eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
Fadaeian_Haftegi_980531_1.mp3
18.26M
🎉فرزند هفتم از نسل دریا 🎉بابای هفت‌ها آسمون مهتاب دنیا ولادت امام موسی کاظم (علیه‌السلام)💚 ؛ شور زیبا ویژه ولادت 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6427-fa-osvehaye-basharyat.pdf
599.4K
📚عنوان کتاب: ✍رسول جعفریان 🌹بمناسبت ولادت امام موسی کاظم علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۰ ذی الحجه: معجزه و نزول آیات ابتدایی سوره معارج فردای غدیر مردم فوج فوج با علی علیه السلام بیعت می‌کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز همچنان از فضائل علی علیه السلام می‌گفت. این اتفاق برای منافقین گران آمد. در این میان حارث فهری با گستاخی نزد پیامبر آمد و گفت آیا بیعت با علی امر توست یا خداوند؟ پیامبر فرمودند: امر خداست. سخنان کفرآمیز دیگری زد. در حالی که پیامبر او را به توبه و تقوا دعوت می‌کرد، رو به آسمان کرد و گفت: خدايا، اگر محمّد راست مى‏گويد، سنگى بر من ببار و اگر دروغ مى‌‏گويد، عذابى بر او نازل كن! همین‌که دور شد، پرنده‌اى سنگی بر سر او رها كرد و سپس رعد و برقی بدنش را سوزاند. آنگاه اين آيات نازل شد: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلکافرین لَیس لَه دافعٌ مِن الله ذِی المَعارج ؛ درخواست کننده‌ای درخواست عذاب کرد. آن عذاب برای کافرین است و برطرف کننده‌ای ندارد و از طرف خدایی‌ست که صاحب آسمان‌هاست! 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
pedar33.mp3
876.5K
•🪄• 📚 قسمت سی و سوم کتاب پدر ✍ نویسنده: نرجس شکوریان فرد 👨‍🏫 گوینده متن: علی ناجی 💠 موضوع: داستان‌هایی دلنشین از زندگی امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍صدای جیغش بلند شده بودکه من رو بزار زمین اما فایده نداشت از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد منم بلند و با خنده گفتم - امروز به علت بارش برف، مدارس در همه سطوح تعطیل می باشد از مادرهای گرامی تقاضا می شود درب منزل به حیاط را باز نمایند اونم سریع تا بچه از دستم نیوفتاده یه چند لحظه بهم نگاه کرد و در رو باز کرد سوز برف که به الهام خورد تازه جدی باور کرد می خوام چه بلایی سرش بیارم سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد - من رو نزاری زمین نندازی تو برف ها حالتش عوض شده بود یه حسی بهم می گفت عقب نشینی نکن ... آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف ها جیغ می زد و بالا و پایین می پرید خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش ... خورد توی سرش با عصبانیت داد زد مهران و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه ای بگه ... گوله بعدی رفت سمتش سومی رو در حالی که همچنان جیغ می کشید جاخالی داد ... سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد - دیوونه ها ... نمی گید مردم سر صبحی خوابن گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید هر چند، حیف خورد توی پنجره - مردم ... پاشو بیا بیرون برف بازی مغزت پوسید پای کتاب الهام تا دید هواسم به سعید پرته دوید سمت در ... منم بین زمین و آسمون گرفتمش و دوباره انداختمش لای برف ها ... پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط ... بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت ... و پرت کرد سمتم تیرم درست خورده بود وسط هدف الهام وارد بازی و برنامه من شده بود جنگ در دو جبهه شروع شد ... تو اون حیاط کوچیک ... . های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می شد تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد برعکس ما دو تا ... که بدون کاپشن و دست و کلاه و حتی کفش وسط برف ها بالا و پایین می پریدیم سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود از طرف عضو بزرگ تر اعلان جنگ شد من و الهام، یه طرف سعید طرف دیگه ماموریت: تسخیر کاپشن و دستکش سعید ... و در آوردن چکمه هاش دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید صدای خنده های الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود ... حتی برف های روی درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب کردیم طی یک حمله همه جانبه ... موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم و حتی چندین گوله برف ... به صورت خودجوش و انتحاری وارد یقه سعید شد وقتی رفتیم تو ... دست و پای همه مون سرخ سرخ بود و مثل موش آب کشیده، خیس شده بودیم ... مامان سریع حوله آورد پاهامون رو خشک کردیم ... بعد از ظهر، الهام رو بردم پالتو، دستکش و چکمه خریدم مخصوص کوه و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم ... چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون من، الهام، سعید مادر باهامون نیومد اطراف مشهد ... توی فضای باز آتیش روشن کردیم و چای گذاشتیم برف مشهد آب شده بود ... اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود و این تقریبا برنامه هر جمعه ما شد چه سعید می تونست بیاد ... چه به خاطر درس و کنکور توی خونه می موند اوایل زیاد راه نمی رفتیم مخصوصا اگر برف زیادی نشسته بود الهام تازه کار بود و راه رفتن توی برف، سخت تر از زمین خاکی مخصوصا که بی حالی و شرایط روحیش خیلی زود انرژیش رو از بین می برد اما به مرور حس تازگی و هوای محشر برفی حال و هوای الهام رو هم عوض می کرد ... هر جا حس می کردم داره کم میاره دستش رو محکم می گرفتم - نگران نباش خودم حواسم بهت هست کوه بردن های الهام و راه و چاه بلد شدن خودم از حکمت های دیگه اون استخاره ها بود حکمتی که توی چهره الهام، به وضوح دیده می شد چهره گرفته، سرد و بی روحی که کم کم و به مرور زمان می شد گرمای زندگی رو توش دید ... و اوج این روح و زندگی رو زمانی توی صورت الهام دیدم که بین زمین و آسمان، معلق داشتم پنجره ها رو برای عید می شستم ... با یه لیوان چای اومد سمتم خسته نباشی بیا پایین برات چایی آوردم نه عین روزهای اول و قبل از جدا شدن از ما اما صداش، رنگ زندگی گرفته بود عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد خیلی تعجب کرد خوب نشده بود اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود هنوز کمی حالت آشفته و عصبی داشت که توکل بر خدا اون رو هم با صبر و برنامه ریزی حل می کردیم اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود - اونقدر چهره ات جا افتاده شده که حسابی جا خوردم با خودت چی کار کردی پسر؟ ... و من فقط خندیدم روزگار، استاد سخت گیری بود هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ . @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر از هر ذرۀ وجودم هزاران عابد آفریده شود و هر کدام به اندازۀ همۀ عبادت‌کنندگان از جنّ و انس و فرشته گرفته تا انبیاء و اولیاء عبادت کنند ..و خدا به هر لحظه از عبادتشان برکت یک روزگار عبادت را بدهد و ذکر مدام لحظه لحظه‌شان شکر باشد به ولایت تو یا علی ..و اگر بشود یک لحظه از عمرم را بر تمام قطره‌های باران و ریگ‌های بیابان و برگ های درختان تقسیم کرد و حاصلش را حساب نمود و من بخواهم شکر نفس کشیدن با ولایت تو را در همین اندازه از زمان بکنم تمام آن عبادت‌ها کفاف شکرِ حاصل این تقسیم را نمی‌دهد. پس خودت بگو به شکرانۀ ولایت تو چه باید کرد؟ آنکه بود نور به هر جاهل و گمراه آنکه بود نوکر این درگه و درگاه زیر لبش زمزمه دارد بدانید اشهد ان علیا ولی الله 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۷ذی‌الحجه، سالروز نزول آیه محبت در شان امیرالمومنین علی علیه السلام پيامبر خدا در روز هفدهم ذى‌الحجّه سال دهم، یک روز مانده تا سرزمن ، با صداى بلند اين‌گونه دعا كردند: اللّهُمَ‏ هَب‏ لِعَلِيٍ‏ المَوَدَّةَ في‏ صُدورِ المُؤمِنينَ، وَالهَيبَةَ وَالعَظَمَةَ في صُدورِ المُنافِقينَ؛ پروردگارا! براى على علیه السلام در دل مؤمنان محبّتى و در دل منافقان، هيبت و عظمتى قرار ده!‏ سپس علی علیه السلام به درخواست پیامبر، سه مرتبه این دعا را كردند: خدايا، مودّت مرا در قلوب مردان و زنان مؤمن ثابت بدار؛ و پيامبر آمين گفتند. آن‌گاه آيه ۹۶ سوره مریم که به آیه محبت معروف است نازل شد: إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا خدای رحمان به زودی محبت آنان ‌که ایمان آوردند و کردارشان شایسته است را در دل‌ها قرار می‌دهد. بدين‌گونه در اثر دعاى اميرالمؤمنين و پيامبراکرم علیهما السلام، خداوند تكويناً محبّت امیرالمومنین علی علیه السلام را در دل مؤمنين نهاد! 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای کامل مردی بود، ناآشنا خودش رو معرفی کرده - شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه ... ما بر حسب توانایی علمی و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم می خواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم محکم و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق ... - آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن ... ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده یه سر برم اونجا تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من برای اونها درست کرده - هیچی ... چیز خاصی نگفتم فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم فقط همون ماجرا رو براشون گفتم جا خوردم ... تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد - ای بابا همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی ... بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری ... دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم دو دل شدم موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود چیز چندان خاصی نبود و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود - این چیزها چیه گفتی پسر؟نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود در نهایت دلم رو زدم به دریا هر چه باداباد ... حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه می تونست تجربه فوق العاده ای باشه خبری از ابالفضل نبود وارد ساختمان که شدم چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن رفتم سمت منشی و سلام کردم پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم ... - زود اومدید مصاحبه از 9 شروع میشه ... اسم تون و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟ - مهران فضلی گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم ... شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن اسمتون توی لیست شماره 1 نیست در مورد زمان مصاحبه مطمئنید تازه حواسم جمع شد من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم - من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم تا این جمله رو گفتم سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت آقای فضلی اینجان گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... - پله ها رو تشریف ببرید بالا سمت چپ اتاق کنفرانس تشکر کردم و ازش دور شدم حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه حس تعجبی که طبقه بالا توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود هر چند خیلی سریع کنترلش کردن من در برابر اونها بچه محسوب می شدم و انصافا از نشستن کنارشون خجالت کشیدم برای اولین بار توی عمرم حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد و یه دورنمای کلی از برنامه شون و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت به شدت معذب شده بودم نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که - ادای بزرگ ترها رو در نیار باز آدم شده واسه ما و ... و حالا که در کنار چنین افرادی نشستم خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم یا اینکه این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من آقای فضلی عذرمی خوام می پرسم قصد اهانت ندارم شما چند سالتونه؟ 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا