zan_jeld2.pdf
1.11M
📥 #دانلود_کتاب
📔 نقش و رسالت زن2⃣؛ الگوی زن
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای
🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور
📚 جلد دوم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن- جلد3.pdf
950.6K
📥 #دانلود_کتاب
📔 نقش و رسالت زن3⃣؛ زن و خانواده
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای
🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور
📚 جلد سوم
#خانواده
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld4.pdf
1.51M
📥 #دانلود_کتاب
📔 نقش و رسالت زن4⃣؛ جایگاه و مسائل زنان در فرهنگ اسلام و تجدد
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای
🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور
📚 جلد چهارم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld5.pdf
1.61M
📥 #دانلود_کتاب
📔 نقش و رسالت زن5⃣؛ عرصههای حضور اجتماعی زن
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای
🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور
📚 جلد پنجم
#اجتماعی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن.rar
5.72M
📥 #دانلود_کتاب
📔 نقش و رسالت زن
🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور
📚 مجموعه پنج جلدی بصورت یکجا
🔴 مجموعه پنج جلدی کتاب حاضر با عنوان
نقش و رسالت زن دربارهی مسائل و مباحث مرتبط با موضوع "زن" در بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی است که برای استفادهی محققان و عموم علاقمندان به دیدگاههای معظم له منتشر میشود.
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سفیر امین 17.pdf
29.94M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ماهنامه سفیر امین
⭕️قابل توجه مربیان و مبلغانی که در عرصه تبلیغ دانشآموزی و کودک و نوجوان فعالیت میکنند.
شماره هفدهم ماهنامه «سفیر امین» همراه با «ویژهنامه حجاب و عفاف» منتشر شد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_295192655577482024.pdf
23.41M
📥 #دانلود_کتاب
📔 علل الشرائع
🖌نویسنده: شیخ صدوق
#احادیث
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5956362578551637522.pdf
3.23M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ترجمه علل الشرایع شیخ صدوق؛ فلسفه احکام اسلام
🖌نویسنده: هدایتالله مسترحمی
#احادیث
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نمیشه جبرانش کرد!.mp3
2.09M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
#یک_دقیقه_حرف_حساب
🎧 گـوش ڪنیــد ♬
📼 نمیشه جبرانش کرد!
🎙 استاد محمد شجاعی
- من خیلی گناه کردم
- امکان نداره خدا منو ببخشه
با این وضعیت، توبه کردن چه فایده ای داره؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #دوازدهم
چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد:
-هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن ایرانی هستی!
و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد:
-تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت:
-دیوونه من دوسِت دارم!
از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید:
-نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!
و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد:
-به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!
و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت:
-اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!
و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد:
-دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به ایران برگردیم و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد:
-به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!
و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد:
-البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!
ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد:
-فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!
دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد.
از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانهام را گرفت تا زمین نخورم.
بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمیبرد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید:
-البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده!
-اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت!
-کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!
دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد:
-از اینجا با یه خمپاره میشه زینبیه رو زد! اونوقت قیافه ایران و حزبالله دیدنیه!
حالا می فهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈