آینده انقلاب اسلامی.pdf
3.39M
📥 #دانلود_کتاب
📔 آینده انقلاب اسلامی ایران
🖌 نویسنده: شهید مطهری
#سیاسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
2_144140477079458390.PDF
3.26M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اساطیر ایران باستان
🖌 نویسنده: عصمت عرب گلپایگانی
#اجتماعی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
5983493706571842000.pdf
7.73M
📥 #دانلود_کتاب
📔 خانواده ایرانی در روزگار پیش از اسلام
🖌 نویسنده: علی اکبر مظاهری
#تاریخی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
خاطرات_سفر_ایران.pdf
4.41M
📥 #دانلود_کتاب
📔 خاطرات سفر ایران
🖌 نویسنده: کنت ژولین دوششوار
📝 مترجم: مهران توکلی
#تاریخی
#سیروسیاحت
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #عمار_حلب
▶️ قسمت: یازدهم
داستان ۲
دو تا آدم بودند در ناحیه بسیج دانشجویی که میگفتند شما «لیان شامپو» هستید. باید همهتان را بریزیم بیرون. به حوزه بسیج دانشجویی زمان محمد حسین میگفتند لیان شامپو. چرا؟ چون محمد حسین به این اعتقاد
رسیده بود که برد کارهای ما دیگر برای دانشگاه کم است. آن قدر خوب کار شده بود که میگفت اصلا ما باید برویم در سطح شهر و این حرکت را تعمیم
دهیم. سه، چهار مرحله در شهر برنامه گرفتیم که خیلی صدا کرد.
من یادم هست رفته بودم طرح تکمیلی بسیج دانشجویی مشهد. بچههای دانشگاه صنعتی شریف هم بودند. اسم دانشگاه آزاد یزد را که آوردم، میگفتند ما کار شما را در اینترنت دیدهایم. کسی آن موقع اصلا نمیدانست اینترنت چیست، سالهای ۸۳ و ۸۴ محمد حسین خیلی در مستندسازی و آرشیوسازی قوی بود. بلااستثنا هر برنامهای که میگرفتیم، فیلم و مولتی مدیا و عکسهایش را در یک بسته آماده میکرد و میگفت: «بفرما!» او ده، دوازده سال پیش این کارها را میکرد. در حالی که در خیلی جاها، هنوز هم کسی به این کارها عادت نکرده است.
با اینکه بچه بسیجی شش موتوره بود و همیشه هم کارت سپاهش را به رخ ملت میکشید، ولی خیلی نظم داشت. جلسهای نبود که بدون یادداشت برداری برود. در کار تشکیلاتی مقید بود به هر کاری شاکلهای بدهد و چارتی تعیین کند خیلی روی بحث جذب حساس بود که در بسیج باز باشد و بچهها بیایند. از قول امام میگفت: «بسیج، مدرسه عشق است.» یعنی هرکسی میتواند
وارد شود. منتها وقتی میآمدند، باید شرایط و ضوابط را رعایت میکردند. هم خانه بودیم. به خاطر اخلاق خوبش هم خانهای زیاد داشت. در خانه توی سروکله هم میزدیم، میگفتیم و میخندیدیم، ولی بارها به من تذکر میداد از در حوزه که میآیم داخل باید جلوی پایم بایستی؛ یعنی در کنار اینکه یک دوست بود، سعی داشت شأن بسیج حفظ شود.
دوست داشت بالای سر کار بایستد در کل حس مدیریت ذاتی داشت. شم مدیریتی را در خودش میدید. بحث چارتی کارکردن در او حل شده بود. با اینکه درس مدیریت نخوانده بود، ولی خیلی خوب مدیریت بلد بود. مثلاً به من بیتجربه میگفت که حالا فعلاً این جای کار را بگیر و شروع کن. آموزش میداد و بعداً همان را میخواست؛ یعنی اگر طرف یکش میشد دو، میگفت: «خداحافظ.» خیلی هم جدی بود. میگفت: «باید این کار رو بکنی، میتونی بسم الله. نمیتونی یا علی!» این یاعلیاش هم معروف بود، یعنی جمع کن، برو. خیلی از دوستان سوار قطاری که در حرکت بود، میشدند، ولی لزومی نداشت تا آخر بمانند. خیلی رک بود. فرمانده پایگاهش بودم. اگر سه روز غیبم میزد یا میرفتم فرجه، میگفت که باید در خوابگاه حاضر باشی. میگفتم که درسهایم سنگین است، نمیرسم. میگفت: «اگر نمیرسی، بیا بیرون تا یکی دیگر رو بگذاریم جای تو.» بدون تعارف. خیلیها میگفتند که این بچه برای ما شاخ بازی در میآورد. این اخلاقش را شاخ بازی میدانستند.
چند تا چیز را خیلی دوست داشت؛ عطر و ریش بلند و یکی هم لباس یقه ایرانی. نمیگفت یقه آخوندی. لباس کنفی مد شده بود، سه دکمه و آستینهای بدون دکمه. عشق ریش بود، ولی ریش کاملی نداشت. خودش میگفت: «ریشهام مثل چه گواراست.» چون تا حالا تیغ به صورتش نزده بود و با این موضوعات سنخیت نداشت. تا آنجا که من خبر دارم، این آدم اصلا دوران جاهلیت نداشت. از اول همین شکلی بود. چانهاش ریش نداشت و همیشه سعی میکرد ریشش را بلند کند. اواخر دیگر ریشهایش درآمده و مرد ریشداری شده بود.
اصلا قیافهاش به درد دانشگاه آزاد نمیخورد. میگفتم که تو با این ریخت و قیافه باید میرفتی حوزه علمیه، ولی وقتی یکی میآمد و با او میگشت و میرفت و میآمد خیلی برایش جالب بود. چون میدانست چه کاری میخواهد بکند. بچههای شوخ و شنگ را میآورد توی کار و در مرحله اول دانه میپاشید خانه ما پاتوق همه قشری بود؛ بچههای بسیج، انجمن، جامعه اسلامی و حتی به قول خودش «چپ و چلاقها». من ریش داشتم، او هم داشت و دیگران هم داشتند. ما خراب میکردیم محمد حسین روی یک خط سیر تا آخر میرفت و با هرکس داستانش را شروع میکرد، همان طور ادامه میداد.
خیلی خوب رفاقت و طرز برخوردش را حفظ میکرد. ما وقتی رفیق میشدیم با یکی، خیلی سنگین رفتار میکردیم، ولی بعد میشدیم همان آدم قبل. محمد حسین این طوری نبود. قشنگ بچهها را نگه میداشت. یک ماجرایی را پیگیری میکردیم به نام «کمیته استقبال دانشجویی». استقبال از دانشجویان جدیدالورود مرسوم شده بود ولی دوست نداشتیم آن طور که همه انجام میدهند، جلو برویم نیمه مرداد زنگ میزد که بلند شو برویم یزد. میگفتم که بگذار کمی نفس بکشیم چله تابستان میآمدیم یزد.
⏯ادامه دارد...
شهید محمدحسینمحمدخانے
✍ به قلم محمد علی جعفری
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
yek aye yek ghese 62.mp3
3.02M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی
یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ
🎙 باصدای: مریم نشیبا
🌀 قسمت شصتودوم
📜سوره مبارکه جمعه آیه ۱۱
🔸...وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ
#کتاب_صوتی
#ماه_رجب
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
📽 #کلیپ_تصویری
🚫 در تبلیغ اسلام چه کاری انجام دادیم؟!
🎞 فقط شنیدیم علم از نجف میره قم، بعدش چی؟ ما چیکار کردیم؟
🎙استاد رائفیپور
◦•●◉✿ الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْـ؋ـَرَج ✿◉●•◦
#امام_زمان
#میلاد_امام_جواد
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سرزمین آدمیان - آنتوان سنت اگزوپری - حبیب الهی.pdf
2.16M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سرزمین آدمیان
🖌 نویسنده: آنتوان سنت اگزوپری
📝 مترجم: محمد حبییب اللهی
#رمان
#داستانی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈