🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
🌻زندگینامه #شهیدمنوچهرمدق
قسمت چهلونُه: آیتی بود عذاب انده
🌹ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زردآب بالا آورد.به دکتر شفاییان زنگ زدم .گفت زود بیاوریدش بیمارستان.....
🌹عقب ماشین نشستیم.به راننده گفت " یک لحظه صبر کنید"
سرش روی پام بود.گفت سرم را بگیر بالا.....خانه را نگاه کرد.....گفت "دو روز دیگر تو برمی گردی"!!!!! 😭😭😭😭
🌹نشنیده گرفتم .چشم هاش رابست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید رسیدیم؟؟
گفتم نه، چیزی نرفته ایم......گفت چه قدر راه طولانی شده...بگو تندتر برود....از بیمارستان نفرت داشت.گاهی به زور می بردیمش دکتر....به دکتر گفتم" چیزی نیست . فقط غذا توی دلش بند نمی شود....یک سرم بزنید ،برویم خانه......
🌹منوچهر گفت من را بستری کنید.....بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده.....توی اتاق چشمش که به تخت افتاد، نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد رو به قبله است.
🌹تا خواباندیمش روی تخت ،سیاه شد...من جا خوردم. منوچهر تمام راه و توی خانه خودش را نگه داشته بود....باورم نمی شد این قدر حالش بد باشد....انگار خیالش راحت شد تنها نیستم... شب آرام تر شد.....گفت "خوابم می آید ، ولی چیز تیزی فرو می رود توی قلبم".
صندلی را کشید جلو . دستم را بالای سینه اش گرفتم و حمد خواندم تا خوابید....
🌹هیچ خاطره ی خوشی به ذهنش نمی آمد. هر چه با خودش کلنجار می رفت، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه، با هم مچ می انداختند... با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند....و سر به سر هم می گذاشتند، تفال دایی می آمد به دهانش
" آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود"
منوچهر خندیده بود گفته بود سه چهار روز دیگر صبر کنید... نباید به این چیزها فکر می کرد.خیلی زود با منوچهر بر می گشتند خانه.
#ادامه_دارد
📚
@ketabkhanehmodafean
ghazavat 12.mp3
8.06M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #از_سرزمین_نور| امام علی (ع) - غزوات پیامبر(ص)
#فصل_دوازدهم
⬅️ دوران هجرت برای پیامبر (ص) و یارانش خالی از حادثه نبود. کفّار قریش مدام در کار مکر و حیله بودند تا نه تنها پیامبر را از رسالت نبوی اش باز دارند، حتی وجود مبارک آن حضرت را نیز حذف کنند. این چنین بود که بین آنان و پیامبر جنگ هایی در گرفت...
جنگ «اُحُد» یکی از آن جنگ ها بود که حضرت علی (ع) با پرچمدار قریش نبردی قهرمانانه انجام داد اما...
📚
@ketabkhanehmodafean
🍃
🏝 میهمانی نزدیک شد!
و ترسِ آنکه، از جاماندگانِ #ماه_شعبان باشم؛
مرا احاطه کرده است ...
و تو باز همان خدایی هستی؛
که از پیش، برای تمام حادثههایم، چارهای کردهای.
این روزها زیاد میگویم؛ ⬇️
” اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ؛
فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه ”
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
ڪلیڪ ڪنید 👇
@ketabkhanehmodafean
mighat.mp3
34.46M
📚 #نمایش_رادیویی 🔊
🏷 نمایش رادیویی #میقات_در_همسایگی_یار
🎭 نمایش رادیویی میقات در همسایگی یار شرحی بر احوال و زندگانی #علامه_بحرالعلوم است، رسم علامه آن است که هر سال موسم حج از ابتدا تا پایان در مکه بیتوته می کند و از اموال شرعی خود نیاز و مایحتاج حجاج مضطر و درراه مانده را مرتفع می سازد تا اینکه روزی خادم علامه به وی خبر می دهد که دیگر درهم و دیناری در صندوق پس انداز ندارند و...
🎙 این نمایش رادیویی کاریست از امیرحسین یاوری، با کارگردانی الهه حیدری و بازی مهدی مهدوی راد، حسین نیکروش، سیدمحسن ساجدی، محمد فتوحی، حسین جعفری و علیرضا نائینی زاده به نویسندگی و صدابرداری الهه حیدری و گویندگی مصطفی اسماعیلی که در گروه نمایش #رادیو_قم اجرا شده است.
📚🎧
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله
🎞 #فیلم
🧐 چگونه #کتاب_خوب انتخاب کنیم؟!
#فرهنگ_کتابخوانی
🔰با ما کتاب بخوانید👇
@ketabkhanehmodafean
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
🌻زندگینامه #شهیدمنوچهرمدق
قسمت پنجاه: وقت وداع است
🌹نباید به این چیزها فکرمی کرد.خیلی زود با منوچهر بر می گشتند خانه.
از خواب که بیدار شد ،روی لب هاش خنده بود، ولی چشم هاش رمق نداشت . گفت فرشته ..." وقت وداع است"
گفتم حرفش را نزن...!
گفت بگذار خوابم را بگویم، خودت بگو، اگر جای من بودی می ماندی توی دنیا؟؟
🌹روی تخت نشستم .دستش را گرفتم. گفت " خواب دیدم ماه رمضان است و سفره ی افطار پهن است. رضا ،محمد، بهروز ،حسن، عباس، همه ی شهدا دور سفره نشسته بودند.به شان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه م . حاج عبادیان بود.گفت بابا کجایی؟؟؟!!! ببین چه قدر مهمان را منتظر گذاشته ای !!!!
🌹بغلش کردم و گفتم من هم خسته م.حاجی دست گذاشت روی سینه م . گفت با فرشته وداع کن. بگو دل بکند... آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه.....!
🌹اما من آمادگی نداشتم .گفت اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می کند...گفتم قرار ما این نبود....گفت یک جاهایی دست ما نیست . من هم نمی توانم دور از تو باشم...
🌹گفت حالا می خواهم حرف های آخر را بزنم. شاید وقت نکنم. چیزی هست که روی دلم سنگینی می کند.باید بگویم...تو هم باید صادقانه جواب بدهی.
#ادامه_دارد
📚
@ketabkhanehmodafean