📓 نام کتاب: دراکولا
📝 نویسنده: برام استوکر
🔍 مترجم: مهرداد وثوقی
🗃 ناشر: ققنوس
🖇موضوع:وحشت--درام
⚜️ نمره من به کتاب: ۱۰/۸
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨اگه علاقه به ژانر وحشت و گوتیک دارید این کتاب رو به شدت توصیه میکنم.
✨اگر از کتاب های طولانی خوشتون نمیاد این کتاب را پیشنهاد نمیکنم.
✨این کتاب مناسب هر سنی نیست.
✨در معرفی این کتاب به دیگران دقت کنید در این کتاب نکاتی هست که با خواندن زندگینامه نویسنده این کتاب به آن نکات پی می برید.
✨از این کتاب فیلم های زیادی تولید شده که پیشنهاد نمیکنم.
📮 خلاصه کتاب:
زمانی از فردی آمریکایی شنیدم که ایمان را اینگونه توصیف کرد: ‘نیرویی که بتواند در مورد موضوعاتی که میدانیم غیرواقعی است ما را به باور برساند. ’ من یکی که حرفش درک میکنم. منظورش این است که ذهنی عاری از پیشداوری داشته باشیم و نگذاریم گوشهای از حقیقت، مثل پارهسنگی در مقابل لوکوموتیو، مانع از سرریز دریای حقیقت شود. ما ابتدا به ذرهای از حقیقت رسیدیم. خیلی هم خوب! همین ذره نگه میداریم و به آن ارزش مینهیم، اما درعینحال نباید فکر کنیم این ذرۀ حقیقت کل حقیقت عالم است
#گروه_کتابخواران
هفته سوم.pdf
1.94M
📎ارائه عملکرد گروهی هفته سوم گروه میثاق صدرا
موضوع: بررسی چند دین:
دین وهابیت
دین باطنیت
دین آلت پرستی
و گزارش و معرفی منابع تحقیق و چند کتاب دیگر...
با مشارکت:
آقای محسنی
و آقای حاج نوروزی
📓 نام کتاب: داستان راستان
📝 متفکر: استاد مرتضی مطهری
🗃 ناشر: انتشارات صدرا
🖇موضوع: داستان ها ای از ۱۴ معصوم
⚜ نمره من به کتاب: ۶
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به کسانی توصیه میشود که با جمله بندی های سنگین مشکلی نداشته باشند.
#گروه_کتابخواران
📓 نام کتاب: مینیمالیسم دیجیتال
📝 نویسنده: کال نیوپورت
🔍 مترجم: سمانه پرهیزکار
🗃 ناشر: نشر میلکان
🖇موضوع:موفقیت و خودیاری، استفاده درست از تکنولوژی
⚜ نمره من به کتاب: ۱۰/۷
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به کسانی که میخواهند استفاده از تکنولوژی را مدیریت کنند
✨به کسانی که اعتیاد به تکنولوژی و فضای مجازی دارند
📮 خلاصه کتاب:
در این کتاب راه کار هایی برای کاهش اثرات منفی تکنولوژی روی زندگی شخصی و حرفهای ارائه میشود.
نویسنده معتقد است که استفاده بیرویه و ناخودآگاه از ابزارهای دیجیتال مانند اینترنت، شبکههای اجتماعی، ایمیل و گوشی هوشمند میتواند باعث کاهش تمرکز، خلاقیت، خوشبختی و بهرهوری شود و برای رفع این مشکل پیشنهاد میکند که افراد به جای اینکه به صورت پراکنده و بدون هدف از تکنولوژی استفاده کنند، به صورت منظم و هدفمند با آن رابطه برقرار کنند. این روش را مینیمالیسم دیجیتال مینامد که شامل چهار مرحله است:
۱) آزمایش ۳۰ روزه قطع ارتباط با تکنولوژی
۲) بازسازی رابطه با تکنولوژی بر اساس ارزشها و اهداف شخصی
۳) تثبیت عادات جدید با استفاده از قواعد و روشهای ساده
۴) حفظ تعادل بین زندگی دیجیتال و غیر دیجیتال.
کتاب مینیمالیسم دیجیتال به افراد کمک میکند تا با استفاده هوشمندانه و معقولانه از تکنولوژی، زندگی خود را سادهتر، معنادارتر و کارآمدتر کنند.
❗️نکته: در این کتاب خیلی زیاد از داستان ها و مثال ها استفاده شده که میتوان بدون خواندن آن کتاب را سریع تر تمام کرد.
#گروه_کتابخواران
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#سلامبر_ابراهیم
👤نوشته : گروه ابراهیم هادی
📰انشارات : ابراهیم هادی
📖در ۲۵۶ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾•
سخنان رهبری درباره کتاب :
من کتابی خواندم مربوط به شهید ابراهیم هادی.
این کتاب خیلی جالبه خیلی جذابه.
من کتاب (سلام بر ابراهیم) را خواندم و تا مدتها دلم نمی آمد از روی میز کارم بردارم و بگذارم توی کتابهایم.
شخصیتی که در این کتاب معرفی شده خیلی جاذبه دارد....
مثل مغناطیس انسان را جذب می کند.
بگردید این شخصیتها را پیدا کنید از این قبیل شخصیتهای برجسته که سردار هم نیستند. حتی فرمانده گردان هم نیستند اما حکایت ها دارند.
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://amp.taaghche.com/book/18870/%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%DB%B1
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#یاران_ناب_۱۷_(حاجقاسم)
👤به کوشش : علی اکبر مزدآبادی
📰انشارات : یا زهرا
📖در ۱۶۷
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
خدایا! به آن تپش قلبها قسمت میدهیم!
خدایا! به آن رد پاها قسمت میدهیم!
خدایا! به آن نمازهایی که در کنار این نهرها خوانده شد!
خدایا! به آن جوانهای عاشقی که توی این سنگرها و کنار این نهرها شهید شدند!
خدایا! به آن جنازههایی که از «اروند» برنگشتند!
خدایا! به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب آنها قسمت میدهیم!
خدایا! آخرت ما را ختم به شهادت کن!
خدایا! به این آبی که بچه ها در آن حرکت کردند قسمت میدهیم! جز شهادت برای ما نخواه...
🌐 لینک کتاب در پاتوق کتاب فردا :
https://bookroom.ir/book/33711/%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D8%A8-17-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#حاجقاسمی_که_منمیشناسم
👤از : علی شیرازی
و با اهتمام : سعید علامیان
📰انشارات : خط مقدم
📖در ۱۶۷ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
روایت بغض آلود مقام معظم رهبری از کتاب حاج قاسمی که من میشناسم در دیدار خانواده و ستاد سالگرد شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی :
من حالا یک کتابی را دارم میخوانم در همین شرح وضع اخلاقی و زندگی شهید -(سلیمانی ای که من میشناسم)؛ به نظرم یک چنین عنوانی [دارد]- که یک چیزهای جالبی آنجا هست از قول یکی از دوستان قدیمی ایشان نوشته که نوه ی یکی از دوستان شهیدش را میخواستند عمل جراحی کنند رفت داخل بیمارستان و ایستاد تا عمل تمام بشود مادر آن بچه گفت که خب حاج آقا عمل تمام ،شد دیگر بروید به کارتان برسید گفت ،نه پدر تو - یعنی پدربزرگ این -بچه به جای من رفت شهید شد من هم حالا به جای او اینجا می ایستم ایستاد تا بچه به هوش ،آمد خاطرش که جمع شد بعد رفت رفتارش با خانواده ی شهید این جوری است
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://taaghche.com/book/114932/%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%86-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%85
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#از_چیزی_نمیترسیدم
👤نوشته : قاسم سلیمانی
📰انشارات : مکتب حاج قاسم
📖در ۸۴ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تختها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانهمان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://amp.taaghche.com/book/114932/%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%86-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%85
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#پسرک_فلافل_فروش
👤نوشته : گروه ابراهیم هادی
📰انشارات : شهید ابراهیم هادی
📖در ۱۴۰ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
(...هادی در سفر آخری که داشت خیلی تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضایتنامه گرفت و گذرنامه را تهیه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت اینطور بود که شهادت هادی ما را به نجف برساند.
ما در مراسم تشییع و تدفین هادی حضور داشتیم. همه میگفتند که این شهید همه چیزش خاص است. از شهادت تا تشییع و تدفین و...)
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://taaghche.com/book/20644/%D9%BE%D8%B3%D8%B1%DA%A9-%D9%81%D9%84%D8%A7%D9%81%D9%84-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#خانهای_با_عطرریحان
👤نوشته : الناز نجفی
📰انشارات : خط مقدم
📖در ۲۵۲ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
محمدهادی شب شهادت امام هادی به دنیا آمد و در زندگی اش شیفته ی شهید ابراهیم هادی شد. از فعالیت در کف بازار تهران و فلافل فروشی تا مهاجرت به حوزه ی علمیه نجف و حضور در جبهههای جنگ علیه داعش کنار حشد الشعبی، در ۲۶ سال فراز و نشیب زندگی اش رقم خورد. طبق وصیتش در وادی السلام نجف و نزدیک مولایش امیرمؤمنان به خاک سپرده شد. در کنار مزار یادبود شهید ابراهیم هادی در بهشت زهرا ها نیز یادبودش را ساخته اند...
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://taaghche.com/book/158267/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%B9%D8%B7%D8%B1-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#عارفانه
👤نوشته : گروه ابراهیم هادی
📰انشارات : شهید ابراهیم هادی
📖در ۱۶۰ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
من مدتی بود که به خدمت حضرت آیتالحق، حاج آقا حقشناس این استاد اخلاق و سلوک الیالله میرسیدم و از جلسات پربار این استاد استفاده میکردم.
سالها بود که به دنبال یک استاد معنوی میگشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی تهران توانسته بودم به محضر این عالم خودساخته راه پیدا کنم.
شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته، برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم.
مراسم تشییع به پایان رسید. پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند. من هم به همراه آنها رفتم.
در آنجا به دلیل اینکه شهید در حین نبرد به شهادت رسیده بود، بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آمادهی تدفین شد.
چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز، شهید چمران، برای تدفین او انتخاب شد. من جلو رفتم تا بتوانم چهرهی شهید را ببینم.
درب تابوت باز شد. چهرهی معصوم و دوستداشتنی شهید را دیدم. شاداب و زیبا بود.
گویی به خواب عمیقی فرورفته! اصلاً چهرهی یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت. تازه دوستان او میگفتند: از شهادت او شش روز میگذرد!
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://taaghche.com/book/20170/%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86%D9%87
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#علی_بیخیال
👤نوشته : گروه ابراهیم هادی
📰انشارات : شهید ابراهیم هادی
📖در ۱۶۸ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
از زیارت قطعه شهدای گمنام به سمت قطعه ۲۷ آمدم تا به سراغ مزار برخی دوستان بروم. از لابه لای قبور عبور میکردم که چشمم به تابلو یک شهید خورد.
کمی مکث کردم. شب جمعه بود و شب زیارتی ارباب بیکفن. در آنجا جملهای از وصیت شهید نوشته شده بود: «من کمتر عطر خریدهام، هربار میخواستم معطر شوم از ته دل میگفتم: «حسین جان» آنگاه فضا معطر میشد!!»
همانجا نشستم. چهرهاش به نوجوانی میخورد که هنوز محاسنش نروئیده. آنجا نوشته بود: هنرمند شهید علی حیدری...
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://amp.taaghche.com/book/40277/%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A8%DB%8C-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D9%84
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#بیامشهد
👤نوشته : گروه ابراهیم هادی
📰انشارات : شهید ابراهیم هادی
📖در ۱۹۲ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه شهدا
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
یادم هست در ارتفاعات حسین آباد بود. دشمن بالای کوه مسقر بود، ماهم پایین کوه، خوابیده و درازکش تو برفها و یخ زده بودیم. در آن سرمای کردستان، وقتی دست میزدیم به لباس خودمان عین تخته صدا میکرد، از شدت سرما خشک شده بود!
بعد شهید سیفی موقعی که ما درازکش بودیم، ایشان خیلی عادی راه میرفت! میگفتیم: حاجی بشین میزنند.
اما گوش نمیداد، آخر سر بهش گفتیم: حالا که راه میری، برو اونطرف راه برو تا حداقل ما رو نزنند.
حاجی میرفت و میآمد و به بچهها نیرو میداد، آخه بچهها کُپ کرده بودند.
نماز جماعتهای باحالی داشت. وقتی که اذان و اقامه گفتنش تمام میشد شروع میکرد به خواندن دعای قبل نماز، بچهها چشمشان را میبستند و شروع به گریه میکردند و با حالت گریان تکبیر را میگفتند.
این تأثیر نفس و حال این شهید بزرگوار بود. بنده تا حالا چنین نماز جماعتی ندیدم.
بچههای رزمنده با علی خیلی انس داشتند. جذبه علی در اخمش نبود، بلکه لبخندش بود که جذب میکرد. او بسیار خوش رفتار بود.
تو هرجاکه لازم بود حضور داشت. اگه توی تخریب نیاز بود میرفت، یا اگه نیاز به غواص، اطلاعاتی و ... بود حتماً میرفت.
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://taaghche.com/book/21084/%D8%A8%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#جای_خالی_خاکریز
👤خاطره : محمدحسین سلطانی
با اهتمام : سعید عاکف
📰انشارات : ملک اعظم
📖در ۲۰۰ صفحه
🪅ژانر : دفاع مقدس
••✾🌻🍂🌻✾••
🌐 لینک کتاب در پاتوق کتاب فردا :
https://bookroom.ir/book/2834/%D8%AC%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%B2
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕# نسیم_تقدیر
👤خاطره : محمدجواد سالاریان
با اهتمام : سعید عاکف
📰انشارات : ملک اعظم
📖در ۲۶۳ صفحه
🪅ژانر : دفاع مقدس
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
... من قبلا بارها از همرزمانم شنیده بودم که هنگام شهادت، یکی از حضرات مقدسهٔ معصومین (علیهم السّلام) بر بالین فرد محتضر حاضر میشوند. و حالا شاهد حضور مبارک یکی از آن بزرگواران بودم. و از تأثیر همین حضور بود که گویی در یک مدهوشی بی انتها فرو رفتم. از هیچ کدام از آن دردهای طاقت فرسا خبری نبود. جز نورانیت و صفا، محسوسات و ادراکات دیگری نداشتم. به وضوح میدیدم که باید آمادهٔ رفتن شوم، رفتن به سوی آخرت...
🌐 لینک کتاب در پاتوق کتاب فردا :
https://bookroom.ir/book/1337/%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%85-%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B1
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#خمپارههای_فاسد
👤نوشته : داوود امیریان
📰انشارات : کتابستان معرفت
📖در ۲۱۶ صفحه
🪅ژانر : دفاع مقدس
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
... برزو میخواست برگردد و نسخۀ خلبان را بپیچد که مرد هیکلی چنگ انداخت و سلاحش را گرفت. همان لحظه صدای گلولهای بلند شد و خلبان بعثی جیغ سوزناک و ممتدی کشید! همه برای چند لحظه سکوت کردند. برزو با حیرت اول به خلبان و سپس به رزمندۀ تنومند که سلاحش را مصادره کرده بود، نگاه کرد.
رزمندۀ هیکلی گفت: «برادر جان، این مادرمرده از حالا اسیره. باید ببریمش تخلیه اطلاعاتی بشه. اطلاعاتش به دردمون میخوره». هاشم گفت: «اما جنازهاش به چه دردتون میخوره؟ نگاش کنید، دیگه تکون نمیخوره.» رزمندۀ هیکلی خندید و گفت: «این عادتشونه. گلوله بهش نخورده، به اون درخت خورد.»...
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://amp.taaghche.com/book/115840/%D8%AE%D9%85%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%A7%D8%B3%D8%AF
📚 #کتابخوانی
#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#گردان_قاطرچیها
👤نوشته : داوود امیریان
📰انشارات : کتابستان معرفت
📖در ۲۷۲ صفحه
🪅ژانر : رمان دفاع مقدس
••✾🌻🍂🌻✾••
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://amp.taaghche.com/book/12203/%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%B7%D8%B1%DA%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7
📚 #کتابخوانی
📌#گروه_کتابخوانی_اوج
📕#مهاجر_سرزمین_آفتاب
👤نوشته : حمید حسام
مسعود امیر خانی
📰انشارات : سوره مهر
📖در ۲۴۸ صفحه
🪅ژانر : زندگی نامه
••✾🌻🍂🌻✾••
قسمتی از کتاب ...
مادربزرگم، ماتسو، بوداییِ معتقدی بود که با پدرم، که پسر اولش بود، زندگی میکرد؛ پیرزنی هشتادساله که انس زیادی با او داشتم و او هم علاقهٔ بسیار زیادی به من داشت و سعی میکرد در هر کاری که رنگ مذهبی و اخلاقی بر اساس تعالیم بودا داشت من را هم شرکت دهد. او، هر روز صبح، پیش از خوردن صبحانه، همراه کتاب بودا وارد اتاقی میشد که محل یادبود مردگان بود و شروع میکرد به خواندن دعا و به من هم میگفت مثل او آداب دعا را به جا بیاورم. خودش زنی راستگو و درستکار بود و به من گوشزد میکرد: «کونیکو، سعی کن هیچ وقت به هیچ کس دروغ نگویی، زیرا اگر مرتکب دروغ شوی، تو را به جهنم میبرند و آنجا حیوانات ترسناکی مثل اژدها و مار و عقرب هستند و زبانت را از دهانت بیرون میکشند.» تذکرات مادربزرگ در من تأثیر میگذاشت و سعی میکردم هیچ گاه دروغ نگویم...
🌐 لینک کتاب در طاقچه :
https://amp.taaghche.com/book/129539/%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A2%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%A8
📚#کتابخوانی
📎#گروه_کتابخوانی_اوج
✅ نتیجه مطالعه هفتگی گروه اوج :
۲۷۸۴ صفحه .
📖 با موضوعیت:
دفاع مقدس،
زندگی نامه شهدا
خوانندگان کتب :
1⃣سیدمحمدحیدر حمیدشریفی
2⃣محمدیاسین ملکحسینی
3⃣سيدمحمدحسن حسینینژاد
4⃣محمدعلی عبقری
5⃣سجادپورمند
6⃣سیدعلیرضا سیددعوتی
📓 نام کتاب: مرد رویاها
📝 نویسنده: سیدمهدی شجاعی
🗃 ناشر: نیستان هنر
🖇موضوع: دفاع مقدس
⚜ نمره من به کتاب: ۱۰/۱۰
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به کسانی علاقه به کتاب های دفاع مقدس دارند
✨به کسانی علاقه به داستان شهدا دارند
📮 خلاصه کتاب:
عدهی زیادی خبرنگار، با ضبط و دوربین عکاسی و دوربین فیلمبرداری در مقابل در تجمع کردهاند و تلاش میکنند که وارد سازمان ملل شوند. چندین مامور جلوی هجوم خبرنگاران را گرفتهاند و میکوشند آنها را پس بزنند. سر و صدا و هجوم و ازدحام، ماموران را کلافه کرده است. در لابهلای خبرنگاران، جوانان ایرانی نیز در حال داد و فریاد به چشم میخورند. از میان صدا و فریادها، این عبارت شنیده میشود.
-ما میخواهیم با اونا صحبت کنیم! -ورود خبرنگار به سازمان ملل آزاده! -یک نفر باید علت این وضعیت را توضیح بده! -تحصن در معبد سازمان بی سابقه است! -این حق ماست که با اونا حرف بزنیم! -خواستههای اونا چیه؟ -حداقل اجازه بدین یه یادداشتی بیرون بدن! در این حین، مامور1 خسته و کلافه از در بیرون آید و در حالیکه سعی میکند تظاهر به خونسردی کند، توضیح میدهد. مامور1: عقب تر بایستید. راه رو باز کنید. الان حودشون میآن بیرون، هر سوالی که داشتید بپرسید. آرامش رو حفظ کنید.
#گروه_کتابخواران
📓 نام کتاب: دیدم که جانم میرود
📝 نویسنده: حمید داود آبادی
🗃 ناشر: انتشارات شهید کاظمی
🖇موضوع: دفاع مقدس
⚜ نمره من به کتاب: ۸/۱۰
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به داستان های انسان های پاک را دوست دارند
✨به آموزه های دفاع مقدس علاقه مند هستند
✨به داستان نوجوانان دفاع مقدس می پسندند
✨به ....
📮 خلاصه کتاب:چه کار باید می کردم، اصلاً چه کار می توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می رفت: تنهای تنها. اما من نمیخواستم بروم. اصلاً من اهل رفتن نبودم. نه می خواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم. برنامهها داشتم برای فرداهای دوستیمان. حالا او داشت می رفت. او داشت می شد رفیق نیمه راه. من که ماندم! من که اصلاً اهل رفتن نبودم. ماندن مصطفی برای من خیلی مهم و باارزشتر بود تا رفتنش.
حالا باید او را چطوری از رفتن منصرف می کردم؟ بدون شک خودش بود. مگر نه اینکه من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس میکرد که نرود، حتماً می توانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری می کردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم برمی گرداندم!
#گروه_کتابخواران
📓 نام کتاب: بی برادر
📝 نویسنده: بهزاد دانشگر
🗃 ناشر: انتشارات شهید کاظمی
🖇موضوع: جنگ سوریه
⚜ نمره من به کتاب: ۶/۱٠
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به کسانی که کتاب های با موضوع جنگ سوریه خوششان میاید
📮 خلاصه کتاب:دارم با خودم فکر میکنم که از کجا شروع کنم. از کدام ویژگی جواد بگویم که بیشتر از همه توی ذهنم مانده است. بعد یادم میآید از وقتی جواد وارد مجموعه ما شد من خیالم راحتتر بود. می دانستم جایی تنها نمیشوم حتی اگر جایی افتادم و همه فرار کردند جواد میماند. اصلاً جواد را همین طور برایم معرفی کردند. گفتند یک نیروی شجاع و جسور و کاربلد برایت داریم. ما توی قسمت تحقیقات بودیم. خیلی برایمان مهم بود که چه کسی قرار است به ما اضافه بشود.
چون کارمان یک کار تیمی بود، باید از لحاظ فکری و کاری همه با هم مچ میشدیم. جفت و جور شدن نیروها توی کارمان مهم بود. جواد را که برای اولین بار دیدم فهمیدم که همان بچه زبرو زرنگ درچهای است که قرار است به ما اضافه شود. بچه های درچه، تیپ خاص خودشان را دارند با جذبهاند. از همان آدمهای قرص محکم که پای کار میایستند. یک پیراهن یقه آخوندی پوشیده بود، با همان ریشهای بلندش که هنوز توی ذهنم مانده است.
با هم سلام و علیک کردیم و از مسئول واحد عملیات پرسیدم همان نیروست؟ بهم گفت: بله آقای محرمیاند. همان اول برای خودش یک اسم مستعار پیدا کرده بود: مجتبی محرمی! جواد که به گروه ما اضافه شد تقریباً یک ماهی بود که روی یک مورد امنیتی کار میکردیم. بچه های تهران آدرس یک خانه را به ما داده بودند که یکی از اعضای یک باند جاسوسی آنجا بود
#گروه_کتابخواران
📓 نام کتاب: انجمن سری بندیکت ۱
📝 نویسنده: ترنتون لی استوارک
🔍 مترجم: آتوسا گلکار
🗃 ناشر: پرتقال
🖇موضوع: ماجراجویی
⚜ نمره من به کتاب: ۹/۱۰👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به کسانی حس ماجراجویی رو در خودشون احساس میکنند
✨به کسانی از معما حل کردن نمیترسن
✨به کسانی که کتاب های چند قسمتی رو دوست دارند
✨به ....
📮 خلاصه کتاب:وقتی نیمی از سؤالها را خوانده بود (درحالِ خواندنِ سؤال بیستم دربارهی تفاوت میان توالی دو عبارت و صرفونحو کلمه بود)، شنید که روندا کازمب از روی صندلیاش بلند شد. آیا امتحانش را تمام کرده بود؟ خُب، البته! او همهی جوابها را داشت. رینی با ناراحتی اخم کرد. وقتی روندا برای تحویلدادن ورقهاش میرفت، بقیهی بچهها با تعجب به او نگاه میکردند؛ اما به نظر نمیرسید که زنِ مدادی یک ذره هم شک کرده باشد. اگر هم شکی بود، بهقدری مجذوب سَرووَضع خیلی عجیب روندا شده بود که بهزحمت نیمنگاهی به ورقهاش انداخت.
رینی ناگهان متوجه موضوعی شد؛ روندا عمداً سعی داشت جلبتوجه کند. این حُقهاش بود. با این روش، هیچکس به او شک نمیکرد، چون کسی که قصد تقلّب دارد، هیچوقت سعی نمیکند توجه بقیه را به خودش جلب کند. این موی سبز (که حتماً کلاهگیس بود) و این لباس بهخصوص و آن زمزمهها، همهشان ترفند بود. بیشترِ مردم فکر میکنند اگر بچهای بخواهد تقلّب کند، مثل موش ساکت میماند و ظاهرش را ساده درست میکند تا بقیه به او توجه نکنند. رینی با خودش فکر کرد ممکن است روندا برای قبولی در این امتحان، به حد کافی باهوش نباشد، اما در مورد تقلّب، استعداد خوبی داشت....
#گروه_کتابخواران
📓 نام کتاب: قرار بی قرار
📝 نویسنده: فاطمه سادات افقه
🗃 ناشر: روایت فتح
🖇موضوع: شهدای مدافع حرم
⚜️ نمره من به کتاب: 10/10
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به کسانی که به زندگی شهدا علاقه دارند.
✨به کسانی که درباره مدافعان حرم می خوانند.
📮 خلاصه کتاب:
ا فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم.
تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم.
#گروه_کتابخواران
📓 نام کتاب: حوض خون
📝 نویسنده: فاطمه سادات میرعالی
🗃 ناشر: راه یار
🖇موضوع: دفاع مقدس
⚜ نمره من به کتاب: ۹.۵/۱٠
👌🏼به چه کسانی توصیه میشود:
✨به کسانی که داستان های فدا کاری مادران و زنان جبهه را دوست دارند
✨به کسانی داستان فدا کاری مادران شهیدان را دوست دارند
✨به کسانی که داستان های دفاع مقدس علاقه دارند
📮 خلاصه کتاب:شوهرم چند ماه یک بار از جبهه میاومد خونه، بیچاره مرا با دستهای زبر و زخم شده میدید. تازه بوی وایتکس هم میدادم. خدا رحم کرد طلاقم نداد! اول مصاحبهها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه میشدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش میکردند راهی برای شستن لباسهای رزمندگان جبهۀ مقاومت پیدا کنند و بعضی از آنها از من میپرسیدند »راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمندهها رو بشوریم؟«، معادلات ذهنم دربارۀ اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم میخورد. خانمهای رختشویی با وجود همۀ سختیها و دردهایی که دیدهاند و از نزدیک تکههای بدن شهدا را لمس کردهاند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخیها، از شستن لباس رزمندهها به زیبایی یاد میکنند. ا گر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیتهای انقلاب نبودند. یادم هست برای هشتمین جشنوارۀ عمار در اندیمشک، همین خانمها پای کار آمدند و روز افتتاحیه، خودجوش برای افراد شرکت کننده آش درست کردند. پای دیگهای آش صلوات میفرستادند و شعار میدادند و این حس وحال، تجلی روزهای رختشویی بود
#گروه_کتابخواران