eitaa logo
کتاب یار
912 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
38662684819399.pdf
11.27M
📥 📔 از حال بد به حال خوب؛ شناخت درمانی 🖌نویسنده: دکتر دیوید برنز 📝 مترجم: مهدی قراچه داغی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 | ایام شهادت بانو‌ی دو عالم الله اکبــــــــــــــــــــــــــر ... از این دست‌های خسته ... ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم...! 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از شرم پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد: -انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم! نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید: -برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟ نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم: -برا چی؟ باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سُنی سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد: -خودشون می‌دونن… و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبر کرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید: -شما راضی هستید؟ نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم: -زحمتتون نمیشه؟ برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق محبت شد: -رحمته خواهرم! در قلبمان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم: -چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟ دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد: -اونجا فعلاً برات امن‌تره! و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد: -چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم. و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد: -من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر! و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد: -زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم! دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد: -خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت تهران! و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی نجابتش پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های احساسش را به روی دلم ببندد. اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه عشقش می‌گریخت. اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه عشقش می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره فتنه سوریه هر روز کورتر می‌شد. کشتار مردم حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه ارتش آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌ زودی آغاز خواهد شد. ⏯ادامه دارد... ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
یک آیه یک قصه (16).mp3
2.76M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت شانزدهم 📜سوره مبارکه اسراء آیه ۷ 🔸إنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها.. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ اگر در راه آن حضرت [امام زمان(عج)] باشیم، چنانچه به ما بد و ناسزا هم بگویند و یا سخریه نمایند، نبایـد ناراحت شویـم، بلکه همچنان باید در آن راه حق و حقیقت ثابت قدم و استوار بوده و در ناملایمات صبر و استقامت داشته باشیم. 🗣 حضرت آیت‌الله بهجت 📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٠٣ ◦•●◉✿ ‌الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْـ؋ـَرَج ✿◉●•◦ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Fadak.pdf
2.01M
📥 📔 فدک 🖌نویسنده: جاسم هاتوالموسوی 📝 مترجم: زبان عربی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
آرشیوزری_وباران_ماده_خوانی_مواد_۱_الی_۱۳_ق_م_ا.pdf
4.3M
📥 📔 جزوه دستنویس ماده خوانی 🖌نویسنده: آقای فتحی ⭕️ جزوه دستنویس ماده خوانی مواد ۱ الی ۱۳ قانون مجازات بحث مجازاتهای اصلی و مسولیت کیفری شخص حقوقی برگرفته از تدریس اساتید سماواتی ، کامفر ، غفوری، ستاری ، داستان و... 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
آرشیوزری_وباران_ماده_خوانی_م۱۴تا۲۲.pdf
3.88M
📥 📔 جزوه دستنویس ماده خوانی 🖌نویسنده: آقای فتحی ⭕️ جزوه دستنویس ماده خوانی مواد ۱۴ الی ۲۲ قانون مجازات بحث مجازاتهای اصلی و مسولیت کیفری شخص حقوقی برگرفته از تدریس اساتید سماواتی ، کامفر ، غفوری، ستاری ، داستان و... 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
روایتگری2.mp3
16.15M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 🎙 راوی زین العابدین اگر دلتون گرفته و توی این وانفسای قاطی شدن حق و باطل، میخواهید آرام بگیرید و گوشه ای دنج رو انتخاب کنید و زار زار بزنید زیر گریه، بسم الله... بریم زیارت... زیارت حاج قاسم، زیارت یاران حاج قاسم. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا