eitaa logo
کتاب یار
914 دنبال‌کننده
174 عکس
115 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ آبان ۱۴۰۱
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📖 📙 من ادواردو نیستم 🖌نویسنده: گروه نویسندگان 📋 انتشارات شهید ابراهیم هادی 🔰 درباره‌ کتاب: 🔹 کتاب من ادواردو نیستم، خاطرات کوتاه مردی را در بردارد که دین و ایمانش را به دنیا و مظاهر آن نفروخت؛ مردی که ثابت کرد می‌شود در درّهٔ گناه بود اما زنجیرهای شیطان را پاره کرد؛ مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمان ظهور کند تا از یارانش شود. 🔸این کتاب ۷۲ داستانک از زندگی ثروتمندترین شهید شیعه، مهدی (ادواردو) آنیلی برای نوجوانان است. 🔘خواندن کتاب من ادواردو نیستم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟ ✔️خواندن این کتاب را به نوجوانانی که به کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای و نیز داستان کوتاه علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم. 🔘نظرات کاربران: کلی از کتاب رو یکجا خوندم. هرکاری می کردم ولش کنم نمی شد. خیلی عجیب بود. جذاب بود. جالب ترین قسمتش این بود که ادواردو از اون ثروت عظیم گذشت. ثروتی که من در آرزوهایم به یک صدمش هم فکر نکرده‌ام. چه شجاعتی! در اوایل جنگ ایران و عراق رفته به مشاور امنیت ملی آمریکا گفته شما قاتل مردم ایران هستید. اصلاً آدم سنگ کوپ میکنه این کتاب رو می‌خونه. این که این بشر ایتالیایی وسط اون همه صهیونیست چطور یک درصد تونسته به شیعه شدن فکر کنه؟ 🌐لینک دانلود و خرید کتاب: 🔗https://taaghche.com/book/40284 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ آبان ۱۴۰۱
پاسخ به یک پرسش مهم 👈آیا کتابهایی که در کانال قرار دارد با رضایت نویسنده یا ناشر قرار گرفته است؟ به طور کلی کتابهای کانال چند دسته‌اند ؛ 1⃣ در رابطه با کتابهای صوتی اکثر کتابهای کانال کتابهایی هستند که در پایگاه ایران صدا رادیو سراسری به ادرس www.iranseda.ir بصورت رایگان و با هماهنگی ناشران در اختیار عموم قرار گرفته‌اند مثل کتب شهید مطهری ، برخی کتب دفاع مقدس و ... 2⃣ دسته دیگر برخی کتابهایی هستند که توسط خود ناشر فایل pdf یا صوتی آنها بصورت رایگان عرضه شده در فضای مجازی مثل سلام بر ابراهیم یا مستر همفر ، خون دلی که لعل شد ، و ... 3⃣دسته دیگر برخی کتبی هستند که شامل قانون ۵۰ سال از مرگ نویسنده برای( کتابهای ایرانی) یا مرگ مترجم ( برای کتب خارجی) میشوند که پخششون طبق قانون رایگان و فاقد اشکال هست. 4⃣بعضی کتابها هم صوتش مستقیما با اجازه از ناشر قرارداده شده. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱
جرمشناسی دکتر تدین.pdf
571.6K
📥 📔 نکات طلایی جرم شناسی 🖌نویسنده: دکتر تدین 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱
جرمشناسی..عدالت کیفری.pdf
164.3K
📥 📔 نقد عدالت کیفری ترمیمی 🖌نویسنده: عادل ساریخانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱
جرمشناسی.pdf
1.39M
📥 📔 تقریرات درس جرم‌شناسی 🖌نویسنده: علی حسینی ⭕️دوره دکتری حقوق کیفری و جرم شناسی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱
دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات.pdf
3.09M
📥 📔 دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات 🖌نویسنده: علی اصغر رضوانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱
آ.د.م_شکری .pdf
2.8M
📥 📔 مباحثی از آیین دادرسی مدنی 🖌نویسنده: مهدی شکری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱
۲۹ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ آبان ۱۴۰۱
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد: -فقط کافیه چارتا مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمتمون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همشون رو میفرستن به درک! چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه تهدیدم کرد: -می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه ترکیه رو میده و عقدت می‌کنه! نغمه مناجات از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم: -باشه… و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد خدا باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و قرآن می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای نوحه از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای امام صادق را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد: -جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید: -شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه! می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید قربانی این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید: -این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید! دیگر صدای روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد: -مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن! و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست… زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از حرم خارج شدم. در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی وحشتزده می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. پاهایم به هم می‌پیچید و هرچه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید: -برا چی فرار می‌کنی؟ صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد: -از آدمای ابوجعده‌ای؟ ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ آبان ۱۴۰۱