eitaa logo
🏴کیف الناس🏴
375 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.7هزار ویدیو
143 فایل
«بسم الله القاصم الجبارین» «وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ» 💯کانالی متفاوت👌 😊 برای سرگرمی اسلامی ☺️ ارتباط با ادمین @amirmehrab56 آغاز فعالیت دوباره....۱۴۰۱/۰۷/۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ۲۳ ذی‌الحجه 📜 🔘 #بخش_اول 🔰 سراسیمه آمده بود و بی توقف. پریشان و آشفته حال، به خیمه گاه رسید و به جستجوی قافله سالار،از سویی به سویی روان شد و او را خواند. کاروانیان در اطراف او حلقه زدند ••• ••• ولی او، لَب از لَب نگُشود ••• 🔸قافله سالار از خیمه برون آمد و با نگاه به چهرۀ پرسشگر یاران، به مرد نزدیک شد.🔸 ••• مرد، نفس نفس زد و لبان خشکیده به زبان تر کرد ••• + مرد گفت: "صلوات خدا بر جدّت. خبری دارم که اگر بخواهید در خفا بگویم." - گفت: "خَلوت و جَلوت من با یارانم یکی است." + گفت: "خبر از مصیبت است." 🔹قافله سالار، کاسه ای آب طلبید و به او داد.🔹 ••• مرد نوشید و نفس تازه کرد ••• - قافله سالار گفت: "حالا بگو چه شده؟" + مرد گفت: "در حالی از کوفه خارج شدم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کُشته بودند، و با ریسمانی به پایشان، در کوچه و بازار می کشیدند." 🔺نفس ها در سینه ها ماندند و سکوت بود و سکوت، و نگاه مبهوت کاروانیان.🔻 🔵و قافله سالار پی در پی تکرار کرد. - گفت: "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۷ روز تا #محرم ● ● ۱۵ روز تا #تاسوعا ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 ۲۷ ذی‌الحجه 📜 🔘 #بخش_اول + قافله سالار گفت: "با ما هستید یا علیه ما؟" - گفت: "علیه شما!" + گفت: "لا حول و لا قوه الّا بالله العلی العظیم." ••• و سپس رو به یاران کرد ••• + گفت: "به این سپاه خسته و تشنه آب دهید و اسبانشان را سیراب کنید." 🔹مردان سپاه و اسبان، سیراب شدند و به نماز ایستادند.🔹 🔸پس از سلام نماز، لختی درنگ کرد و سپس رو به سپاه حُربن ریاحی برخاست.🔸 + گفت: "ای جماعت کوفیان، نامه‌هاتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند و گفتند امام و رهبری نداریم، دعوت ما را اجابت کن که شاید خدا به واسطۀ تو ما را هدایت کند.لذا از مکه به سویتان آمدم، اگر هنوز بر دعوت خود وفادارید، با من هم‌پیمان شوید." ••• مردان سپاه حُر همهمه کردند ••• + ادامه داد: "مگر برایم ننوشتید که حق را برایتان فراهم آورم؟: - حُر گفت: "به خدا قسم من نه از این نامه‌ها مطلعم و نه از کسانی که نزد تو آمدند." + قافله سالار گفت: "نامه ها را بیاورید." • • • نامه ها را که دید • • • - گفت: "من به این نامه ها کاری ندارم." + قافله سالار گفت: "بخدا سوگند از جفایتان در شگفت نیستم، نه بر گفته هاتان باور داشتم و نه بر یاریتان سودایی در سر. اگر در این راهی که پیش گرفته اید اصرار ورزید و از حق روی بگردانید، من نیز از شما روی گردانده و باز خواهم گشت!" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳ روز تا #محرم ● ● ۱۱ روز تا #تاسوعا ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 اول محرم 📜 🔘 #بخش_اول 🔰عبیدالله حُر جعفی نگاه از خیمه گاه کاروانیان گرفت و به تیمار اسب پرداخت ••• ••• زمانی نگذشت که صدایی او را خواند ••• + گفت: "عبیدالله حُر جعفی، گِران ارمغانی برایت آورده‌ام اگر بپذیری؟" - گفت: "از جانب چه کس؟ اصلاً تو کیستی؟" + گفت: "حجاج بن مَسروق! از جانب حسین بن علی. او ترا به یاری می‌طلبد." - گفت: "یاری او در توان من نیست. وانگهی، اگر جنگی در بگیرد به یقین همه تان کشته می شوید." + حجاج گفت: "می‌خواهد تو را ببیند." - گفت: "نه دوست دارم او مرا ببیند و نه من او را!" 🔸حجاج لحظاتی به او نگریست، سپس به جانب خیمه‌گاه روان شد.🔸 ••• عبیدالله نگاه از او گرفت و تیمار اسب را ادامه داد ••• 🔺لحظاتی گذشت و صدای قافله سالار او را به خود آورد.🔻 + گفت: "فرزند حُر! در دوران عمرت گناهان و خطاهای زیادی مرتکب شدی، می‌خواهی از خطاها و گناه هایت توبه کنی؟" - گفت: چگونه؟" + گفت: "فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ." ✔️ ادامه دارد • • • ●۸ روز تا #تاسوعا ● ●۹ روز تا #عاشورا ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 یازدهم محرم 📜 🔘 #بخش_اول 🔰حسین سالار است؛ چه سالار قافله، چه سالار شهیدان.و سالار شهیدان بی سر، بر خاک خُفته بود ••• ••• ذوالجناح رفت و سر به خون او آغُشت، آنقدر سر بر زمین کوبید، تا جان باخت ••• 🔰و پرنده از ریسمان خیمۀ نیم سوخته برخاست،پرواز کرد و خود را به گُودی مقتل رساند ••• ••• قدری درنگ کرد، و سپس نالۀ فراق سر داد ••• 🔺پَر کشید و بال به خون سالار شهیدان آغُشت، و خونین بال پرواز کرد به آسمان.🔻 🔸آسمان کبود بود و ساکت، و زمین شرمگین و نالان. و فُرات و علقمه مویه کنان، اشک ریز و روان. و نخل های قد کشیده به آسمان، ناله کنان.🔸 ••• پرنده به طواف مقتول کربلا، چرخید و چرخید و چرخید و سپس راهی مدینه شد ••• 🔰پرندۀ خونین بال، از دروازۀ سَحر عبور کرد و صبحگاهان، به مدینه رسید. بر فراز خانه و حرم رسول الله چرخی زد و حزن آلود خواند، حرم، ناله سر داد و آه کشید و نالید ••• 🔵پرنده بر لب بام گِلین خانۀ ام المومنین نشست، فغان کرد و درد آلود، بنی هاشم را خبر کرد ••• ••• ام سلمه چشم به پرندۀ خونین بال داشت، که ملتهب از جا جَست ••• 🔹خاک به ودیعه گرفته از پیامبر را برداشت.🔹 • • • الله اکبر • • • 🔺خاک به تلاطم آمده بود.🔺 🔴خاک خون شده بود و در خروش می نالید، و مدینه آرام بود و در سکوت ••• ••• و مردمان، غافل از زخم سالهای دور! ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۸ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 سیزدهم محرم 📜 🔘 #بخش_اول 🔰کاروان به کوفه رسید،اما چه کوفه ای⁉️ ➖کوفۀ مردمان غدّار و حیله گر. ➖کوفۀ غرق در نشاط و شادی و رقص و خنده ها. 🔰دروازه های شهر، با برگ های نخل زینت شده بود و مردمان، به انتظار، چشم دوخته بودند به راه ••• ••• سرهای بر نی افراشته از دور، در دست سواران نمایان شد ••• ❌مردمان هلهله کردند و بر دَف کوبیدند ••• •••بازماندگان کاروان، در حصار سپاه، به کوفه رسیدند••• 🔺سیدالساجدین، در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان دست بسته پا برهنه، به پای پیاده.🔻 🔴پیراهن خونین سالار شهیدان، دست به دست چرخید و رقصندگان با شمشیر، به لودگی جان گرفتند ••• 🔺سیدالساجدین خُروشید و سوز دل را بیرون داد.🔻 + گفت: "ای اُمت بدکردار، بر خانه هاتان باران نبارد که حُرمت جدّ ما را در بارۀ ما مراعات نکردید." "از مصیبت ما آگاهید، ولی دف می زنید و به شادی هلهله سر می دهید." "کسانی را در شهر می گردانید، که پایه و اساس دین را در میان شما محکم کردند." "مگر جدّ ما نبود که شما را از گمراهی نجات داد و به راه راست هدایت کرد؟" "در قیامت چه پاسخی برای رسول خدا دارید؟" ••• و دیگر سکوت کرد ••• ❌ اولین کسی که سنگ پَراند، ندانستم کیست، اما گوییا شیطان بود! که دیگر اهریمنان، یاری اش کردند ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۶ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 چهاردهم محرم 📜 🔘 #بخش_اول 🔰همه به انتظار بودند، و ابن زیاد سرخوش از پیروزی در تالار قدم می زد••• 🔰نیزه داران کنار کشیدند و زنان و کودکان کاروان، وارد تالار شدند••• 🔺ابن زیاد، نگاه خود از آنان گرفت و بر تخت نشست.🔻 •••زینب وارد شد، لحظه ای ایستاد••• 🔰بی آنکه به او نظر کند با چرخشی به دست، گَرد و غبار از حجاب برگرفت، مصمم و استوار، حرکت کرد و در جلو بازماندگان کاروان ایستاد••• ••• از ورود پُر غرور او، ابن زیاد آشفته شد ••• _ گفت: "این زن کیست؟" ••• زینب سکوت کرد ••• _ دوباره پرسید: "این زن کیست؟" ••• سکوت بود و سکوت ••• 🔺و در این سکوت، صدای خُرد شدن غرور و هیبت ابن زیاد شنیده می شد.🔻 _ ابن زیاد به خشم آمد و فریاد کرد: "گفتم این زن کیست؟" ~ ام وهب گفت: "بانوی ما زینب، دختر فاطمه!" _ ابن زیاد خندید و گفت: "آوازه اش را در شهر شنیده ام." "اما من از مردم کوچه و بازار نیستم." "گوشم پُراست از مویه و نوحه گری، پس برای من گریه و زاری نکنید." 🔸زینب، به آرامی لب گشود و با خود نجوا کرد.🔸 + گفت: "چگونه می توان به کسی که دستش به خون پاکان آلوده است، امید دلسوزی داشت؟" ••• ابن زیاد، برافروخته برخاست و فریاد کرد ••• _ گفت: "حمد می کنم خدایی را که شما را نابود و رسوا کرد." + و زینب گفت: "ستایش می کنم خدایی را که با بعثت و رسالت پیامبرش، ما را به کرامت و بزرگواری رساند. _ گفت: "این مَکر خدا بود که دروغ تان را بر همگان روشن کرد." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۵ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده
📜 پانزدهم محرم 📜 🔘 #بخش_اول 🔰دوباره اسبان زین شدند و لگام خوردند و پرچم های گناه در میان سپاه طغیان و جنایت، و ظلم و ستم و جهل و بیدادگری به اهتزاز درآمدند ••• 🔰تا بار دیگر اسلام بدعت، اسلام خلافت و خلیفه گری، اسلام اشرافیت، اسلام دروغ و فریب و سازش و نیرنگ، و اسلام ابوسفیان را به نمایش گذارند ••• 🔰و با اسارت بازماندگان روز عاشور به مردمان شهر به شهر بگویند؛ که این ما بودیم که حسین و یارانش را به مسلخ بردیم و آل الله را به اسارت گرفتیم ••• 🔴و چه کس بهتر از شمر بن ذالجوشن، این منافق هرجایی برای فرماندهی؟ 🔰و همراه شمر، عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی و خولی بن یزید اصبحی با هزار سوار، آماده شدند برای بردن کاروان به شام ••• ••• و مردمان، این بار آمده بودند به تماشا و تماشاگری ••• 🔺سیدالساجدین در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان بر اَسترانی عریان.🔻 🔹سیدالساجدین زِدورادور، نگاه سرزنش باری به آن دنیا پرستان کرد.🔹 + گفت: "ای مردم! بخاطر دارید که به پدرم نامه نوشتید و با او خُدعه کردید؟" "با او هم پیمان شدید و هنگام حادثه تنهایش گذاشتید و به ستیز با او برخاستید؟" "با چه روی می خواهید به رسول الله بنگیرید؟" "هنگامی که به شما بگوید: "*عترت مرا کُشتید، حریم مرا شکستید، و شما دیگر از اُمت من نیستید؟*" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۴ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده