eitaa logo
کتاب و برکت
2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
283 ویدیو
7 فایل
سلام 🧕🏻 اینجا کتاب و برکت من فاطمه سادات نمازی همراه تیمم سعی میکنیم تمام راه هایی که کسب و کارت رو به برکت میرسونه بهت نشون بدیم👑 آموزش ، مشاوره و برنامه ریزی ادمین👇🏻 @moshaver_barekat ارتباط با مجموعه👇🏻 @Sfandiary
مشاهده در ایتا
دانلود
. امروز شروع کردم به خوندن این کتاب میدونم خیلی هاتون فقط عکس رو باز میکنید و رد میشید اما آدم تیز حس اون کسیه که تعلل نکنه با خودش بگه اگر برای موفقیت لازمه که این کتاب رو هم بخونم حتما میخونم ، منتظر تاکید من و توضیحات کتاب نمیمونه . آدم های موفق عملگران رمز موفقیت مجموعه کتاب و برکت اینه👇🏻 مدام تکرار کردیم ❌خدا آدم بیکارو دوست نداره❌ . https://eitaa.com/katabobarkat
. اگر فقط و فقط همین یک نکته رو خوب درک کنید و عمل کنید من کارم رو انجام دادم و اون تحول لازم درونتون اتفاق افتاده😎 . .
. یه روایت خییییییلی جذاب و جالب دارم از خانم فاطمه کشاورزی ، دختر یک باغبان اهل روستای دشت آزادگان🌱 . یادتونه میگفتین با یک محصول نمیشه فروخت ، نمیشه کار کرد مخاطب کلی چیز دیگه هم میخواد . خوب دقت کن غرفه باسلام خوشه های تاک فقط ۹ تا محصول داره اما تو ۳ سال و ۱۰ ماه ۳٫۵۳۳ بار فروخته . فردا داستانشون رو میگم که دختر سرزمین من که هیچ علاقه ای به روستاشون نداشت چیشد که اقتصاد روستارو متحول کرد😍😎 .
. دقیقا جادوی فکر بزرگه که باعث میشه دختری زاده روستا در سن ۳۲ سالگی بتونه رفاه رو به روستا بیاره و داشتن فکر های بزرگ رو به دختران نوجوان روستا انتقال بده کاری کنه که اوناهم صاحب کسب و کار بشن😇 . .
. 🔰 امام علی علیه السلام: 🔸 هر كه در اموالْ انحصار طلبى كند نابود مى شود. (تحف العقول، ص ۲۱۷) . https://eitaa.com/katabobarkat
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. . خواستن توانستن است پس چرا نخوایم واقعا ؟🤔 . وقت بزار این ۵ دقیقه طلایی رو ببین . https://eitaa.com/katabobarkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ذهنم یه طوری شده همه چی رو با دید کسب و کاری میبینه😂🤦🏻‍♀ . حین کار دیدم صدای مداحی میاد دقت کردم داشتن تو حیاط مسجد چای و دمنوش میدادن منم از خدا خواسته رفتم داخل دیدم به به چه ابتکار عملی . صندلی چیدن که راحت بشینی هر تریموس یه چیزی داشت چای ترش چای سیاه به لیمو گل گاو زبان . بعدشم که خودمون انتخاب کردیم و ریختیم اومدن با کلوچه یزدی پذیرایی کردن ، از همه مهمتر تو فروشگاهشون تمام این چای هارو داشتن😎 . https://eitaa.com/katabobarkat
. خب داستان خانم کشاورزی رو‌بگیم؟ میخواستم براتون وویس بزارم اما از صبح موقعیت ضبط نداشتم . متنش رو میزارم خواهشا وقت بزارید بخونید بسیار جذابه😍👇🏻 .
. 1⃣ قسمت اول (خوشه های تاک) به گزارش گروه زندگی :  خیلی از ما به دنبال کسب و کار موفق و تغییر وضعیت اقتصادی مان هستیم اما گاه این تحول را در فضایی دور تر از محل زندگی مان جستجو می کنیم فاطمه کشاورزی دختر دغدغه مندی است که با خلاقیت و پشتکار اش شرایط زندگی خانواده خود و اهالی یک روستا را تغییر داده است. پیوند سرنوشت او با خوشه های تاک و درآمدزایی از آنها روایت جالبی دارد که در ادامه خواهید خواند.🤩 این جوان دغدغه مند که با برکت خوشه های تاک اهالی روستای شان را صاحب کسب وکار کرده است. در مصاحبه  با خبرنگار فارس روایت زندگی اش را اینگونه  بیان می کند: فاطمه کشاورزی هستم دختر یک باغبان؛ سال 1370 در روستای دشت آزادگان واقع در نود کیلومتری شیراز متولد شدم ما یک خانواده چهار نفره ایم و من فرزند اول خانواده ام. در روستای ما وقتی پسری زن می گیرد همان موقع سهم ارثش را از باغ و زمین می دهند تا زندگیش را روی ریل قرار بدهد پدر منم اول ازدواجش با همین باغ و زمین تلاش کرد که زندگی خانواده چهار نفره مان را سامان بدهد اما چیزی که ما می خواستیم نشد. .
. 2⃣قسمت دوم (خوشه های تاک) سال 1381 پدرم روستا را به حال خودش رها کرد و برای کار به شیراز رفت ، مادرم هم چند وقت بعد رفت پیش پدرم. من و برادرم در روستا ماندیم و مدتی در خانه عمویم زندگی کردیم . دوران دبیرستان را هم در  خوابگاه بودیم. درسم که تمام شد با برادرم راهی شیراز شدیم و چندسالی را کنار پدر و مادرم در آنجا زندگی کردیم. وضعیت شغلی پدرم در شیراز بد نبود خیلی از کارها را هم امتحان کرد اما شغل ثابت نداشت  حوالی سال 1394 فیلش یاد هندوستان کرد و به روستا برگشت. پدرم به کار کردن در روستا عادت داشت و برایش ماندن در شهر سخت بود دلش می خواست در محیط شغلی اش استقلال داشته باشد و برای خودش کار کند. .
. 3⃣قسمت سوم ( خوشه های تاک) مخالف جدی بازگشت به روستا بودم🤦🏻‍♀ زمانی که پدرم به روستا برگشت یک کارگاه سنتی شیره انگور راه انداخت از آن به بعد یک پای مادر و پدرم شیراز بود و یه پای دیگر شان روستا. فصل کاشت و برداشت که می شد به روستا می رفتند و با غر زدن های من دوباره به شیراز برمی گشتند. دوری از خانواده برایم سخت بود مخصوصا که سال ها پیش طعم این دوری را به خوبی چشیده بودم . تازه خانواده مان دورهم جمع شده بود و نمی خواستم دوباره بین مان فاصله بیفتد برای همین تا راهی روستا می شدند غر زدن های من هم شروع می شد. زنگ می زدم و می گفتم چرا دست از سر کچل این باغ برنمی دارید؟ فکر میکردم درآمد روستا برای تامین مخارج زندگی کافی نیست هرچند در شهر پدرم درآمد کمی داشت اما ثابت بود واین از نظر من خوب بود. ولی خانواده ام مخالف بودند وهمان درآمد فصلی روستا را ترجیح می دادند. .
. 4⃣قسمت چهارم (خوشه های تاک) چالش های زیادی در مسیر کسب و کار خانوادگی مان وجود داشت کارگاه را که راه اندازی کردیم کم کم سختی های مسیر خودشان را نشان دادند. یکی از چالش های جدی مان فروش محصولات کارگاه بود ، پدر و مادرم محصولات را برای فروش به مغازه داران به شهرستان های اطراف شیراز می بردند اما آنها همان موقع تسویه نمی کردند و برای پرداخت پول محصولات مهلتی را تعیین می کردند . پدر و مادرم با اینکه شناختی از آنها نداشتند به حرف شان اطمینان می کردند و از مغازه داران چک یا رسید نمی گرفتند. همین باعث می شد برای گرفتن پول فروش محصولات مان از مغازه داران سختی های زیادی بکشیم. مکررا تماس می گرفتیم و اما باز پشت گوش می انداختند. اگرهم بلاخره راضی به پرداخت پول مان می شدند آن مبلغ را کم کم به حساب مان واریز می کردند و این اصلا برای ما سودی نداشت. یکی دیگر از چالش های پیش روی کسب و کار خانوادگی مان همین واسطه ها بودند تمام زحمات تهیه محصول را پدر و مادرم می کشیدند و حتی مسئولیت حمل و نقل اش هم به پای آنها بود در واقع فروشنده به خودش هیچ زحمتی نمی داد جز اینکه محصول ما را برای فروش در مغازه می گذاشت ، اما با این حال جلوی چشم خودمان با قیمت دو برابر ازچیزی که به ما می دادند محصول را به مشتری عرضه می کردند و این برای من خیلی سنگین تمام می شد وقتی می دیدم پدر و مادرم به این سختی کار می کنند و سود اصلی محصولاتمان می رود در جیب واسطه ها واقعا ناراحت می شدم. علاوه بر همه این سختی ها مسئله رفت و آمد پدر و مادرم بود که مرا به شدت اذیت می کرد یادم می آید یک بار که برای فروش محصولات مان به روستا رفته بودند من درخانه ای که در شیراز داشتیم منتظرشان بودم. چند ساعت از زمانی که باید می آمدند گذشته بود و هنوز خبری ازآنها نبود واقعا نگران شده بودم از طرفی نه می توانستم تماس بگیرم نه به دنبال شان بروم. تقریبا ساعت 1 بامداد رسیدند.اما شب سختی بر من گذشت . در تمام این چندسال که پدر کارگاه را راه اندازی کرد من هر شب دلهره جاده ای را داشتم که باید برای فروش محصولات مان طی می کرد. همیشه نگران پدرم و جاده و خطراتش بودم. .
. ادامه دارد...... . شبتون خوش🌔
. سلاااااااام 🌹 اول هفته ها یکم شلوغ تریم برای همین الان سلام میکنم خدمتتون😁 . ظهر شنبتون بخیر😍 .
. این حدیث امام علی (علیه السلام) برای خود من خیلی با ارزشه . حواستون به ثانیه هایی که دیگه برنمیگرده هست؟😞 . https://eitaa.com/katabobarkat
. همین ابتدا باقی داستان خوشه های تاک رو‌ بزاریم که فاصله نیفته بین مطالب ☺️👇🏻 .
. 5⃣قسمت پنجم (خوشه های تاک) باید از بین درس و خانواده ام یکی را انتخاب می کردم😞 زمانی که با خانواده ام در شیراز زندگی می کردم همان موقع که پدرهنوز تصمیم نگرفته بود به روستا برگردد برای ادامه تحصیل به حوزعلمیه رفتم. علاقه شدیدی به مباحث دینی داشتم از طرفی سوال های زیادی در ذهنم بود که می خواستم به آنها پاسخ دهم حوزه را تا سطح 2 ادامه دادم و مشغول نوشتن پایان نامه بودم که برای دیدن خانواده ام به روستا رفتم آنقدر دوری ازخانواده سخت بود و خسته ام کرده بود که پایان نامه ام را پاره کردم وگفتم من دیگر درس نمی خوانم. 😐 مدرک می خواهم چه کار؟ درس به چه کارم می آید؟ من فقط می خواهم یک جا بمانیم و باهم زندگی کنیم. اما ماجرا به همان جا ختم نشد🤦🏻‍♀ پایان نامه ام را دوباره نوشتم و در آزمون کارشناسی ارشد قبول شدم و به دانشگاه قم رفتم. حالا دوباره از خانواده ام دور می شدم دورتر از قبل اما من دیگر مثل گذشته بی تابی نمی کردم سعی کردم بپذیرم که شرایط زندگی ما طوری نیست که بتوانیم مثل همه خانواده ها زیر یک سقف زندگی کنیم. یا من باید از درس خواندنم دست می کشیدم یا پدر و مادرم باید شغل شان را رها می کردندکه هیچ کدام ازاین دو ممکن نبود. حاج حسین یکتا باعث شد به روستایم برگردم 😌 .
. 6⃣قسمت ششم (خوشه های تاک) آینده شغلی ای که همیشه برای خودم تصور می کردم بسیارمتفاوت با اکنونم بودهیچ گاه فکر نمی کردم یک روز به بهانه پرورش خوشه های تاک به روستا برگردم. 😳 برای خودم برنامه ریزی کرده بودم که درسم را ادامه می دهم و استاد دانشگاه می شوم👩‍🏫 ازطرفی چون علاقه زیادی به نویسندگی داشتم در بیشتر کلاس ها و همایش های مربوط به نویسندگی شرکت می کردم می خواستم در این حوزه هم فعالیت کنم و نویسنده شوم. بعد هم برگردم روستا و به واسطه موقعیت اجتماعی ای که کسب کردم خیریه ای  برای کمک به نیازمندان آنجا برپا کنم.😅 همیشه دغدغه روستای مان در سرم بود چرا که ، علاوه بر خانواده من، تمام اهالی روستا با مشکلات کسب درآمد و چالش فروش محصولاتشان روبرو بودند. دلم می خواست یک گام موثر در اقتصاد روستای مان بردارم. در یکی ازهمایش هایی که در دانشگاه مان برگزار شد حاج حسین یکتا نیز حضور داشت . من رفتم و با ایشان صحبت کردم و دغدغه های ذهنی ام را برایشان گفتم. حاج حسین گفت اگر می خواهی برای جامعه موثر باشی برگرد روستای تان، در قم نمان.🤯 همین باعث شد خیلی جدی تر در رابطه با بازگشت به شیراز و برداشتن یک گام موثر اقتصادی برای اهالی روستای مان فکر کنم.🤔 .
. 7⃣ قسمت هفتم (خوشه های تاک) از یک غرفه کوچک در باسلام شروع کردم☺️ در یکی از کلاس هایی که می رفتم با بازاراینترنتی باسلام آشنا شدم البته  قبل تر اسمش را شنیده بودم اما فکر می کردم ایجاد یک غرفه در آن، کار خیلی سختی باشد. به واسطه آن کلاس یک غرفه در باسلام ایجاد کردم و اسم اش را «خوشه های تاک» گذاشتم. احساس کردم این همان چیزی است که ما در روستا به آن نیاز داریم فروش بدون واسطه و با سود بیشتر. ایجاد غرفه در باسلام همزمان شد با صحبت های من با حاج حسین یکتا و تصمیمی که برای بهبود اقتصاد روستای مان گرفته بودم همین باعث شد مطمئن شوم فروش اینترنتی راه حلی است که خدا پیش پای من قرار داده و می توانم اهالی روستا را به باسلام وصل کنم و با فروش بدون واسطه آشنای شان کنم. مدت زیادی از عضویت من به عنوان غرفه دار در باسلام نگذشته بود که از طرف این مجموعه دعوت به همکاری شدم. چون در نویسندگی استعداد داشتم در مصاحبه باسلام قبول شدم وبه عنوان کارمند در آنجا مشغول شدم.😊 این موقعیت شغلی برای کسی مثل من که در محیط روستا زندگی کرده وصاحب باغ بوده می تواند بسیار در پیشرفت اش اثرگذار باشد چرا که تازه آنجا فهمیدم چقدر فرصت های بیشتری پیش روی خانواده من و اهالی روستا قرار دارد.🤩  با وجود تمام سختی ها هیچ وقت پا پس نکشیدم💪🏻 سال 1398 که کسب و کار اینترنتی ام را راه انداختم درخوابگاه دانشجویی زندگی میکردم. پدر و مادرم محصولات را در روستا آماده و بسته بندی می کردند و با اتوبوس به قم می فرستادند. من هم به ترمینال می رفتم و بسته ها را تحویل می گرفتم تا پست کنم. خوابگاه ما با اداره پست فاصله زیادی داشت ازطرفی بسته ها واقعا سنگین بودند و حمل شان برای من سخت بود اما با وجود همه این مشکلات هیچ وقت پا پس نمی کشیدم تصمیم ام را گرفته بودم با تمام سختی ها، این مسیر را طی کنم. با شیوع کرونا 😷 که کلاس های دانشگاه غیرحضوری شد و در باسلام نیروی دورکار شدم تمام وسایلم را جمع کردم و از قم به روستای مان برگشتم. بازگشتم به روستا باعث شد فروش محصولات مان خیلی بیشتر شود و کسب و کارمان پیشرفت کند. از خیلی پیش تر تصمیم داشتیم خانه مان را بازسازی کنیم اما شرایط مالی مان این امکان را فراهم نمی کرد. .
. 8⃣قسمت هشتم (خوشه های تاک) فروش محصولات که رشد کرد با پدرم رفتم و قرارداد بازسازی خانه را امضا کردیم 😍 پدر مخالف بود و فکر می کرد نمی توانیم هزینه اش را پرداخت کنیم اما من با توکل به خدا به سمت جلو حرکت کردم از آن روز به بعد همه اعضای خانواده سخت در کارگاه کار می کردیم حتی گاهی تا ساعت 3 بامداد مشغول بودیم. حجم سفارشات و تولیدات مان به قدری بود که از اعضای فامیل هم کمک می گرفتیم و کسب و کارمان فامیلی شد.😁 حتی دختران نوجوان روستای مان صاحب کسب و کاراند😎 در همان ابتدا که کسب و کار خانوادگی مان رونق پیدا کرد من به همه مردم روستا پیشنهاد می کردم برای خودشان کسب و کاری ایجاد کنند. ولی متاسفانه اهالی روستا انسان های ریسک پذیری نیستند. 😔 در واقع با اینکه چالش های زیادی در زندگی دارند وقتی راه حلی پیش پای شان قرار می دهی توجهی نمی کنند و ترجیح می هند به شکل سنتی خودشان عمل کنند. به بیان دیگر صبر می کنند تا نتیجه کاری را ببینند و اگر موفقیت آمیز بود به سمت آن حرکت می کنند. اما وقتی نتیجه کار من و خانواده ام را دیدند باعث شد جسارت پیدا کنند و تصمیم بگیرند کسب و کار خودشان را راه اندازی کنند. به طوری که در حال حاضر حتی زنان و نوجوانان روستای مان صاحب کسب و کار اند. در واقع برکت خوشه های تاک زندگی خانواده ما و اهالی روستا را متحول کرد.    باور روستاییان را تغییر دادم💪🏻 .
. 9⃣قسمت نهم (خوشه های تاک) پدرم همیشه آرزو داشت برای خودش یک مغازه در شهر داشته باشد تا محصولاتش را به صورت مستقیم و بدون واسطه به فروش برساند اما زمانی که من 4 تن محصول را به واسطه فروشگاه اینترنتی مان فروختم و 2000 مشتری از سراسر کشور داشتم باور پدرم و دیگران تغییر کرد و متوجه شدند حتما لازم نیست برای  فروش محصول شان در شهر مغازه داشته باشند چراکه با همین تلفن های همراه هم می توان درآمد کسب کرد.🤷🏻‍♀ اسم «خوشه های تاک» برایم پر از معنا و مفهوم است خوشه های تاک در واقع برکت زندگی ما هستند. 😍 ما و اهالی روستا درآمدمان را از همین باغ های انگور به دست می آوریم. برای همین فروشگاه اینترنتی ام را به این اسم نامگذاری کردم قبل ترهم یک وبلاگ برای معرفی ظرفیت های اقتصادی ، گردشگری و........ روستایمان با همین اسم داشتم. اسم خوشه های تاک برایم پر از معنا و مفهوم است.😇 خوشحالم که یک کسب و کار خانوادگی دارم همیشه تنها مسئله مهم زندگی ام دوری از خانواده ام بود. اینکه مجبور بودیم به خاطر شغل پدرم و درس خواندن من از هم دور باشیم خیلی اذیتم می کرد اما  وقتی که کسب و کار اینترنتی ام راه افتاد و همه در کنار هم مشغول شدیم برای من خیلی لذت بخش بود و باعث می شد سختی های کار به چشم ام نیاید. «خوشه های تاک» آینده روشنی دارد تصمیم دارم خوشه های تاک را درآینده به یک مجموعه گردشگری ،اقامتی و فروشگاهی گسترش بدهم. 😎 طوری که گردشگران با صفر تا صد برداشت محصول آشنا شوند وشخصا از کارگاه شیره انگور بازدید کنند. از طرفی هم ازطبیعت بکر روستای مان لذت ببرند. همچنین قراراست سایت «خوشه های تاک» به زودی راه اندازی شود و کسب و کار اینترنتی ام به صورت مستقل ادامه پیدا کند. پ.ن : سایت خوشه های تاک راه اندازی شده به نام‌ واچینک☺️ .
. یکی از اساتیدم خدا حفظشون کنه میگن : آدم های تیز حس از داخل همون داشته های خودشون و دیگران چیز هایی پیدا میکنن که به موفقیت نزدیک‌ تر میشن😎 . اگر حوصله نمیکنید برای کسب ایده و رسیدن به موفقیت کتاب بخونید مطالعه کنید ، آموزش ببینید و از سرگذشت دیگران درس بگیرید . حتما تو روند زندگیتون یه تجدید نظر اساسی بکنید .
.. داستان خانم کشاورزی از اینجا شروع شده شروع کنید به خوندن نکات و برداشت هاتون رو بهم بگین👇🏻 @Sfandiary . به قید قرعه به یک نفر از عزیزانی که شرکت کردن 🎁 نقدی تعلق میگیره😍 تا فرداشب به اندازه تمام آدم ها برداشت ها متفاوتی از یک موضوع وجود داره☺️ ..
. بعضی از دوستان نزدیکم خورده گرفتن که چرا داخل کانال کمی تند حرف زدم🤦🏻‍♀ . رفقا ، خوب دقت کنید‼️ قرار نیست اینجا یه کانالی باشه که هر روز بیایم بگیم👇🏻 آره تو میتونی😏 از چیزی نترس و ادامه بده🥳 فقط حرکت کن🤩 همه دنیا تونستن پس توهم برو😒 و....... قرار نیست فقط حرف بزنیم🤭 . تیم ما بعد از کلی : 1⃣آموزش زیر نظر اساتید مختلف 2⃣رفت و آمد و بررسی شهرهای مختلف 3⃣مشاوره به شغل های مختلف 4⃣بررسی چالش ها و موانع کاری بانوان 6⃣ مطالعه و تحقیق در کتاب و زندگی افراد 7⃣ انجام عملی تمام این مطالعات و به نتیجه رسیدن میاد اینجا و برای شما مطلبی میزاره . ❌انتظارمون اینه فقط نظاره گر نباشید❌ خودتون هم بخواین از این وضعیت کنونی تغییر کنید و مسیر پیشرفت رو طی کنید .
. ۲۰ ساله بودم که برای اولین بار تصمیم گرفتم هزینه کنم و آموزش ببینم حاضر شدم النگوی خودم که حاصل یکسال کارم بود رو بفروشم و در یک دوره آموزشی شرکت کنم . ۲ میلیون تومن پول دادم ولی با بی خیالی کامل نسبت به تمرین های اون کلاس پولم رفت و من هیچی نفهمیدم 🤦🏻‍♀ چرا ؟؟؟؟ چون خودم رو باور نداشتم هرچی اونا میگفتن ، من با قاطعیت میگفتم نمیشه . تنها یک جمله استاد توی ذهنم حک شد👇🏻 ⚜هر زمان تو زندگیت به تهوع رسیدی تحول اتفاق میفته⚜ . خیلی دیر شد تا من اون تهوع رو تو زندگیم حس کردم ، اما بابت حس کردنش خوشحالم😁 . رفیق اگر تهوع اومد سراغت نترس💪🏻 خوشحال باش🤩 .