1.32M
.
تک محصولی کار کنم بهتره
یا چند محصول؟ کدومشون
تخصص منو تو کار نشون میده؟🤔
.
این وویس رو با دقت گوش کن😎
.
https://eitaa.com/katabobarkat
کلینیک کسب و کار بانوان🧕🏻
. معتقدن محصول تک فروش نمیره .
.
برای این تفکر هم میتونم
تا صبح براتون مثال بزنم که
تو همین ایتا دارن تک محصولی
پیش میرن و فروش دارن
.
مثال 👇🏻
کانال روسری بچهگانه
کانال فروش یک نوع دمنوش
و..........
.
.
برای سوال های تخصصی
مشاور برکت گوشش با شماست👇🏻
@moshaver_barekat
.
سلام صبحتون بخیر💐
هر روزی که چشم هامون رو
باز میکنیم ، خدا یه فرصت دوباره
بهمون داده 😍
از فرصت هاتون خوب استفاده کنید💪🏻
.
.
#حدیث_امروز
#خودمونی
.
از شکست های گذشته درس بگیر💪🏻
اشتباهاتت رو پیدا کن
و برنامه ریزی جدیدی برای
رسیدن به موفقیت داشته باش🌱
.
افسوس های گذشته رو بیدار نکن🚫
.
https://eitaa.com/katabobarkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#خدیجه_های_دوران
بیسرپرست که شد منتظر کسی نماند.
دست روی زانویش گذاشت و تولیدکننده شد. او کسب و کارش را تنها با ۱۵۰ هزار تومان آغاز کرد. اما مانند کوه در دل طبیعت مردانه جنگید
زندگی این #بانوی_کارآفرین موفق و خستگی ناپذیر نشان میدهد قهرمان شدن مرد و زن نمیشناسد.
.
https://eitaa.com/katabobarkat
.
#معرفی_کتاب
#کتاب_و_برکت
امروز شروع کردم به خوندن این کتاب
#جادوی_فکر_بزرگ
میدونم خیلی هاتون فقط عکس رو
باز میکنید و رد میشید اما آدم تیز حس
اون کسیه که تعلل نکنه با خودش بگه
اگر برای موفقیت لازمه که این کتاب رو
هم بخونم حتما میخونم ، منتظر تاکید من
و توضیحات کتاب نمیمونه
.
آدم های موفق عملگران
رمز موفقیت مجموعه کتاب و برکت اینه👇🏻
مدام تکرار کردیم
❌خدا آدم بیکارو دوست نداره❌
.
https://eitaa.com/katabobarkat
.
اگر فقط و فقط همین یک نکته رو خوب
درک کنید و عمل کنید
من کارم رو انجام دادم و اون تحول لازم
درونتون اتفاق افتاده😎
.
#کتاب_و_برکت
#جادوی_فکر_بزرگ
.
.
یه روایت خییییییلی جذاب و جالب دارم
از خانم فاطمه کشاورزی ، دختر یک باغبان
اهل روستای دشت آزادگان🌱
.
یادتونه میگفتین با یک محصول
نمیشه فروخت ، نمیشه کار کرد
مخاطب کلی چیز دیگه هم میخواد
.
خوب دقت کن غرفه باسلام
خوشه های تاک فقط ۹ تا محصول داره
اما تو ۳ سال و ۱۰ ماه ۳٫۵۳۳ بار فروخته
.
فردا داستانشون رو میگم
که دختر سرزمین من که هیچ علاقه ای
به روستاشون نداشت چیشد که اقتصاد
روستارو متحول کرد😍😎
.
.
دقیقا جادوی فکر بزرگه که باعث میشه
دختری زاده روستا در سن ۳۲ سالگی
بتونه رفاه رو به روستا بیاره
و داشتن فکر های بزرگ رو به
دختران نوجوان روستا انتقال بده
کاری کنه که اوناهم صاحب کسب و کار بشن😇
.
#خدیجه_های_دوران
.
.
#حدیث_امروز
#خودمونی
🔰 امام علی علیه السلام:
🔸 هر كه در اموالْ انحصار طلبى كند
نابود مى شود.
(تحف العقول، ص ۲۱۷)
.
https://eitaa.com/katabobarkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#موفق_ترین_ها
#انگیزشی
.
خواستن توانستن است
پس چرا نخوایم واقعا ؟🤔
.
وقت بزار این ۵ دقیقه طلایی رو ببین
.
https://eitaa.com/katabobarkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ذهنم یه طوری شده همه چی رو
با دید کسب و کاری میبینه😂🤦🏻♀
.
حین کار دیدم صدای مداحی میاد
دقت کردم داشتن تو حیاط مسجد
چای و دمنوش میدادن
منم از خدا خواسته رفتم داخل
دیدم به به چه ابتکار عملی
.
صندلی چیدن که راحت بشینی
هر تریموس یه چیزی داشت
چای ترش
چای سیاه
به لیمو
گل گاو زبان
.
بعدشم که خودمون انتخاب کردیم
و ریختیم اومدن با کلوچه یزدی
پذیرایی کردن ، از همه مهمتر تو
فروشگاهشون تمام این چای هارو
داشتن😎
.
https://eitaa.com/katabobarkat
کلینیک کسب و کار بانوان🧕🏻
. یه روایت خییییییلی جذاب و جالب دارم از خانم فاطمه کشاورزی ، دختر یک باغبان اهل روستای دشت آزادگان🌱
.
خب داستان خانم کشاورزی روبگیم؟
میخواستم براتون وویس بزارم
اما از صبح موقعیت ضبط نداشتم
.
متنش رو میزارم
خواهشا وقت بزارید بخونید
بسیار جذابه😍👇🏻
.
.
#خدیجه_های_دوران
1⃣ قسمت اول (خوشه های تاک)
به گزارش گروه زندگی :
خیلی از ما به دنبال کسب و کار موفق
و تغییر وضعیت اقتصادی مان هستیم
اما گاه این تحول را در فضایی دور تر
از محل زندگی مان جستجو می کنیم
فاطمه کشاورزی دختر دغدغه مندی است
که با خلاقیت و پشتکار اش شرایط زندگی خانواده خود و اهالی یک روستا را
تغییر داده است.
پیوند سرنوشت او با خوشه های تاک و درآمدزایی از آنها روایت جالبی دارد که در ادامه خواهید خواند.🤩
این جوان دغدغه مند که با برکت خوشه های تاک اهالی روستای شان را صاحب کسب وکار کرده است. در مصاحبه با خبرنگار فارس روایت زندگی اش را اینگونه بیان می کند:
فاطمه کشاورزی هستم دختر یک باغبان؛
سال 1370 در روستای دشت آزادگان واقع در نود کیلومتری شیراز متولد شدم ما یک خانواده چهار نفره ایم و من فرزند اول خانواده ام.
در روستای ما وقتی پسری زن می گیرد همان موقع سهم ارثش را از باغ و زمین می دهند تا زندگیش را روی ریل قرار بدهد پدر منم اول ازدواجش با همین باغ و زمین تلاش کرد که زندگی خانواده چهار نفره مان را سامان بدهد اما چیزی که ما می خواستیم نشد.
.
.
#خدیجه_های_دوران
2⃣قسمت دوم (خوشه های تاک)
سال 1381 پدرم روستا را به حال خودش رها کرد و برای کار به شیراز رفت ، مادرم هم چند وقت بعد رفت پیش پدرم. من و برادرم در روستا ماندیم و مدتی در خانه عمویم زندگی کردیم .
دوران دبیرستان را هم در خوابگاه بودیم. درسم که تمام شد با برادرم راهی شیراز شدیم و چندسالی را کنار پدر و مادرم در آنجا زندگی کردیم.
وضعیت شغلی پدرم در شیراز بد نبود خیلی از کارها را هم امتحان کرد اما شغل ثابت نداشت حوالی سال 1394 فیلش یاد هندوستان کرد و به روستا برگشت.
پدرم به کار کردن در روستا عادت داشت و برایش ماندن در شهر سخت بود دلش می خواست در محیط شغلی اش استقلال داشته باشد و برای خودش کار کند.
.
.
#خدیجه_های_دوران
3⃣قسمت سوم ( خوشه های تاک)
مخالف جدی بازگشت به روستا بودم🤦🏻♀
زمانی که پدرم به روستا برگشت یک کارگاه سنتی شیره انگور راه انداخت از آن به بعد یک پای مادر و پدرم شیراز بود و یه پای دیگر شان روستا.
فصل کاشت و برداشت که می شد به روستا می رفتند و با غر زدن های من دوباره به شیراز برمی گشتند.
دوری از خانواده برایم سخت بود مخصوصا که سال ها پیش طعم این دوری را به خوبی چشیده بودم .
تازه خانواده مان دورهم جمع شده بود و
نمی خواستم دوباره بین مان فاصله بیفتد
برای همین تا راهی روستا می شدند غر زدن های من هم شروع می شد.
زنگ می زدم و می گفتم چرا دست از سر کچل این باغ برنمی دارید؟
فکر میکردم درآمد روستا برای تامین مخارج زندگی کافی نیست هرچند در شهر پدرم درآمد کمی داشت اما ثابت بود واین از نظر من خوب بود.
ولی خانواده ام مخالف بودند وهمان درآمد فصلی روستا را ترجیح می دادند.
.
.
#خدیجه_های_دوران
4⃣قسمت چهارم (خوشه های تاک)
چالش های زیادی در مسیر کسب و کار خانوادگی مان وجود داشت
کارگاه را که راه اندازی کردیم کم کم سختی های مسیر خودشان را نشان دادند.
یکی از چالش های جدی مان فروش محصولات کارگاه بود ، پدر و مادرم محصولات را برای فروش به مغازه داران به شهرستان های اطراف شیراز می بردند اما آنها همان موقع تسویه
نمی کردند و برای پرداخت پول محصولات مهلتی را تعیین می کردند .
پدر و مادرم با اینکه شناختی از آنها نداشتند به حرف شان اطمینان می کردند و از مغازه داران چک یا رسید نمی گرفتند.
همین باعث می شد برای گرفتن پول فروش محصولات مان از مغازه داران سختی های زیادی بکشیم.
مکررا تماس می گرفتیم و اما باز پشت گوش می انداختند. اگرهم بلاخره راضی به پرداخت پول مان می شدند آن مبلغ را کم کم به حساب مان واریز می کردند و این اصلا برای ما سودی نداشت.
یکی دیگر از چالش های پیش روی کسب و کار خانوادگی مان همین واسطه ها بودند تمام زحمات تهیه محصول را پدر و مادرم
می کشیدند و حتی مسئولیت حمل و نقل اش هم به پای آنها بود در واقع فروشنده به خودش هیچ زحمتی نمی داد جز اینکه محصول ما را برای فروش در مغازه می گذاشت ، اما با این حال جلوی چشم خودمان با قیمت دو برابر ازچیزی که به ما می دادند محصول را به مشتری عرضه می کردند و این برای من خیلی سنگین تمام می شد وقتی می دیدم پدر و مادرم به این سختی کار می کنند و سود اصلی محصولاتمان می رود در جیب واسطه ها واقعا ناراحت می شدم.
علاوه بر همه این سختی ها مسئله رفت و آمد پدر و مادرم بود که مرا به شدت اذیت می کرد یادم می آید یک بار که برای فروش محصولات مان به روستا رفته بودند من درخانه ای که در شیراز داشتیم منتظرشان بودم.
چند ساعت از زمانی که باید می آمدند گذشته بود و هنوز خبری ازآنها نبود واقعا نگران شده بودم از طرفی نه می توانستم تماس بگیرم نه به دنبال شان بروم.
تقریبا ساعت 1 بامداد رسیدند.اما شب سختی بر من گذشت . در تمام این چندسال که پدر کارگاه را راه اندازی کرد من هر شب دلهره جاده ای را داشتم که باید برای فروش محصولات مان طی می کرد. همیشه نگران پدرم و جاده و خطراتش بودم.
.
.
سلاااااااام 🌹
اول هفته ها یکم شلوغ تریم
برای همین الان سلام میکنم خدمتتون😁
.
ظهر شنبتون بخیر😍
.
.
#حدیث_امروز
#خودمونی
این حدیث امام علی (علیه السلام)
برای خود من خیلی با ارزشه
.
حواستون به ثانیه هایی که
دیگه برنمیگرده هست؟😞
.
https://eitaa.com/katabobarkat
.
همین ابتدا باقی داستان
خوشه های تاک رو بزاریم که فاصله
نیفته بین مطالب ☺️👇🏻
.
.
#خدیجه_های_دوران
5⃣قسمت پنجم (خوشه های تاک)
باید از بین درس و خانواده ام یکی را
انتخاب می کردم😞
زمانی که با خانواده ام در شیراز زندگی
می کردم همان موقع که پدرهنوز تصمیم نگرفته بود به روستا برگردد برای ادامه
تحصیل به حوزعلمیه رفتم.
علاقه شدیدی به مباحث دینی داشتم
از طرفی سوال های زیادی در ذهنم بود که
می خواستم به آنها پاسخ دهم حوزه را تا سطح 2 ادامه دادم و مشغول نوشتن پایان نامه بودم که برای دیدن خانواده ام به روستا رفتم آنقدر دوری ازخانواده سخت بود و خسته ام کرده بود که پایان نامه ام را پاره کردم وگفتم من دیگر درس نمی خوانم. 😐
مدرک می خواهم چه کار؟
درس به چه کارم می آید؟
من فقط می خواهم یک جا بمانیم و باهم زندگی کنیم.
اما ماجرا به همان جا ختم نشد🤦🏻♀
پایان نامه ام را دوباره نوشتم و در آزمون کارشناسی ارشد قبول شدم و به دانشگاه قم رفتم.
حالا دوباره از خانواده ام دور می شدم دورتر از قبل اما من دیگر مثل گذشته بی تابی نمی کردم سعی کردم بپذیرم که شرایط زندگی ما طوری نیست که بتوانیم مثل همه خانواده ها زیر یک سقف زندگی کنیم.
یا من باید از درس خواندنم دست می کشیدم یا پدر و مادرم باید شغل شان را رها می کردندکه هیچ کدام ازاین دو ممکن نبود.
حاج حسین یکتا باعث شد
به روستایم برگردم 😌
.