eitaa logo
کتاب یار
914 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ تمام چیزهای بزرگ از شروع‌های کوچک به دست می‌آیند. تصمیمی کوچک و ساده بذر هر عادتی است؛ 🌱 اما وقتی تصمیم تکرار می‌شود، عادت جوانه می‌زند. 🌾 بعد هم قدرتمندتر می‌شود، ریشه می‌دواند و شاخه‌هایش گسترده می‌شود. 🌴 کنار گذاشتن یک عادت همانند ریشه کن کردن یک بلوط قدرتمند در وجودمان است؛🎋 و ایجاد یک عادت مثبت همانند این است که هربار یک گل زیبا بکاریم.🌷 📙 ‎‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و می‌دید شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و شیعه را به تمسخر گرفت: -چرا راه دور بریم؟ شیعه‌ها تو همین شهر سُنی‌نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو می‌کوبیم! نمی‌فهمیدم از کدام حرم حرف می‌زند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمی‌شنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف می‌لرزید. وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمی‌دانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، می‌ترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از عشق کشید: -نازنین من هر کاری می‌کنم برای مراقبت از تو می‌کنم! اینجا به‌زودی جنگ میشه، من نمی‌خوام تو این جنگ به تو صدمه‌ای بخوره، پس به من اعتماد کن! طعم عشقش را قبلاً چشیده و می‌دیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بی‌رحمانه دلم را می‌سوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی‌گری‌اش شده‌ بودم که می‌دانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را می‌دیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ می‌گفت و من از غصه در این غربت ذره ذره آب می‌شدم. اجازه نمی‌داد حتی با همراهی‌اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه کنیزش بودم که مرا تنها برای خود می‌طلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت می‌کردم دیوانه‌وار با هر چه به دستش می‌رسید، تنبیهم می‌کرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره‌ها می‌جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله‌های مفتولی نمی‌شدم که دوباره در گرداب گریه فرو می‌رفتم. دلم دامن مادرم را می‌خواست، صبوری پدر و مهربانی بی‌منت برادرم که همیشه حمایتم می‌کردند و خبر نداشتند زینب‌شان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا می‌زند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد: -نازنین! با قدم‌هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شب‌ها تمایلی به هم‌نشینی‌اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی‌هیچ حرفی نگاهش کردم. موهای مشکی‌اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت: -باید از این خونه بریم! برای من که اسیرش بودم، چه فرقی می‌کرد در کدام زندان باشم که بی‌تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد: -البته تنها باید بری، من میرم ترکیه! باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد: -نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم! و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود: -دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت می‌کنن! -الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه! یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید: -تو برا چی میری؟ در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد: -الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه! جریان خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم: -بذار برگردم ایران! و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد: -فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟ معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد... ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804479.mp3
4.45M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی فـــریاد مهــــتابــ 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت هفدهم / فصل شانزدهم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ 🔘 انتظار فرج این نیست که شما در خانه چهار زانو بنشینی دست‌هایت را روی هم بگذاری و تکان هم نخوری! ◾️ آقا چکار می‌کنی؟ ◽️ من منتظر هستم! ❌ نه! انتظار این نیست. 🔅انتظار این است که تک تک لحظات و اعمالت را در جهت رضایت امام زمان ارواحنافداه تنظیم کنی. 🌒 پایان روز، امام زمان ارواحنافداه اعمال روزانه‌ی تو را تایید بفرمایند. 🍃یک نگاه بیاندازند به‌به! آفرین! تو امروز چقدر عمل خوب داشتی...🌻 اگر یک‌جا حواست نبود و غفلت داشتی، مثل یک نقطه‌ی تاریک در صفحه که اعمالت تاریکی را نشان می‌دهد، استغفار کن! از آقا بخواه که آقاجان، من سعی کردم، این یکی را نادیده بگیرید. 🗣🎤حاج‌آقازعفری‌زاده 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فرزند پنجم - دوریس لسینگ.pdf
2.01M
📥 📔 فرزند پنجم 🖌نویسنده: دوریس لسینگ 📝 مترجم: مهدی غبرائی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
عشق سمسا - هاروکی موراکامی.pdf
469.8K
📥 📔 عشق سمسا 🖌نویسنده: هاروکی موراکامی 📝 مترجم: عزیز حکیمی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Forogh-Hekmat-1.pdf
2.32M
📥 📔 فروغ حکمت؛ ترجمه و شرح نهایة‌الحکمه 🖌نویسنده: علامه طباطبایی 📝 مترجم: محسن دهقان 📚 جلد اول 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فروغ حکمت شرح نهایه الحکمه ج ۲ .pdf
1.73M
📥 📔 فروغ حکمت؛ ترجمه و شرح نهایة‌الحکمه 🖌نویسنده: علامه طباطبایی 📝 مترجم: محسن دهقان 📚 جلد دوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
translation-Nehayeh.pdf
1.37M
📥 📔 نهایت فلسفه: ترجمه نهایةالحکمه 🖌نویسنده: علامه طباطبایی 📝 مترجم: مهدی تدین 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈