eitaa logo
کتاب و برکت
2.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
283 ویدیو
7 فایل
سلام 🧕🏻 اینجا کتاب و برکت من فاطمه سادات نمازی همراه تیمم سعی میکنیم تمام راه هایی که کسب و کارت رو به برکت میرسونه بهت نشون بدیم👑 آموزش ، مشاوره و برنامه ریزی ادمین👇🏻 @moshaver_barekat ارتباط با مجموعه👇🏻 @Sfandiary
مشاهده در ایتا
دانلود
. دقیقا جادوی فکر بزرگه که باعث میشه دختری زاده روستا در سن ۳۲ سالگی بتونه رفاه رو به روستا بیاره و داشتن فکر های بزرگ رو به دختران نوجوان روستا انتقال بده کاری کنه که اوناهم صاحب کسب و کار بشن😇 . .
. 🔰 امام علی علیه السلام: 🔸 هر كه در اموالْ انحصار طلبى كند نابود مى شود. (تحف العقول، ص ۲۱۷) . https://eitaa.com/katabobarkat
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. . خواستن توانستن است پس چرا نخوایم واقعا ؟🤔 . وقت بزار این ۵ دقیقه طلایی رو ببین . https://eitaa.com/katabobarkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ذهنم یه طوری شده همه چی رو با دید کسب و کاری میبینه😂🤦🏻‍♀ . حین کار دیدم صدای مداحی میاد دقت کردم داشتن تو حیاط مسجد چای و دمنوش میدادن منم از خدا خواسته رفتم داخل دیدم به به چه ابتکار عملی . صندلی چیدن که راحت بشینی هر تریموس یه چیزی داشت چای ترش چای سیاه به لیمو گل گاو زبان . بعدشم که خودمون انتخاب کردیم و ریختیم اومدن با کلوچه یزدی پذیرایی کردن ، از همه مهمتر تو فروشگاهشون تمام این چای هارو داشتن😎 . https://eitaa.com/katabobarkat
. خب داستان خانم کشاورزی رو‌بگیم؟ میخواستم براتون وویس بزارم اما از صبح موقعیت ضبط نداشتم . متنش رو میزارم خواهشا وقت بزارید بخونید بسیار جذابه😍👇🏻 .
. 1⃣ قسمت اول (خوشه های تاک) به گزارش گروه زندگی :  خیلی از ما به دنبال کسب و کار موفق و تغییر وضعیت اقتصادی مان هستیم اما گاه این تحول را در فضایی دور تر از محل زندگی مان جستجو می کنیم فاطمه کشاورزی دختر دغدغه مندی است که با خلاقیت و پشتکار اش شرایط زندگی خانواده خود و اهالی یک روستا را تغییر داده است. پیوند سرنوشت او با خوشه های تاک و درآمدزایی از آنها روایت جالبی دارد که در ادامه خواهید خواند.🤩 این جوان دغدغه مند که با برکت خوشه های تاک اهالی روستای شان را صاحب کسب وکار کرده است. در مصاحبه  با خبرنگار فارس روایت زندگی اش را اینگونه  بیان می کند: فاطمه کشاورزی هستم دختر یک باغبان؛ سال 1370 در روستای دشت آزادگان واقع در نود کیلومتری شیراز متولد شدم ما یک خانواده چهار نفره ایم و من فرزند اول خانواده ام. در روستای ما وقتی پسری زن می گیرد همان موقع سهم ارثش را از باغ و زمین می دهند تا زندگیش را روی ریل قرار بدهد پدر منم اول ازدواجش با همین باغ و زمین تلاش کرد که زندگی خانواده چهار نفره مان را سامان بدهد اما چیزی که ما می خواستیم نشد. .
. 2⃣قسمت دوم (خوشه های تاک) سال 1381 پدرم روستا را به حال خودش رها کرد و برای کار به شیراز رفت ، مادرم هم چند وقت بعد رفت پیش پدرم. من و برادرم در روستا ماندیم و مدتی در خانه عمویم زندگی کردیم . دوران دبیرستان را هم در  خوابگاه بودیم. درسم که تمام شد با برادرم راهی شیراز شدیم و چندسالی را کنار پدر و مادرم در آنجا زندگی کردیم. وضعیت شغلی پدرم در شیراز بد نبود خیلی از کارها را هم امتحان کرد اما شغل ثابت نداشت  حوالی سال 1394 فیلش یاد هندوستان کرد و به روستا برگشت. پدرم به کار کردن در روستا عادت داشت و برایش ماندن در شهر سخت بود دلش می خواست در محیط شغلی اش استقلال داشته باشد و برای خودش کار کند. .
. 3⃣قسمت سوم ( خوشه های تاک) مخالف جدی بازگشت به روستا بودم🤦🏻‍♀ زمانی که پدرم به روستا برگشت یک کارگاه سنتی شیره انگور راه انداخت از آن به بعد یک پای مادر و پدرم شیراز بود و یه پای دیگر شان روستا. فصل کاشت و برداشت که می شد به روستا می رفتند و با غر زدن های من دوباره به شیراز برمی گشتند. دوری از خانواده برایم سخت بود مخصوصا که سال ها پیش طعم این دوری را به خوبی چشیده بودم . تازه خانواده مان دورهم جمع شده بود و نمی خواستم دوباره بین مان فاصله بیفتد برای همین تا راهی روستا می شدند غر زدن های من هم شروع می شد. زنگ می زدم و می گفتم چرا دست از سر کچل این باغ برنمی دارید؟ فکر میکردم درآمد روستا برای تامین مخارج زندگی کافی نیست هرچند در شهر پدرم درآمد کمی داشت اما ثابت بود واین از نظر من خوب بود. ولی خانواده ام مخالف بودند وهمان درآمد فصلی روستا را ترجیح می دادند. .
. 4⃣قسمت چهارم (خوشه های تاک) چالش های زیادی در مسیر کسب و کار خانوادگی مان وجود داشت کارگاه را که راه اندازی کردیم کم کم سختی های مسیر خودشان را نشان دادند. یکی از چالش های جدی مان فروش محصولات کارگاه بود ، پدر و مادرم محصولات را برای فروش به مغازه داران به شهرستان های اطراف شیراز می بردند اما آنها همان موقع تسویه نمی کردند و برای پرداخت پول محصولات مهلتی را تعیین می کردند . پدر و مادرم با اینکه شناختی از آنها نداشتند به حرف شان اطمینان می کردند و از مغازه داران چک یا رسید نمی گرفتند. همین باعث می شد برای گرفتن پول فروش محصولات مان از مغازه داران سختی های زیادی بکشیم. مکررا تماس می گرفتیم و اما باز پشت گوش می انداختند. اگرهم بلاخره راضی به پرداخت پول مان می شدند آن مبلغ را کم کم به حساب مان واریز می کردند و این اصلا برای ما سودی نداشت. یکی دیگر از چالش های پیش روی کسب و کار خانوادگی مان همین واسطه ها بودند تمام زحمات تهیه محصول را پدر و مادرم می کشیدند و حتی مسئولیت حمل و نقل اش هم به پای آنها بود در واقع فروشنده به خودش هیچ زحمتی نمی داد جز اینکه محصول ما را برای فروش در مغازه می گذاشت ، اما با این حال جلوی چشم خودمان با قیمت دو برابر ازچیزی که به ما می دادند محصول را به مشتری عرضه می کردند و این برای من خیلی سنگین تمام می شد وقتی می دیدم پدر و مادرم به این سختی کار می کنند و سود اصلی محصولاتمان می رود در جیب واسطه ها واقعا ناراحت می شدم. علاوه بر همه این سختی ها مسئله رفت و آمد پدر و مادرم بود که مرا به شدت اذیت می کرد یادم می آید یک بار که برای فروش محصولات مان به روستا رفته بودند من درخانه ای که در شیراز داشتیم منتظرشان بودم. چند ساعت از زمانی که باید می آمدند گذشته بود و هنوز خبری ازآنها نبود واقعا نگران شده بودم از طرفی نه می توانستم تماس بگیرم نه به دنبال شان بروم. تقریبا ساعت 1 بامداد رسیدند.اما شب سختی بر من گذشت . در تمام این چندسال که پدر کارگاه را راه اندازی کرد من هر شب دلهره جاده ای را داشتم که باید برای فروش محصولات مان طی می کرد. همیشه نگران پدرم و جاده و خطراتش بودم. .
. ادامه دارد...... . شبتون خوش🌔
. سلاااااااام 🌹 اول هفته ها یکم شلوغ تریم برای همین الان سلام میکنم خدمتتون😁 . ظهر شنبتون بخیر😍 .