hafez 36.mp3
6.95M
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
hafez 37.mp3
3.89M
آن تلخوش که صوفی امالخبائثش خواند
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
hafez 38.mp3
6.2M
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
hafez 39.mp3
3.07M
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
hafez 40.mp3
5.38M
آیینهٔ سکندر جام می است بنگر
🎧📙
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اندر_احوالات_کتاب
🔻شوخی رئیس جمهور با محمد قوچانی به هنگام دریافت کتاب و نشریات از وی
🔹قوچانی: جسارتا گزارش صحبتهایمان با آقای روحانی داخل این کتابها هست.
🔹آقای رئیسی: به ایشان جسارت شده، به ما که جسارت نمیشه!😅😁
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#مبارزه_با_دشمنان_خـدا
#قسمت_دوازدهـــم
✍چشم هام رو باز کردم زمان زیادی گذشته بود هنوز سرم گیج و سنگین بود دکتر و پرستار بالای سرم حرف می زدند اما صداشون رو خط در میون می شنیدم یه کم اون طرف تر بچه ها ایستاده بودند نگرانی توی صورت شون موج می زد اما من آرام بودم
از بیمارستان برگشتیم خوابگاه روی تخت دراز کشیدم می تونستم همه حقایق رو جدای از دروغ ها و تناقض ها ببینم هیچ چیز گنگ یا گیج کننده ای برام نبودگذشته ام رو می دیدم که غرق در اشتباه زندگی کرده بودم تا مرز سقوط و هلاکت پیش رفته بودم با یه نیت خدایی، توی لشگر شیطان ایستاده بودم و باید انتخاب می کردم این بار نه بدون فکر و کورکورانه باید بین زندگی گذشته ام، خانواده، کشورم و خدا یکی رو انتخاب می کردم
حس می کردم شیاطین به ستم هجوم آوردن درونم جنگ عظیمی اتفاق افتاده بود جنگی که لحظه لحظه شعله های آتشش سنگین تر می شوند
همین طور که غرق فکر بودم همون طلبه افغانی جلو اومد و با شرمندگی حالم رو پرسید نگاهش کردم اما قدرت حرف زدن نداشتم ... وسط بزرگ ترین میدان جنگ تاریخ زندگیم گیر افتاده بودم یکم که نگاهم کرد گفت: حق داری جواب ندی اصلا فکر نمی کردم این طوری بشه حالت خراب بود و مدام بدتر می شدی به اهل بیت توسل کردیم که فرجی بشه دیشب خواب عجیبی دیدم بهم گفتن فردا صبح، هر طور شده برای دعای ندبه ببریمت حرم
هیچ مرده ای قدرت تصرف در عالم وجود رو نداره اهل بیت پیامبر، بعد از هزار و چهار صد سال، زنده بودند
بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود تازه مفهوم کربلا رو درک کردم کربلا نبرد انسان ها نبود کریلا نبرد حق و باطل بود زمانی که به هر قیمتی باید در سپاه حق بایستی تا آخرین نفس
من هم کربلایی شده بودم به رسم شیعیان وضو گرفتم و از خوابگاه زدم بیرون مثل حر، کفش هام رو گره زدم و انداختم گردنم گریه کنان، تا حرم پیاده رفتم جلوی درب حرم ایستادم و بلند صدا زدم: یابن رسول الله؛ دیر که نرسیدم؟
من انتخابم رو کرده بودم از روز اول ، انتخاب من فقط خدا بود...
#ادامه_دارد
👈نویسنده:شهیدسید طاهاایمانی
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
الهی عَظُمَ البَلاء
✍ درد؛ آنجایی بزرگ شد که . . .
داستانِ قرنها
بودن امــــا نبودنت
بودن امـــا ندیدنت
بودن امـــا نداشتنت
برای هیچکداممان سوال نشد...
و بشـــرِ مبتلا، خودش طبیب شد و نسخه درمان دردهایش را پیچید، که اینگونه هنوز از درد به خود میپیچد!
⚡️ درد؛ همانجا بزرگ شد که
از همین طبیعت و زمین نیاموختیم
برای آمدن بهـــــار، باید مهیّــا شد .
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج 💫
#کمپین_لحظه_طلایی
#یا_مهدی_ادرکنا
📚
@ketabkhanehmodafean
Part04_انسان 250 ساله.mp3
30.43M
📗کتاب صوتی
#انسان_دویست_و_پنجاه_ساله
قسمت 4⃣
🎧📘
@ketabkhanehmodafean
Part05_انسان 250 ساله.mp3
12.87M
📗کتاب صوتی
#انسان_دویست_و_پنجاه_ساله
قسمت 5⃣
🎧📘
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانی و زیبایی،
تضمینی، بدون درد و خونریزی، صد در صد رایگان!👌
#ماه_مبارک_رمضان
#منشور
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#مبارزه_با_دشمنان_خـدا
#قسمت_سیـزدهـم
✍توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم هر قدم که نزدیک تر می شدم حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد به ضریح چسبیده بودم انگار تمام دنیا توی بغل من بود دیگه حس غریبی نبود شور و شوق و اشتیاق با عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود
در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛ بی اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجج الله
ناگهان کنار ضریح غوغایی شد همه در حالی که بلند صلوات می فرستادن به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن صورتم رو می بوسیدن و گریه می کردن
خادم ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید: پسرم اسمت چیه؟ سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم: خدا، هویت منه من عبدالله، سرباز 17ساله فاطمه زهرام ...
وقتی این جمله رو گفتم یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله انگشتر پسر شهیدمه دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ...
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن تو دیر نرسیدی حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ...
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم خودم رو به خدا سپرده بودم در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#سر_سفره_افتتاح
✨ الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلىٰ حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ
اینکه از من، بر من داناتری
از من به من، نزدیکتری
از من به من، محیطتری ....
و ریز و درشتِ پنهانِ مرا میدانی و ...
برویم نمیآوری!
و چنان با من مدارا میکنی، و بر من مهر میپاشی؛
که گویی هیـــچ نمیدانی؛
اصلاً عجیب نیست !
♡ آخر تو خدایی و همهی خوبیها را یکجا داری!
مثل تمام صبوریها را...
📚
@ketabkhanehmodafean
Rooze-Az-Nazare-Quran.pdf
189.4K
📚عنوان : #روزه_از_نظر_قرآن_کریم
✍نویسنده : علامه طباطبایی
📖موضوع : ماه مبارک رمضان
📄تعداد صفحات : ۳۵ صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean