#بریده_ای_از_کتاب
#_کتاب_دلتنگ_نباش💔
زینب عادت داشت، گلهایی را که روحالله برایش میخرید، پرپر میکرد و لای کتاب خشک میکرد. در یکی از نبودنهای روحالله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگها نوشت: «آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.» این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان گلبرگ دوم را نمیدانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط روحالله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: «عشــــقِ من دلتنگ نباش!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــ
🟢قیمت کتاب73/000تومان
🔶جهت سفارش کتاب پیام دهید
@rezvan_admin76
@ketabrezvan
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_ای_از_کتاب.... 📚
#نامزدگلوله_ها 🌱
هلی کوپترش وسط حلقه محاصره نشست در حالی که داعشیها از هر سو به طرف او تیراندازی میکردند. چند ماه قبل از این داعش به شهر ترکمن نشین تلعفر حمله کرده و با اشغال شهر دهها هزار نفر از شیعیان شهر را آواره کرده بود. خبرهای فروش زنان ایزدی در بازار داعشیها و فروش اعضای کودکان این شهر و کشتار مردان و پسران وحشت به جان هر عراقی میانداخت. در سایه این ترس مرگبار بود که اهالی آمرلی بیش از هشتاد روز در محاصره کامل مقاومت کردند. زنان آمرلی از ترس هر کدام یک نارنجک به خودشان بسته بودند تا قبل از اسیر شدن آن را منفجر کنند. آنها اسلحه به دست گرفته بودند تا در کنار مردانشان از شهرشان دفاع کنند. در چنین شرایطی بود که قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس با هلی کوپتر در قلب محاصره نشستند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@ketabrezvan
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_ای_از_کتاب ✂️
#رویای_نیمه_شب 📚
ایستادم. وانمود کردم چشمهایم سیاهی میرود. - راست میگویی. نباید تو را به زحمت بیندازم. تو که عاشق نشدی، من شدم. چشمم کور خودم میروم. اگر شب شد و نیامدم نگران نشوید. بالبالزنان گفت: «بگیر بنشین بچه! من نمیتوانم جواب غرولندهای آن پیرمرد بداخلاق را بدهم. هر چه باداباد! میروم، اما اگر این دخترک بلا به جان گرفته را همانجا خفه کردم، ناراحت نشو!» از خوشحالی میخواستم پرواز کنم. - دربارهاش اینطور صحبت نکن. روزی به همین خانه میآید و در کارها به تو کمک میکند. آنوقت آنقدر از او خوشت میآید که دیگر یک روز هم نمیتوانی بدون او سر کنی. - به همین خیال باش! چطور ممکن است یکی مثل ابوراجح دخترش را به یکی مثل تو که شیعه نیستی بدهد؟
@ketabrezvan