اﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ؛ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺑﺎ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ
محمود دولت آبادی
بر حذر باشید
که مبادا نادانها و احمقها
دنیا را در سیطره قدرت خود بگیرند
و دانایی جرم تلقی شود.
زرتشت
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشستی که سواران همه رفتند
ملک الشعرا بهار
و چشم های من خاکستریست
که از عمق های آن
ققنوس های رنج جهان می زایند
تنهایم از آن زمان
که شیدایی خجسته ام
از من ربوده شد...
رضا براهنی
و مهربان باشید
با زنی که مرا کشت!
که این جنایت زیبا
همیشه خواستنی بود...
دور از وطن خویش و به غربت مانده
چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه
ابوسعید ابوالخیر
نجوای نسیم و برگ شورانگیز است
احساس من از ترانه اش لبریز است
زیباتر از او ندیده ام غمگینی
از من به خودم شبیه تر، پاییز است
پله ها در پیشِ رویم یکبه یک دیوار شد،
زیرِ هر سقفی که رفتم بر سرم آوار شد...
حسین منزوی
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
صائب تبریزی
شعر زیبای منی، آرایه میخواهم چه کار
من که مومن بر تو هستم، آیه میخواهم چه کار
محمد بزاز
اگر به دری برخوردید که سراسر قفل است قبل از آنکه به فکر باز کردن قفل ها بیفتید از خودتان بپرسید: آیا درب دیگری وجود ندارد؟
همیشه درگیر شدن بهترین راه حل نیست.
وین دایر
کتابخانه یک شوریده...!
یه روز همچین خونه ای برای خودم می خرم با تلاش خودم.
هدایت شده از میلیدرجنگلیسبز✧
پیام هایی با عنوانِ " اینا وایب تورو میدن "3>>>
کتابخانه یک شوریده...!
بعد از ۱۲ ساعت برگشتم خونه✌️
اگر می پرسین کجا بودی باید بگم، از ساعت ۷ صبح تا ۴ عصر مدرسه بودم که به ترتیب ۳ زنگ زمین و ۲ زنگ ریاضی پشت سر هم داشتیم. بعد از مدرسه یک راست رفتم کلاس icdl و ساعت ۷ عصر کلاس icdl تموم شد