eitaa logo
کتاب یار
924 دنبال‌کننده
174 عکس
115 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📖 📙 بینوایان 🖌نویسنده: ویکتور هوگو 📋 انتشارات نگاه 🔰 درباره‌ کتاب: 🔹 بینوایان، نام کتاب کم‌نظیر در ادبیات جهان است که درباره‌ی زندگی انسان‌ها نوشته شده است. 🔸نویسنده‌ی کتاب بینوایان، با خلق اثرش و شخصیت کوزت و ژان والژان، اعتراض خود را نسبت به فقر و بی عدالتی در حکومت و دولت نشان داده است. 🔹جلد اول کتاب حکایت زندگی و رستگاری مردی به نام ژان‌والژان است که برای دزدیدن یک قرص نان، نوزده سال را در زندان گذرانده است و بعد از آزادی‌اش به کلیسا پناه می‌برد. 🔸ویکتور هوگو در رمان بینوایان کوبنده‌ترین نقدهای خود را به بی‌عدالتی، فقر و فساد اقتصادی، حکومتی و اجتماعی فرانسه کرده است. 🔹در این کتاب تاریخ دوره مهمی از فرانسه در متن یک داستان عاشقانه و اخلاقی روایت می‌شود. 🔸ویکتور هوگو که بیش از سی سال درگیر خلق این شاهکار بود، تمام قریحه شاعرانگی، هنر نویسندگی و برداشت‌های اخلاقی خود را از جامعه و تاریخ در این اثر گنجاند و کتابی نوشت که برای بشریت از حالا تا همیشه راهنمای اخلاق است. 🔘 مطالعه کتاب بینوایان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟ بینوایان یکی از شش رمان برتر جهان نام گرفته است. خواندن کتاب بینوایان برای تمام علاقه‌مندان به آثار بزرگ جهان جذاب و دلچسب است. 🌐لینک دانلود و خرید کتاب: 🔗 https://taaghche.com/book/38172 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | فیلم معرفی کتاب 📙 بی‌نوایان ✍ ویکتور هوگو رهبر معظم انقلاب سالها قبل درباره شاهکار «ویکتور هوگو» اینگونه اظهار داشتند: ⭕️ به نظر من بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همه‌ رمان‌های طول تاریخ را نخوانده‌ام، شکی در این نیست، اما من مقدار زیادی رمان خوانده‌ام که مربوط به حوادث قرن‌های گوناگون هم هست. بعضی رمان‌های خیلی قدیمی را هم خوانده‌ام. مثلاً فرض کنید کمدی الهی را خوانده‌ام. امیرارسلان هم خوانده‌ام. الف لیله و هزار و یک شب را هم خوانده‌ام. وقتی نگاه می‌کنم به این رمانی که ویکتور هوگو نوشته، می‌بینم این چیزی است که اصلاً امکان ندارد هیچکس بتواند بهتر از این بنویسد یا نوشته باشد و معروف نباشد و مثل منی که در عالم رمان بوده‌ام، این را ندیده باشم یا اسمش را نشنیده باشم … من می‌گویم بینوایان یک معجزه است در عالم رمان‌نویسی، در عالم کتاب‌نویسی. واقعاً یک معجزه است … زمانی که جوان‌ها زیاد دور و بر من می‌آمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفته‌ام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعه‌شناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
عشق‌های‌خنده‌دار@rzchnnell.pdf
1.35M
📥 📔 عشق‌های خنده‌دار 🖌نویسنده: میلان کوندرا 📝 مترجم: فروغ پور یاوری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سوگ_و_داغدیدگی_در_کودکان_و_نوجوانان.pdf
33.62M
📥 📔 سوگ و داغدیدگی در کودکان و نوجوانان 🖌نویسنده: دکتر مهرداد کلانتری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کتاب آگاهی.pdf
5.17M
📥 📔 آگاهی 🖌نویسنده: سوزان بلکمور 📝 مترجم: رضا رضایی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
عزاداران-بیل-غلامحسین-ساعدی.pdf
6.4M
📥 📔 عزاداران بیل 🖌نویسنده: غلامحسین ساعدی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
روی-ماه-خدا-را-ببوس-مصطفی-مستور.pdf
660.4K
📥 📔 روی ماه خداوند را ببوس 🖌نویسنده: مصطفی مستور 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
حجاب در عصر پیامبر.pdf
6.98M
📥 📔 حجاب شرعی در عصر پیامبر 🖌 نویسنده: امیر حسین ترکاشوند 📌 مناسب برای استفاده و بررسی محقق دینی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ اگر بخواهید در زندگی به زور کسی یا چیزی را بدست بیاورید، نشانه‌ی آن است که آن شخص یا آن چیز موهبت شما نیست. آنچه را که به زور به چنگ آورید، برای نگاه داشتنش نیز باید بجنگید. 📙 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد: -شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمی‌شیم. به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید: -یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟ مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست: -وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید! انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد: -زینب جان یه لحظه برو تو اتاق! لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد: -دخترم به برادرت بگو افطار بمونه! و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید: -من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام! کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد: -ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن می‌ریم زینبیه. و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده و تکفیری‌هایی که از قبل در داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند… مصطفی در حرم حضرت سکینه بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از داریا خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه پناه می‌بردند. مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می‌ترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان شیعه، از وحشت هجوم تکفیری‌ها به شهر، دیگر نمی‌خندید و التماسمان می‌کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان‌های داریا را به سرعت می‌پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس می‌داد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راهمان را بستند. تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می‌کرد این امانت را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آن‌ها نمی‌خواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد: -خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن سوری نیستید! و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیری‌ها را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و وحشت ضجه می‌زد. کار دلم از وحشت گذشته بود که مرگم را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این تروریست‌ها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط خدا را صدا می‌زدم بلکه معجزه‌ای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
یک آیه یک قصه (20).mp3
2.98M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت بیستم 📜سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۵۹ 🔸..وَ شاوِرهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ‌ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈