذلك النور الظاهر، أنا ذلك البرهان الباهر، و إنما كشف لموسى شقص من شقص الذر من المثقال، و كل ذلك بعلم من اللّه ذي الجلال..... 🏴🕯.....پس بشارت باد که شما بهترین برادران هستید . بدانید شما بعد از مدتی مرحله ای خواهید داشت که در آن برخی از توضیحات را خواهید آموخت و برهانها برای شما آشکار می شود . وقتی که ستاره بهرام و کیوان در نزدیکی دقیقی به یکدیگر طلوع کنند ، در آن هنگام زلزله ها و زمین لرزه ها پشت سر هم رخ می دهد و پرچم هایی از ساحل جیحون به سمت بیابانهای بابل حرکت کنند. من بنا کننده برجها ، منعقد کننده بادها ، باز کننده شکافها ، منتشر کننده صداهای متراکم ، و صاحب کوه طور هستم . من آن نور ظاهر شده ، و آن برهان حیرت انگیز می باشم . آنچه برای موسی مکاشفه گردید ، تکه ای از تکه های ذره از یک مثقال بود . من همه اینها را با علمی که خدای ذوالجلال عطا کرده ، دارم .... @ketabezendagi 🏴🕯 🕯🏴🕯🏴 🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴
بشنو از نی، چون حكایت می‌كند راز هجران را شكایت می‌كند راز هجران، راز هجر مرتضی(ع) از فراق و دوری و هم از جفا از جفای مردمانِ دون و پست قومِ نسیان‌کردۀ عهد الست پشت سر انداختند آن عهد یار آن جفاکارانِ در حقّ نگار عهدشان شد چون طناب و ریسمان همچو حبلی گردن صاحب زمان! صاحبِ هم عالم امر و نهان او كه در عهد ولایت شد عیان ریسمانی از غلاف حقد و كین روی بازوی نگارَش چون نگین آن، نشان سوز هجر مرتضی(ع) است خونِ دل خوردن ز بهر مجتبی(ع) است سوز نی از هجر زهرا(س)، هم علی(ع) ناله‌اش در روز و شب‌ها، منجلی او بنالد بر علی(ع) مولا به چاه او ز ناله، نی بوَد، مولا(ع) ز آه! نالۀ نی، جان عاشقْ سوخته چشم مولا(ع) هم به در شد دوخته نالۀ نی، قصۀ دلدار شد چشم مولا(ع) بر در و مسمار شد بشنو از نی، چون حكایت می‌كند راز هجران را شكایت می‌كند... @Lotfiiazar
4_5972001181541598811.mp3
5.03M
▪ای جان ای مادر فاطمه الزهرا
🏴💧🏴💧🏴💧🏴 💧🏴💧🏴 🏴💧 💧ادامه ی حوادث بعد از رحلت پیامبر(ص) 💧 🏴💧....از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: وقتى كه امير المؤمنين را از خانه بيرون كشيدند، در پى او حضرت زهرا بيرون آمد، و تمام زنان بنى هاشم با او همراه شده تا اينكه به نزديكى قبر پدر خود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد به جماعت داخل مسجد گفت: دست از سر پسر عمويم برداريد، كه سوگند به آنكه محمّد؛ پدرم را به درستى به رسالت مبعوث فرمود ، اگر او را رها نكنيد موهايم را پريشان می كنم و پيراهن پدرم را بر روى سر خواهم گذاشت، و خدا را به دادرسى و يارى خود طلب خواهم نمود، و در پيشگاه حقّ هرگز صالح نبىّ از پدرم و ناقه و بچّه آن از من و فرزندانم گرامی تر و محبوب تر نبودند !!. سلمان گفت: من نزديك آن حضرت بودم، و بخدا سوگند پس از اين سخنان متوجّه شدم كه ديوارها و ستونهاى مسجد به حركت آمد، با ديدن اين منظره خود را به آن صدّيقه نزديكتر ساخته و گفتم: اى بانو و سرور من، خداوند متعال پدر تو را به عنوان رحمت براى جهانيان مبعوث فرمود، شايسته نيست كه شما خواستار عذاب و نقمت امّت باشى ! پس از آن اوضاع به حال عادى بازگشت، و آن حضرت نيز به منزل خود مراجعت فرمود.... ادامه دارد.... 🏴💧 💧🏴💧🏴 🏴💧🏴💧🏴💧🏴