✅پاسخ به یک پرسش مهم
👈آیا کتابهایی که در کانال قرار دارد با رضایت نویسنده یا ناشر قرار گرفته است؟
به طور کلی کتابهای کانال چند دستهاند ؛
1⃣ در رابطه با کتابهای صوتی اکثر کتابهای کانال کتابهایی هستند که در پایگاه ایران صدا رادیو سراسری به ادرس
www.iranseda.ir
بصورت رایگان و با هماهنگی ناشران در اختیار عموم قرار گرفتهاند مثل کتب شهید مطهری ، برخی کتب دفاع مقدس و ...
2⃣ دسته دیگر برخی کتابهایی هستند که توسط خود ناشر فایل pdf یا صوتی آنها بصورت رایگان عرضه شده در فضای مجازی مثل سلام بر ابراهیم یا مستر همفر ، خون دلی که لعل شد ، و ...
3⃣دسته دیگر برخی کتبی هستند که شامل قانون ۵۰ سال از مرگ نویسنده برای( کتابهای ایرانی) یا مرگ مترجم ( برای کتب خارجی) میشوند که پخششون طبق قانون رایگان و فاقد اشکال هست.
4⃣بعضی کتابها هم صوتش مستقیما با اجازه از ناشر قرارداده شده.
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
جرمشناسی.pdf
حجم:
1.39M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تقریرات درس جرمشناسی
🖌نویسنده: علی حسینی
⭕️دوره دکتری حقوق کیفری و جرم شناسی
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات.pdf
حجم:
3.09M
📥 #دانلود_کتاب
📔 دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات
🖌نویسنده: علی اصغر رضوانی
#اعتقادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
آ.د.م_شکری .pdf
حجم:
2.8M
📥 #دانلود_کتاب
📔 مباحثی از آیین دادرسی مدنی
🖌نویسنده: مهدی شکری
#حقوقی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ
◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝߊܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦
اگهڪسۍتوڪُماباشه؛
خانوادشهمهمنتظࢪنڪهبࢪگࢪده..↻
خیلیامونتوڪماۍگناهࢪفتیم؛
اَهلبِیتمنتظࢪمونَند...💔
وقتشنشدهڪهبࢪگࢪدیم⁉️🚶🏿♂
#تلنگر
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #هفدهم
دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد:
-فقط کافیه چارتا مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمتمون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همشون رو میفرستن به درک!
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد:
-میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه ترکیه رو میده و عقدت میکنه!
نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم: -باشه…
و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم که قدمهایم میلرزید.
عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای امام صادق را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد:
-جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید:
-شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!
میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید:
-این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!
دیگر صدای روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد:
-مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!
و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست…
زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه فراری پیدا کنم.
درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم.
روبندهام افتاده و تلاش میکردم با چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از حرم خارج شدم.
در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند.
جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم.
پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانیام آتش گرفت.
کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید:
-برا چی فرار میکنی؟
صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشدههای وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد:
-از آدمای ابوجعدهای؟
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@audio_ketabیک آیه یک قصه (2).mp3
زمان:
حجم:
3.57M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی
یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ
🎙 باصدای: مریم نشیبا
🌀 قسمت دوم
📜سوره مبارکه اسراء آیه ۲۳
🔹و قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً
#کتاب_صوتی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈