eitaa logo
کتابیتای کاشانی 📚
140 دنبال‌کننده
46 عکس
9 ویدیو
13 فایل
⌛اگه وقت نداری یا حال نداری کتاب بخونی، کافیه اینجا با ما باشی... اینجا دورهمیِ کتابخون های حرفه ایه😍 یه دلِ سیر کتاب می خوریم😋 📲 ارتباط با ما: @n_alghasi @khodarahmpoor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Image to PDF ۲۰۲۲۰۴۲۶ ۱۶.۵۱.۴۳.pdf
16.8M
📕داستان: روباه و سه دوست ✍ نویسنده: حسین سیدی 🎨 تصویرگر: گروه طراحان ✾🌸✾⊱━━━─━━┓ @ketabkhaneh_kashani ┗━━─━━━⊰✾🌸✾⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کاخ و کلبه ی پادشاه ⊰✾🌸✾⊱─━━━──━━━┓  @ketabkhaneh_kashani ┗━━──━━━━─⊰✾🌸✾⊱
کاخ 🏫و کلبه ی 🏚پادشاه ⚜ پادشاهی به خاطر عدالت و مهربانی اش مشهور شده بود و می توانست برای حل مشکلات همه تلاش کند و در دوران پادشاهی اش هیچ کس ناراحت نبود. مردم به شدت او را دوست داشتند و بابت کارهایش از او سپاسگزار بودند. یک روز این پادشاه تصمیم گرفت که یک کاخ یا قلعه بسازد. بنابراین محل مورد نظر را مشخص کرد و شروع به کار کرد. کارگران چند روز مشغول به کار شدند و قلعه و یا کاخ را آماده کردند. وزیر تصمیم گرفت قبل از پادشاه یک نگاه کلی و نهایی به آن داشته باشد. وزیر زمانی که قلعه را دید به شدت تعجب کرد و چشمش به چیزی افتاد و فریاد زد: ” آن چیست؟ من تا به حال چنین چیزی ندیدم.” همه کارگران و سربازان به سمت او آمدند و دیدند که کمی دورتر از دروازه قلعه یک کلبه وجود دارد. سپس وزیر سر آن ها فریاد زد و گفت: ” این کلبه آنجا چه کار می کند؟ برای چه کسی است؟ سرباز پاسخ داد: ” این کلبه برای یک خانم پیر است که مدت زمان طولانیست اینجا زندگی می‌ کند. ” سپس وزیر به سمت کلبه حرکت کرد و با این خانم پیر صحبت کرد و به او گفت: “می خواهم این کلبه را از تو بخرم. فقط هیچی نپرس.” خانم پیر در پاسخ گفت: “متاسفم آقا من نمی‌ توانم پیشنهاد شما را قبول کنم‌. کلبه ام برای من عزیزتر از جانم است و با همسرم که از دنیا رفته، اینجا زندگی می کردیم و من هم می‌ خواهم در همین جا بمانم و بمیرم. ” وزیر تلاش کرد تا برای او توضیح دهد که این کلبه جذابیت قلعه آن ها را به هم ریخته است اما پیرزن به شدت پایدار و استوار بود و حاضر بود که هر مجازاتی را تحمل کند اما کلبه اش از دستش نرود. بنابراین قبول نکرد که کلبه را به پادشاه بفروشد تا این که ماجرا را به پادشاه گفتند. پادشاه بخشنده و باهوش، کمی با خودش فکر کرد و گفت : ” اجازه دهید که کلبه دقیقا همان جا بماند، زیرا باعث افزایش زیبایی کاخ ما خواهد شد.‌” سپس رو به وزیرش گفت: “فراموش نکن چیزی که برای ما زشت به نظر می رسد، برای شخص دیگر همه زندگیش است.” ⊰✾🌸✾⊱─━━━──━━━┓  @ketabkhaneh_kashani ┗━━──━━━━─⊰✾🌸✾⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیز جون! من نمی دونم «مُدَّثِّر» چیه؟.MP3
23.49M
📕 قصه: کلاه عزیز جون 💎 اشاره به آیه ۱ سوره مبارکه مدثر ✨ يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ✨ اﻱ ﺟﺎﻣﻪ ﺑﺮﺧﻮﺩ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ !(١) ⊰✾🌸✾⊱─━━━──━━━┓  @ketabkhaneh_kashani ┗━━──━━━━─⊰✾🌸✾⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀خانه را پر از کتاب کن ✅در خانه و اتاق فرزندمان حتما کتاب را در دسترس قرار دهیم، اینکه کودک در خانه و محل زندگی‌اش، کتاب ببیند در شکل‌گیری میل او به مطالعه تاثیر بسیار پررنگی دارد. ❌ نمی‌توان از خانه و خانواده ای که کتاب در دسترس ندارند انتظار داشت فرزندی اهل مطالعه تحویل جامعه دهند، از همین رو، اتاق کودک و دیگر جاهای خانه باید همیشه جایی برای کتاب باشد. 😌یادمان باشد که که صرفا قراردادن کتابها در کتابخانه شخصی تاثیری روی فرزندمان نخواهد داشت، کتابها باید در فضایی خارج از کتابخانه در دسترس و معرض‌ دید کودک باشد. 👇 ⊰✾🌸✾⊱━━━─━━┓    @ketabkhaneh_kashani ┗━━─━━━⊰✾🌸✾⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان ضرب المثل های ایرانی ✍از این ستون به آن ستون فرج است ⚖ مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « آخرین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . قول می دهم بازگردم » فرماندار و مردم با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ » کسی حاضرنشد . مرد گناهکار با ناراحتی گفت : «‌ ای مردم شما می دانید من در این شهر آشنایی ندارم. یك نفر برای رضای خدا ضامن شود تا بروم نزد مادرم و بازگردم .» ناگهان یکی از میان مردم گفت : «‌ من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.» فرماندار در میان ناباوری پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم رفت. ⌛️روز موعود رسید محكوم نیامد. ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «‌ مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ »‌ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .» پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند. در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت و ضامن را آزاد کردند. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار را بخشید. ⊰✾🌸✾⊱─━━━──━━━┓  @ketabkhaneh_kashani ┗━━──━━━━─⊰✾🌸✾⊱
🔰 به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» 👈 یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد شاید همان کار مایه ی پیروزی تو باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_12561.mp3
7.02M
🎧 📖داستان کوتاه :آخرین درس 👇 ⊰✾🌸✾⊱─━━━──━━━┓  @ketabkhaneh_kashani ┗━━──━━━━─⊰✾🌸✾⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا