eitaa logo
لیگ کتاب خواران
272 دنبال‌کننده
73 عکس
1 ویدیو
6 فایل
محلی برای اطلاع‌رسانی مسابقات کتابخوانی
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📌 📕# نسیم_تقدیر 👤خاطره : محمدجواد سالاریان با اهتمام : سعید عاکف 📰انشارات : ملک اعظم 📖در ۲۶۳ صفحه 🪅ژانر : دفاع مقدس ••✾🌻🍂🌻✾•• قسمتی از کتاب ... ... من قبلا بارها از همرزمانم شنیده بودم که هنگام شهادت، یکی از حضرات مقدسهٔ معصومین (علیهم السّلام) بر بالین فرد محتضر حاضر می‌شوند. و حالا شاهد حضور مبارک یکی از آن بزرگواران بودم. و از تأثیر همین حضور بود که گویی در یک مدهوشی بی انتها فرو رفتم. از هیچ کدام از آن دردهای طاقت فرسا خبری نبود. جز نورانیت و صفا، محسوسات و ادراکات دیگری نداشتم. به وضوح میدیدم که باید آمادهٔ رفتن شوم، رفتن به سوی آخرت... 🌐 لینک کتاب در پاتوق کتاب فردا : https://bookroom.ir/book/1337/%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%85-%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B1
📚 📌 📕 👤نوشته : داوود امیریان 📰انشارات : کتابستان معرفت 📖در ۲۱۶ صفحه 🪅ژانر : دفاع مقدس ••✾🌻🍂🌻✾•• قسمتی از کتاب ... ... برزو می‌خواست برگردد و نسخۀ خلبان را بپیچد که مرد هیکلی چنگ انداخت و سلاحش را گرفت. همان لحظه صدای گلوله‌ای بلند شد و خلبان بعثی جیغ سوزناک و ممتدی کشید! همه برای چند لحظه سکوت کردند. برزو با حیرت اول به خلبان و سپس به رزمندۀ تنومند که سلاحش را مصادره کرده بود، نگاه کرد. رزمندۀ هیکلی گفت: «برادر جان، این مادرمرده از حالا اسیره. باید ببریمش تخلیه اطلاعاتی بشه. اطلاعاتش به دردمون می‌خوره». هاشم گفت: «اما جنازه‌اش به چه دردتون می‌خوره؟ نگاش کنید، دیگه تکون نمی‌خوره.» رزمندۀ هیکلی خندید و گفت: «این عادتشونه. گلوله بهش نخورده، به اون درخت خورد.»... 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://amp.taaghche.com/book/115840/%D8%AE%D9%85%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%A7%D8%B3%D8%AF
📚 📕 👤نوشته : داوود امیریان 📰انشارات : کتابستان معرفت 📖در ۲۷۲ صفحه 🪅ژانر : رمان دفاع مقدس ••✾🌻🍂🌻✾•• 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://amp.taaghche.com/book/12203/%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%B7%D8%B1%DA%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7
📚 📌 📕 👤نوشته : حمید حسام مسعود امیر خانی 📰انشارات : سوره مهر 📖در ۲۴۸ صفحه 🪅ژانر : زندگی نامه ••✾🌻🍂🌻✾•• قسمتی از کتاب ... مادربزرگم، ماتسو، بوداییِ معتقدی بود که با پدرم، که پسر اولش بود، زندگی می‌کرد؛ پیرزنی هشتادساله که انس زیادی با او داشتم و او هم علاقهٔ بسیار زیادی به من داشت و سعی می‌کرد در هر کاری که رنگ مذهبی و اخلاقی بر اساس تعالیم بودا داشت من را هم شرکت دهد. او، هر روز صبح، پیش از خوردن صبحانه، همراه کتاب بودا وارد اتاقی می‌شد که محل یادبود مردگان بود و شروع می‌کرد به خواندن دعا و به من هم می‌گفت مثل او آداب دعا را به جا بیاورم. خودش زنی راست‌گو و درستکار بود و به من گوشزد می‌کرد: «کونیکو، سعی کن هیچ وقت به هیچ کس دروغ نگویی، زیرا اگر مرتکب دروغ شوی، تو را به جهنم می‌برند و آنجا حیوانات ترسناکی مثل اژدها و مار و عقرب هستند و زبانت را از دهانت بیرون می‌کشند.» تذکرات مادربزرگ در من تأثیر می‌گذاشت و سعی می‌کردم هیچ گاه دروغ نگویم... 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://amp.taaghche.com/book/129539/%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A2%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%A8
📚 📎 ✅ نتیجه مطالعه هفتگی گروه اوج : ۲۷۸۴ صفحه . 📖 با موضوعیت: دفاع مقدس، زندگی نامه شهدا خوانندگان کتب : 1⃣سیدمحمدحیدر حمیدشریفی 2⃣محمدیاسین ملک‌حسینی 3⃣سيدمحمدحسن حسینی‌نژاد 4⃣محمدعلی عبقری 5⃣سجادپورمند 6⃣سیدعلیرضا سیددعوتی
📓 نام کتاب: مرد رویاها 📝 نویسنده: سیدمهدی شجاعی 🗃 ناشر: نیستان هنر 🖇موضوع: دفاع مقدس ⚜ نمره من به کتاب: ۱۰/۱۰ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به کسانی علاقه به کتاب های دفاع مقدس دارند ✨به کسانی علاقه به داستان شهدا دارند 📮 خلاصه کتاب: عده‎ی زیادی خبرنگار، با ضبط و دوربین عکاسی و دوربین فیلمبرداری در مقابل در تجمع کرده‎اند و تلاش می‌کنند که وارد سازمان ملل شوند. چندین مامور جلوی هجوم خبرنگاران را گرفته‌اند و می‌کوشند آن‌ها را پس بزنند. سر و صدا و هجوم و ازدحام، ماموران را کلافه کرده است. در لابه‌لای خبرنگاران، جوانان ایرانی نیز در حال داد و فریاد به چشم می‌خورند. از میان صدا و فریادها، این عبارت شنیده می‌شود. -ما می‌خواهیم با اونا صحبت کنیم! -ورود خبرنگار به سازمان ملل آزاده! -یک نفر باید علت این وضعیت را توضیح بده! -تحصن در معبد سازمان بی سابقه است! -این حق ماست که با اونا حرف بزنیم! -خواسته‌های اونا چیه؟ -حداقل اجازه بدین یه یادداشتی بیرون بدن! در این حین، مامور1 خسته و کلافه از در بیرون آید و در حالی‌که سعی می‌کند تظاهر به خونسردی کند، توضیح می‌دهد. مامور1: عقب تر بایستید. راه رو باز کنید. الان حودشون می‌آن بیرون، هر سوالی که داشتید بپرسید. آرامش رو حفظ کنید.
📓 نام کتاب: دیدم که جانم میرود 📝 نویسنده: حمید داود آبادی 🗃 ناشر: انتشارات شهید کاظمی 🖇موضوع: دفاع مقدس ⚜ نمره من به کتاب: ۸/۱۰ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به داستان های انسان های پاک را دوست دارند ✨به آموزه های دفاع مقدس علاقه مند هستند ✨به داستان نوجوانان دفاع مقدس می پسندند ✨به .... 📮 خلاصه کتاب:چه کار باید می کردم، اصلاً چه‌ کار می توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می رفت: تنهای تنها. اما من نمی‌خواستم بروم. اصلاً من اهل رفتن نبودم. نه می خواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم. برنامه‌ها داشتم برای فرداهای دوستی‌مان. حالا او داشت می رفت. او داشت می شد رفیق نیمه‌ راه. من که ماندم! من که اصلاً اهل رفتن نبودم. ماندن مصطفی برای من خیلی مهم و باارزش‌تر بود تا رفتنش. حالا باید او را چطوری از رفتن منصرف می کردم؟ بدون شک خودش بود. مگر نه‌ اینکه من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس می‌کرد که نرود، حتماً می توانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری می کردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم برمی گرداندم!
📓 نام کتاب: بی برادر 📝 نویسنده: بهزاد دانشگر 🗃 ناشر: انتشارات شهید کاظمی 🖇موضوع: جنگ سوریه ⚜ نمره من به کتاب: ۶/۱٠ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به کسانی که کتاب های با موضوع جنگ سوریه خوششان میاید 📮 خلاصه کتاب:دارم با خودم فکر می‌کنم که از کجا شروع کنم. از کدام ویژگی جواد بگویم که بیشتر از همه توی ذهنم مانده است. بعد یادم می‌آید از وقتی جواد وارد مجموعه ما شد من خیالم راحت‌تر بود. می دانستم جایی تنها نمی‌شوم حتی اگر جایی افتادم و همه فرار کردند جواد می‌ماند. اصلاً جواد را همین طور برایم معرفی کردند. گفتند یک نیروی شجاع و جسور و کاربلد برایت داریم. ما توی قسمت تحقیقات بودیم. خیلی برایمان مهم بود که چه کسی قرار است به ما اضافه بشود. چون کارمان یک کار تیمی بود، باید از لحاظ فکری و کاری همه با هم مچ می‌شدیم. جفت و جور شدن نیروها توی کارمان مهم بود. جواد را که برای اولین بار دیدم فهمیدم که همان بچه زبرو زرنگ درچه‌ای است که قرار است به ما اضافه شود. بچه های درچه، تیپ خاص خودشان را دارند با جذبه‌اند. از همان آدم‌های قرص محکم که پای کار می‌ایستند. یک پیراهن یقه آخوندی پوشیده بود، با همان ریش‌های بلندش که هنوز توی ذهنم مانده است. با هم سلام و علیک کردیم و از مسئول واحد عملیات پرسیدم همان نیروست؟ بهم گفت: بله آقای محرمی‌اند. همان اول برای خودش یک اسم مستعار پیدا کرده بود: مجتبی محرمی! جواد که به گروه ما اضافه شد تقریباً یک ماهی بود که روی یک مورد امنیتی کار می‌کردیم. بچه های تهران آدرس یک خانه را به ما داده بودند که یکی از اعضای یک باند جاسوسی آنجا بود
📓 نام کتاب: انجمن سری بندیکت ۱ 📝 نویسنده: ترنتون لی استوارک 🔍 مترجم: آتوسا گلکار 🗃 ناشر: پرتقال 🖇موضوع: ماجراجویی ⚜ نمره من به کتاب: ۹/۱۰👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به کسانی حس ماجراجویی رو در خودشون احساس میکنند ✨به کسانی از معما حل کردن نمیترسن ✨به کسانی که کتاب های چند قسمتی رو دوست دارند ✨به .... 📮 خلاصه کتاب:وقتی نیمی از سؤال‌ها را خوانده بود (در‌حالِ خواندنِ سؤال بیستم درباره‌ی تفاوت میان توالی دو عبارت و صرف‌و‌نحو کلمه بود)، شنید که روندا کازمب از روی صندلی‌اش بلند شد. آیا امتحانش را تمام کرده بود؟ خُب، البته! او همه‌ی جواب‌ها را داشت. رینی با ناراحتی اخم کرد. وقتی روندا برای تحویل‌دادن ورقه‌اش می‌رفت، بقیه‌ی بچه‌ها با تعجب به او نگاه می‌کردند؛ اما به نظر نمی‌رسید که زنِ مدادی یک ذره هم شک کرده باشد. اگر هم شکی بود، به‌قدری مجذوب سَر‌و‌وَضع خیلی عجیب روندا شده بود که به‌زحمت نیم‌نگاهی به ورقه‌اش انداخت. رینی ناگهان متوجه موضوعی شد؛ روندا عمداً سعی داشت جلب‌توجه کند. این حُقه‌اش بود. با این روش، هیچ‌کس به او شک نمی‌کرد، چون کسی که قصد تقلّب دارد، هیچ‌وقت سعی نمی‌کند توجه بقیه را به خودش جلب کند. این موی سبز (که حتماً کلاه‌گیس بود) و این لباس به‌خصوص و آن زمزمه‌ها، همه‌شان ترفند بود. بیشترِ مردم فکر می‌کنند اگر بچه‌ای بخواهد تقلّب کند، مثل موش ساکت می‌ماند و ظاهرش را ساده درست می‌کند تا بقیه به او توجه نکنند. رینی با خودش فکر کرد ممکن است روندا برای قبولی در این امتحان، به حد کافی باهوش نباشد، اما در مورد تقلّب، استعداد خوبی داشت....
📓 نام کتاب: قرار بی قرار 📝 نویسنده: فاطمه سادات افقه 🗃 ناشر: روایت فتح 🖇موضوع: شهدای مدافع حرم ⚜️ نمره من به کتاب: 10/10 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به کسانی که به زندگی شهدا علاقه دارند. ✨به کسانی که درباره مدافعان حرم می خوانند. 📮 خلاصه کتاب: ا فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم.
📓 نام کتاب: حوض خون 📝 نویسنده: فاطمه سادات میرعالی 🗃 ناشر: راه یار 🖇موضوع: دفاع مقدس ⚜ نمره من به کتاب: ۹.۵/۱٠ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به کسانی که داستان های فدا کاری مادران و زنان جبهه را دوست دارند ✨به کسانی داستان فدا کاری مادران شهیدان را دوست دارند ✨به کسانی که داستان های دفاع مقدس علاقه دارند 📮 خلاصه کتاب:شوهرم چند ماه یک بار از جبهه می‌اومد خونه، بیچاره مرا با دست‌های زبر و زخم شده می‌دید. تازه بوی وایتکس هم می‌دادم. خدا رحم کرد طلاقم نداد! اول مصاحبه‌ها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه می‌شدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش می‌کردند راهی برای شستن لباس‌های رزمندگان جبهۀ مقاومت پیدا کنند و بعضی از آنها از من می‌پرسیدند »راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمنده‌ها رو بشوریم؟«، معادلات ذهنم دربارۀ اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم می‌خورد. خانم‌های رختشویی با وجود همۀ سختی‌ها و دردهایی که دیده‌اند و از نزدیک تکه‌های بدن شهدا را لمس کرده‌اند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخی‌ها، از شستن لباس رزمنده‌ها به زیبایی یاد می‌کنند. ا گر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیت‌های انقلاب نبودند. یادم هست برای هشتمین جشنوارۀ عمار در اندیمشک، همین خانم‌ها پای کار آمدند و روز افتتاحیه، خودجوش برای افراد شرکت کننده آش درست کردند. پای دیگ‌های آش صلوات می‌فرستادند و شعار می‌دادند و این حس وحال، تجلی روزهای رختشویی بود
📓 نام کتاب:کوری 📝 نویسنده: ژوزه ساراماگو 🔍 مترجم:کیومرث پارسای 🗃 ناشر:نشر روزگار 🖇موضوع:روانشناختی ⚜ نمره من به کتاب: ۱۰\۱۰ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨اگر به رمان های پیچیده علاقه دارید مطالعه کنید. ✨به ترجمه کتاب در هنگام خرید توجه داشته باشید ممکن است ترجمه سانسور شده باشد. ✨از این کتاب فیلمی ساخته شده که پیشنهاد نمیکنم. 📮 خلاصه کتاب:در شهری‌به طور وحشتناک کوری شیوع پیدا می‌کند و هاله‌ای سفید رنگ بعد از کور شدن افراد مقابل چشمانشان ظاهر می‌شود. خیابان‌ها نام ندارن. شخصیت‌های رمان نیز نام ندارم: دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشم بند سیاه داشت، پسرک لوچ و... سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبه‌ای استثنایی پیدا می‌کند. نقطه‌گذاری متن متعارف نیست. نثر موجز در خلال پاراگراف‌های طولانی، پیچیدگی‌های روح انسان و مشکلات غامض زندگی را تداعی می کند. کوری مورد نظر ساراماگو، کوری معنوی است.
📓 نام کتاب: آقای کتاب 📝 نویسنده: محمد حسین بارونقی تعداد صفحه: ۱۹۵ صفحه 🗃 ناشر: سوره تماشا 🖇موضوع:مروری بر زندگی نامه حاج علی یزدانخواه (کتاب فروش) ⚜ نمره من به کتاب: ۶ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨این کتاب رو به کسایی توصیه می‌کنم که حال خوندن کتاب های رمان طولانی رو ندارن و دنبال کتاب‌هایی با داستان‌های کوتاه هستند 📮 خلاصه کتاب: این کتاب در رابطه با زندگینامه شخصی در بازار کاشان است که با فوت پدر مادر خود در کودکی توانست در آینده خود شخص موفقی شود لازم به ذکر است که حاج علی یزدان خواه دروس حوزوی را خوانده و همکلاسی استاد قرائتی در گذشته بود.
📓 نام کتاب: کار باید تشـــــــکیلاتی بـــاشد 📝 نویسنده: محمود زارعی 🗃 انتشارات: شهید کاظمی 🖇موضوع: اثر کار تشکیلاتی را از منظر آیت الله خامنه‌ای بررسی کرده است. ⚜ نمره من به کتاب: ۷ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨ این کتاب رو به کسانی توصیه می‌کنم که به شدت مسئولیت پذیر هستند تا بتونن از این کتاب توی کارهایی که انجام میدن استفاده کنند 😊 📮 خلاصه کتاب: درباره کتاب کار باید تشکیلاتی باشد کتاب کار باید تشکیلاتی باشد در ۷ فصل نوشته شده است. تشکیلات یکی از فرایض هر گروه مردمی است که هدفی را دنبال می‌کنند. تشکیلات یعنی نظم، یعنی تقسیم وظایف، یعنی ارتباط و اتصال و به‌صورت زنجیره‌‌ای کارکردن؛ این معنای تشکیلات است. این چیزی است که نه فقط بد نیست؛ بلکه یک چیز خوب و ضروری است. هیچ کاری در دنیا بدون تشکیلات پیش نمی‌رود. انقلاب اسلامی ایران هم بدون تشکیلات پیش نرفت و پیروز نشد. این‌ها حاصل گفت‌وشنودهایی با روزنامه اطلاعات در تاریخ ۱۳۶۰/۱۱/۲۷ است. کتاب حاضر دربارهٔ این موضوع به توضیح مواردی همچون ضرورت ایجاد تشکیلات و کار تشکیلاتی، شاخص‌ها و لوازم تشکیلات موفق انقلابی، وظایف عناصر تشکیل‌دهندهٔ تشکیلات، لزوم سازماندهی جبههٔ فرهنگی انقلاب و... پرداخته است.
📓 نام کتاب: هنر همه فن حریف شدن در احساسات 📝 نویسنده: مارک براکت 🔍 مترجم: نهال سهیلی فر 🗃 ناشر: میلکان 🖇موضوع:مدیریت هوش هیجانی ⚜ نمره من به کتاب: ۱۰ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به هرکس که می‌خواهد زندگی اجتماعی خودش را ارتقا ببخشد 📮 خلاصه کتاب: در کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات به‌شکلی اصولی یاد می‌گیرید چطور احساسات و عواطف مختلف را شناسایی و درک کنید، برایشان نامی انتخاب کنید، به‌درستی و به‌موقع ابرازشان کنید، و این‌که درنهایت چطور آن‌ها را تنظیم و تعدیل کنید. اگر می‌خواهید به پیشرفت تحصیلی و کاری برسید، اگر می‌خواهید پدرمادر خوبی باشید، اگر می‌خواهید به دوستتان کمک کنید و اگر به‌طورکلی می‌خواهید احساسات و نحوه‌ی برخورد با آن‌ها را بهتر بشناسید، این کتاب برای شماست.
اووف.pdf
2.28M
📎ارائه عملکرد گروهی هفته چهرام گروه میثاق صدرا موضوع:شخصیت چیست؟ -گزارش و معرفی کتب دیگر... داس مرگ نامزد گلوله ها چایت را من شیرین میکنم خیر و شر تفسیر عهد عتیق کتابخانه ارواح خاطرات موتور سیکلت علی بی خیال کهکشهان نیستی آن مرد با باران میآید دوربرگردان و آنکه دیرتر آمد
📚 📎 📕 👤نوشته : گروه ابراهیم‌ هادی 📰انشارات : شهید ابراهیم هادی 📖در ۸۵ صفحه 🪅ژانر : تجریه نزدیک به مرگ 📝 امتیاز دهی : 8 از 10 ••✾🌻🍂🌻✾•• بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... نگاهی به دستگاه‌ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می‌توانستم صورتش را ببینم! حتی می‌فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بدند را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می‌دیدم. برادرم با یک تسبیح به دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می‌گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می‌گفت. اما از آن عجیب‌تر اینکه ذهن او را می‌توانستم بخوانم. ••✾🌻🍂🌻✾•• 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://amp.taaghche.com/book/70506/%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA 🎧︎ کتاب صوتی : http://sharieh.com/news/359?n=%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA
📚 📎 📕 👤نوشته : نفیسه مرشد زاده 📰انشارات : اطراف 📖در ۲۴۵ صفحه 🪅ژانر : داستان کوتاه ، خاطرات ، ادبیات مذهبی . 📝امتیاز دهی : 5 از 10 ••✾🌻🍂🌻✾•• قسمتی از کتاب ... سه چهار روز قبل از عاشورای آن سال برگشتم قم تا آخر دهه را در همان هیأت انقلابی سر کنم. اما تصاویری که از خوزستان و حسینیه‌ی حاج‌بابا همراهم آمده بودند، نمی‌گذاشتند آن‌جا هم آرام باشم. یاد ابومیلاد می‌افتادم که سرش را به ستون وسطی حسینیه تکیه می‌داد و اشعار مصیبت‌خوانی را همراه روحانی بالای منبر زیر لب زمزمه می‌کرد و آرام و بی‌صدا اشک می‌ریخت. تصویر حاج ابوحسن که چفیه از سر برمی‌داشت و با کف دست بر سر بی‌مویش می‌زد و با صدای بلند گریه می‌کرد از ذهنم نمی‌رفت. یاد عادل می‌افتادم که وسط سینه‌زنی با هر ضربه‌ای که به سینه‌اش می‌زد به پهنای صورت گریه می‌کرد. یاد این‌ها که می‌افتادم مدام حواسم از صحبت‌های روحانی خوش‌صحبت هیأت پرت می‌شد یا نمی‌توانستم روی گریه کردن برای چیزی که مداح داشت با همه‌ی هنر و توانش روایت می‌کرد تمرکز کنم. بعدازظهر تاسوعا وسط مصیبت مشک و عمود و «این منافقین زمان» از هیأت بیرون زدم و تا آخر شب لابه‌لای ایستگاه‌های صلواتی خیابان چهارمردان وول خوردم و با خودم کلنجار رفتم که به هیچ چیز فکر نکنم. اما نمی‌شد. 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://taaghche.com/book/28912/%DA%A9%D8%A2%D8%B4%D9%88%D8%A8
📚 📎 📕 👤نوشته : محمد قنبری 📰انشارات : شهید کاظمی 📖در ۲۰۰ صفحه 🪅ژانر : رمان ••✾🌻🍂🌻✾•• قسمتی از کتاب ... لرزش دوم، فقط صدا نبود. جابجایی استکان تا حد اصابت به قندان را نمی شد پای توهم گذاشت. ذهنم درگیر شد ولی به خاطر هیجان فوتبال، موضوع سریع از خاطرم رفت. اواخر نیمه دوم بود که یک لحظه تمام چراغ ها و تلویزیون خاموش و روشن شدند. لرزشی وجود نداشت. استکان و قندان از روی میز سُر خوردند. هم زمان با صدای شکسته شدن شان، لامپ ها روشن شدند. برق آمد. سه چهار ثانیه بیشتر طول نکشید. ترس سراسر وجودم را گرفته بود. عرق سردی روی پیشانی ام نشسته بود. مزه سرکه و گلپر تخمه ای که نصفش لای دندانم بود و ته آن را با انگشتان سبابه و شصستم نگه داشته بودم، در دهانم مثل زهر مار تلخ شده بود. دستم بی حرکت مانده بود. نه می توانستم تخمه را بیرون بکشم نه فکم قدرت داشت که دندانم را حرکت دهد تا تخمه را بشکند! سی ثانیه ای در همین حالت بودم. چشمانم به صفحه سیاه تلویزیون خیره مانده بود. صدای زنگ تلفن به دادم رسید. مثل دستگاه شُک در اتاق عمل! 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://taaghche.com/book/86441/%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%85%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7 🎧︎ پادکست : https://taaghche.com/audiobook/158303/%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%85%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7
📚 📎 📕 👤نوشته : مهرداد صدقی 📰انشارات : سوره مهر 📖در ۳۹۸ صفحه 🪅ژانر : طنز 📝امتیاز دهی : 10 از 10 ••✾🌻🍂🌻✾•• 🔖قسمتی از کتاب ... آقاجان، که به دگمه‌دوزی مامان نگاه می‌کرد، برای اینکه او را به محکم‌تر دوختن ترغیب کند، گفت: 'مِگن آمریکا و شوروی با یک دکمه متانن کل دنیا رِ منفجر کنن. ولی تو همین دکمهٔ شلوارِ منِ نمتانی محکم بدوزی.' چون رویم نشد، چیزی را که به ذهنم رسید فقط توی دلم گفتم: 'خا، اگه دکمه‌تان یک‌دفعه باز بشه، شما یَم با همین دکمه متانین همه رِ تو بازار منفجر کنین؛ ولی خا از خنده!' آقاجان که دید دارم برای خودم لبخند می‌زنم ذهنم را خواند که هر چه هست مربوط به اوست. برای همین لبخندی زد و گفت: 'ای پسر جان، بخند. اشکال نداره. ایشاالله یک روز اتفاقی شلوارم می‌افته، اتفاقاً منم همون روز از برعکسیِ کار از زیرش بیرجامه نپوشیده‌م، بعد همچی اسمم همه‌جا بپیچه که هر جا بخوای بری خواستگاری بگن: ʼپسرِ همونی که شلوار نداشت.ʻ اون وقت ببینم وقتی کسی بهت زن نداد چطور منفجر مشی!' ••✾🌻🍂🌻✾•• 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://taaghche.com/book/54928/%D8%A2%D8%A8%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DA%86%DB%8C%D9%86%DB%8C 🎧︎ پادکست 🗣 باصدای : میر طاهر مظلومی : https://taaghche.com/audiobook/76478/%D8%A2%D8%A8%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DA%86%DB%8C%D9%86%DB%8C
📚 📎 📕 👤نوشته : مهرداد صدقی 📰انشارات : چرخ و فلک 📖در ۲۵۷ صفحه 🪅ژانر : رمان 📝امتیاز دهی : 8 از 10 ••✾🌻🍂🌻✾•• 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://taaghche.com/book/15842/%D8%A2%D8%A8-%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A7%DB%8C 🎧︎ پادکست : https://beshno.net/shop/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D8%A8%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF/
📚 📎 📕 👤نوشته : مهرداد صدقی 📰انشارات : سوره مهر 📖در ۴۱۲ صفحه 🪅ژانر : رمان 📝امتیاز دهی : 8 از 10 ••✾🌻🍂🌻✾•• 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://taaghche.com/book/5886/%D8%A2%D8%A8%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D8%B1 🎧︎ پادکست 🗣 با صدای (میر طاهر مظلومی) : https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D8%A8%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D8%B1/book/34412
📚 📎 📕 👤نوشته : مهرداد صدقی 📰انشارات : سوره مهر 📖در ۳۸۴ صفحه 🪅ژانر : رمان طنز 📝امتیاز دهی : 9 از 10 ••✾🌻🍂🌻✾•• 🔖قسمتی از کتاب ... «وارد دانشگاه که شدم، هنوز در حال و هوای نامه بودم و با حسی خوب و مثبت به همه چیز نگاه می‌کردم. همان اول راه، نگهبان به شلوار لی‌ام ایراد گرفت: - شلوارت از نظر فرهنگی مشکل داره. چون دیدم بقیه بچه‌ها دارند نگاه می‌کنند، خواستم قضیه را طبیعی جلوه دهم. برای همین با همان حس خوب، لبخندی زدم و گفتم «از نظر فرهنگی که خوبه، مهم اینه از نظر غیر فرهنگی مشکلی نداره.» فکر می‌کردم بخندد، اما گفت: «این حرفت نشون می‌ده مشکل اخلاقی هم داری» کمی قرمز شدم اما خودم را نباختم و برای ایجاد صمیمیت کاذب، باز هم با لبخند گفتم: «باز خدا رِ شکر مشکل اخلاقی دارم مشکل غیر اخلاقی ندارم»... ••✾🌻🍂🌻✾•• 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://taaghche.com/book/127274/%D8%A2%D8%A8%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D8%B1%DA%AF%DB%8C%D9%84%DB%8C
📚 📎 📕 👤نوشته : خاویر کرمنت ترجمه : اسحاق احمدی 📰انشارات : شبگون 📖در ۲۳۹ صفحه 🪅ژانر : جامعه شناسی 📝امتیاز دهی : 4 از 10 ••✾🌻🍂🌻✾•• 🌐 لینک کتاب در طاقچه : https://amp.taaghche.com/book/8213/%D8%A8%DB%8C%D8%B4%D8%B9%D9%88%D8%B1%DB%8C 🎧︎ پادکست : https://www.navaar.ir/audiobook/396/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%B4%D8%B9%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D9%86%D8%AA
📎 🔖قسمتی از کتاب ... «جذب و استخدام بی‌شعورها در هر کشوری بخشی از فعالیت‌های دولت مرکزی است. دلیلش هم خیلی ساده است. دولت قدرت عمل زیادی در شکل‌دهی روش زندگی ما دارد و بی‌شعورها هم بدشان نمی‌آید از قدرت؛ مخصوصا قدرتی که با آن بشود به دیگران گفت «بخوان و بنویس» تا از این طریق این آدم‌ها را بتوان به استخدام دولت درآورد. دولت از دو بخش بزرگ تشکیل می‌شود: اول سیاستمدارها؛ یعنی صاحب‌منصب‌های منتخب ما که فکر می‌کنند دولت را اداره می‌کنند. دوم سیستم بوروکراتیک فسیل‌شده؛ یعنی همان کسانی که واقعا دولت را می‌گردانند. هر دویِ این بخش‌ها بی‌شعورها را جذب می‌کند و به‌این‌ترتیب خودشان هم قربانی بی‌شعوری می‌شوند. البته شاید ما رغبتی به پذیرفتن این واقعیت که سناتورها، نمایندگان مجلس و قانون‌گذاران محلی‌مان بی‌شعورند نداشته باشیم، به‌ویژه اگر خودمان به آن‌ها رأی داده باشیم، اما در بیش‌ترِ انتخابات‌ها، انتخاب واقعی ناممکن یا غیرممکن است. در انتخابات فقط این امکان پابرجاست که به نامزدی که خطرش را کم‌تر احساس می‌کنیم، رأی بدهیم. آیا دولت منتخب ما خود تبدیل به بخشی از توطئه‌ی بی‌شعوری شده است؟»