فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
باید ایدههایی بسازیم که علاوه بر سادگی، عمیق و با مفهوم باشند. قانون طلایی، نهایت سادگی است: عبارتی تک جملهای که آنقدر عمیق و با مفهوم باشد که دیگران آن را تا ابد بهخاطر بسپارند
#ایده_عالی_مستدام
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن_طنز
۱۳۵۷: کودتا میشه رفتنیان
۱۳۵۸:ریختن تو سفارت آمریکا پس رفتنیان
۱۳۵۹:تمام دنیا بهشون حمله کردن پس رفتنیان
۱۳۶۷:دیگه رهبرم ندارن تا چهار روز دیگه رفتنیان
۱۳۷۸:ایندفه دیگه باید برن
۱۳۸۸:اندکی صبر سحر نزدیک است!
۱۴۰۱:شک نکنید رفتنیان
۱۴۵۰:به قول پدر مرحومم اینا رفتنیان شک نکنید!
ما رو دنبال کنید🔰🔰🔰
@ketabkhanehmodafean
#تاپــــروانگی راهی نمانده......
🦋
🦋
🦋
منتظر ما باشییین #تاپــــروانگی ☺️
┏━🍂🌺🍂🌺🍂━┓
آدم ها اندازه معرفتشون
از خدا طلب میکنند..،
یکی از خدا
خونه،زندگی و ماشین میخواد،
یکی رزق حلال و عاقبت بخیری ؛
اینکه چی از خدا بخوای نشون میده کجای کاری،
بنی اسرائیل از خدا غذای جدید و معجزه های چشم درآر میخواستن، که آرزوهای اینا رو برآورده کنه..
🌼تو اما زرنگ باش، مثل ابراهیمِ خلیل، که از خدا عاقبت بخیریِ نسلش رو خواست...
زندگیتان معطر به بوی صمیمیت با خدا"
@ketabkhanehmodafean
--------------------------
┗━🍂🌺🍂🌺🍂━┛
Sisat_nokteh.pdf
674.8K
📚عنوان :
#سیصد_نکته_در_مدیریت_اسلامی
✍نویسنده : مصطفی مؤمنی
📖موضوع : اندیشه اسلامی
📄تعداد صفحات : ۸۰ صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean
کتاب_منبر_راز_رزق.pdf
3.24M
📚عنوان: #راز_رزق
📖موضوع:مذهبی
📄تعداد صفحات: ۱۶۲ صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ۵ دقیقه هم حوصله شنیدن ندارید!
غرق شدن در شبکه های اجتماعی فارغ از اینکه چه محتوایی مصرف میکنید، چیزهایی را در وجود شما تغییر میدهد.
حتی اگر تمام محتوای صرفی شما مثبت باشد، باز هم شما بخشی از قابلیتهای خود را از دست خواهید داد.
دکتر وحید یامینپور:
به ازای هر یک واحد فعالیت در شبکه های مجازی، باید ۳ واحد با #کتاب مانوس باشید.
عموما معارف آگاهی بخش عمیق از مدیوم کتاب به دست می آید.
#کتابخوانی
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#تاپــــروانگی راهی نمانده...... 🦋 🦋 🦋 منتظر ما باشییین #تاپــــروانگی ☺️
باماهمراه باشید
هرروزعصر 🦋
🦋 #تاپــــروانگی
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_اول
✍دلشوره داشت.نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود .
انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد!
ارشیا ،دیر کرده بود ...
یاعلی گفت و از صندلی پرسرو صدا کنده شد،نگاه خسته اش روی صندلی رنگ و رو رفته ی آنتیک کش آمد، سنگین شده بود انگار،یا نه صندلیه مورد علاقه ی عرشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینچنین ناله می کرد.
لبش به کجخندی کش آمد،چه شباهت غمناکی داشتند باهم!
کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت.
آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد.همزمان با چکیدن قطره های باران قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین گنگ کوچه خیره ماند.
چشمش خورد به دختر کوچکی که لی لی کنان عرض کوچه را طی می کرد
نفس عمیقی کشید و فکر کرد که "خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو.."
یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذری های هیئت عمو مصطفی...تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمه ی امام حسین هم یک طرف.هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامه اش حفظ کرده داشت...دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود"
وزوز گوشی که بلند شد بالاجبار دل کند از خاطرات...دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش.می خواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید.
خودش را پشت در رساند و منتظر ماند.گوشی همینطور خاموش و روشن می شد.قدم های او را حتی از دور هم می توانست بشمرد.
درست با آخرین شماره،ایستاد.از پشت شیشه های رنگی هیبت مردانه اش مشخص شد ...و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند.
یکی دلخور و دیگری بی تفاوت ...مثل همیشه!
نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت!
سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریه اش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل ... ترکیب خوبی بود!
نفسش را فوت کرد بیرون،ارشیا هنوز بعد از این همه سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟
شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش ... آه عمیقی کشید ،نم اشک تازه به چشم آمده اش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت.
راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت،کجا غرق می شد؟!
حالا که او آمده بود ،هر چند پر از غرور و سردی،اما خوب تر بود .
توی شیشه بخار گرفته ی فر،خودش را دید ... این خط های روی پیشانی ،موج شیشه بود یا رد این سال های پر از بغض؟!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_دومــ
✍کیک اسفنجی پخته بود،هر چند شخصا هوس شیرینی گردویی کرده بود،اما ارشیا کیک های ساده ی خانگی دوست داشت.گور بابای دل خودش ...
مهم او بود و همه ی علایقش!
پودر قند را که برداشت،حضورش را حس کرد.می دانست حالا چه می کند حتی با اینکه پشت سرش را نمی دید!او پر از تکرار بود.
در یخچال باز شد،بعد از هزاران بار تذکر باز هم آب را با پارچ سر کشید.در را محکم بهم کوبید،طوری که عکسشان از زیر آهن ربای چسبیده به یخچال سُر خورد و افتاد ...حتی دست خودش هم لرزید و خاک قندها کمی روی میز ریخت.
برگشت و کوبنده گفت:
_ارشیا!
شانه ای بالا انداخت و از جلوی چشمش دور شد.این همه وسواس و تمییزی کجا دیده می شد؟
کیک برش زده را در سینی چایِ تازه ریخته گذاشت .طبق عادت کاسه ی کوچک سفالی را پر کرد از توت خشک و کشمش و هر چیزی جز قند ...
ارشیا قند نمی خورد!
صندل نپوشیده بود و پایش تازگی ها روی کفپوش یخ می کرد .باید جوراب زمستانی می بافت،شاید هم نه ...می خرید اصلا!از این گل و منگوله دارهای خوش رنگ و رو که بدجور دلش را می برد...
خجالت کشید از ذوق بچه گانه اش و لبش را گزید...
مردش از شنیدن صدای قژ قژ دمپایی روی کفپوش و حتی ذوق زدگی های بچگانه خوشش نمی آمد!
چقدر تمام زندگی ،پر از خواسته های او بود ...
سینی را جلوی رویش نگه داشت .با اخم فقط چای را برداشت.
همیشه تلخ بود و تلخ می خورد.تازگی نداشت...
سینی را روی عسلی گذاشت .دوباره وزوز گوشی ... هنوز خیلی سر و صدا نکرده بود که ارشیا با صدای خش دارش گفت :
_خیلی رو اعصابه!
همین یک جمله اعلان جنگ نامحسوس بود...سریع حمله کرد سمت گوشی و با دیدن دوباره ی عکس پر از مهر خواهرش لبخند زد.
چند دقیقه صحبت کردن با ترانه،عوض تمام سکوت امروز کفایت می کرد.
_الو سلام ریحانه
_سلام عزیزدلم خوبی؟
_من آره،تو چطوری؟
_خوبم
_ده بار میس انداختم چرا جواب نمیدی؟
_دستم بند بود شرمنده
_نیومدی دیگه جات خالی بود
_کجا؟
_به!!تازه میگی لیلی زن بود یا مرد
_باور کن مغزم ارور داده
_وقتی سه چهار روز از محرم گذشته و هنوز یه چای روضه نخوردی معلومه که اینجوری میشی خب خواهر جانم!
_ای وای،امشب بود نذری مادرشوهرت؟
_بله،انقدرم منتظرت شدم که نگو...نوید میگفت در
دیگ رو وا نکنید خواهرزنم تو راهه..یعنی رسما آبرومو بردیا
_شرمندتم،بخدا...
_قسم نخور ریحان،دیگه من که از همه چی باخبرم.حالا غصه هم نخورا برات گذاشتم کنار فردا میارم
_مهربونه من
_یاد بگیر شما
_به زری خانوم سلام برسون،بگو قبول باشه
_چشم کاری نداری فعلا؟
_نه خدانگهدارت
_یاعلی
انقدر انرژی مثبت و خوب نصیبش شد از این دقایق همکلامی شان که کیک دست نخورده ناراحتش نکرد که هیچ، خوشحال هم شد!و زیرلب گفت:
_بهتر،بمونه برای مهمون فردام
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#گپ_سپیده_دم
✨یا خَیْرَ مَنْ خَلَوْتُ بِه وَحْدی / صحیفه سجادیه
ای بهترین کسی که با او تنها به خلوت میروم!
※ اینکه تو بهترین کسی هستی که به خلوتگاه میبرم ؛ شکّی نیست!
اما اینکه بسیار پیش میآید ؛
❣تو را
در کنج همان خلوتگه ، گم میکنم ،
عجیب است!
✘راستش ؛ هنوز قلب من ، هرزهگرد خیابانهاییست که در مسیر تو نیستند!
♡ با عاشق نوپایی ، که به دام کشیدن محبوب را خوب نمیداند ؛ مدارا کن دلبرجان ♡
📚
@ketabkhanehmodafean
Jaygahe_jen_va_sheytan.pdf
583.1K
📚عنوان:
#جایگاهجنشیطانوجادوگردرعالم
✍نویسنده: اصغر طاهر زاده
📄تعداد صفحات: ۲۵ صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean