May 11
🔻راز فریاد آیتالله بهجت در سلام نماز
🔸فریادهای آقای بهجت (ره) هنگام سلام نماز برای من سئوال شده بود، گفتم اگر ندانم چرا فریاد میکشد دیگر برای نماز به قم نمیروم.
🔸به گزارش فارس، این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیتالله العظمی بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیتالله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین بازگو شد.
🔸«تهران زندگی میکردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیتالله بهجت (ره) میخواندند را دیدم و لذت بردم.
🔸تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیتالله #بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه میشود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامهام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.
🔸یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح میرفتم قم نماز میخواندم و برمیگشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه میکرد که چرا از کار و زندگی میزنی و به قم میروی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و …
🔸کم کم نسبت به فریادهای آیتالله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد میکشه؟ چرا داد میزنه؟ چرا با درد سلام میده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلامهای آقا سلام میدادم.
🔸به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد میکشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران میخونم، این هفته هفته آخرمه …
🔸یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطهور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف میزدم، آقا اگر بهم نگی میرم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان! تو همین افکار بودم که آیتالله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چی میگفتم؟ من که تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟
🔸سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم، در راه دائما با خودم میگفتم آقا چطور حرفهای من را شنید؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیتالله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز میخوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمیتوانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول!
🔸خوشحال بودم و پشت آقا نماز میخواندم، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره، تعجب کردم، باغ سر سبز و پر از میوهای بود، خدای من این باغ کجا بوده؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم.
🔸یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد میکشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم میرفتم و سپس به تهران بازمیگشتم تا آقا رحلت کردند.»
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
🔻داستان واقعی اثر رضایت پدر در عذاب قبر فرزند!
🔸آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم الشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است.
گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد
وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ...
💢لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
📚گزیدهای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
🔻ملاقات عجیب حوریه بهشتی با علامه طباطبایی (ره) در مسجد کوفه
🔸علامه طباطبایی (ره) نقل میکند: روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، در آن بین، یک حوریه بهشتی از طرف راست آمد و یک جام شراب بهشتی در دست داشت که برای من آورده بود و خود را به من ارائه مینمود، خواستم به او توجّهی کنم امّا یادم آمد که مرحوم قاضی فرموده بود که به صورتهای زیبای غیبی در حالات عبادی توجه نکنید لذا چشم پوشیده و از او روی گرداندم، آن حوریه برخاست و از طرف چپم آمد و بار دیگر آن جام را به من تعارف نمود، باز هم به او توجهی نکردم، آن حوریه رنجیده خاطر گردیده و از من دور شد، از آن روز تاکنون هر وقت آن منظره را به یاد میآورم از آزردگی آن حوریه بهشتی متأثّر میشوم.
📙 سنن النبی، علامه طباطبائی، ص۱۸
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
🔻اتّفاق عجیب هنگام غسل دادن آیتالله بروجردی
🔸آیتالله عبدالصاحب مرتضوى لنگرودى نقل میکند یکى از آقایان مورد اطمینان مىگفت: من از مقلدین آیتالله بروجردى بودم. وقتى که خبر فوت آقا به من رسید، مثل اینکه پدرى را از دست داده باشم خیلى ناراحت شدم، تصمیم گرفتم غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتى براى مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوط مراجعه کردم و گفتم: من مىخواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند. ایشان گفت: من و یکى از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبى نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشم آقا این طرف و آن طرف را نگاه مىکند و چشمهایش حرکت مىکنند. به خودم گفتم: آیا چشمهاى من اشتباه مىبیند؟! یا اینکه آقا زنده است؟ و در ضمن گاهى مىدیدم که تبسم مىکردند و لبخند مىزدند، همین طور مات و مبهوت بودم. خلاصه! پیش خود گفتم حتما من اشتباه مىبینم و حتما به چشم من اینچنین مىآید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز! او آب مىریخت و من غسل مىدادم. بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایى دیگر براى تکفین بردیم باز همین طور مىدیدم که چشمهاى آقا اطراف حمام را نگاه مىکند و گاهى تبسم مىفرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟ گفتم: من چیز عجیبى را مىبینم، نمىدانم درست است یا نه؟ گفت: چشمهاى ایشان و تبسم ایشان را مىگویید؟ گفتم: بله! پس من اشتباه نمىبینم و شما هم همین را مىبینید. ایشان وقتى جریان را براى بنده تعریف مىکردند، گفتند: چطور مىشود شخصى که روح در بدن ندارد، چشمهایش حرکت کند و تبسم نماید گفتم آقا! خدا مىخواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانى چقدر بزرگوار است و چشم برزخى شما را باز کرده است و آن عالم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخى ایشان را مىدیدهاید، زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج مىشود، در قالب مثالى مىرود و در واقع زنده است.
📙کتاب الگوی زعامت؛ سرگذشتهای ویژه حضرت آیتالله بروجردی
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
داستان عبرت آمیز
🔻شوخی با زن نامحرم
🍃 ابوبصیر علیه الرحمه می گوید: در کوفه بودم و به یکی از بانوان درس قرأت قرآن می آموختم روزی به هنگام تدریس، در یک موردی با آن زن، شوخی کردم. مدت ها گذشت تا این که روزی در مدینه به حضور امام محمد باقر علیه السلام شرفیاب شدم.
✅ آن حضرت مرا سرزنش نموده و فرمود: کسی که در حال خلوت گناه کند، خداوند نظر لطف خویش را از او برمی گرداند. آن چه سخنی بود که به آن زن گفتی؟! ابوبصیر می گوید: از شدت شرم سرم را پایین انداخته و همان لحظات توبه نمودم. امام باقر علیه السلام فرمود: مراقب باش که دیگر تکرار نکنی.
🔸بحار الانوار ج ۴۶، ص ۲۴۷، ح ۳۵، باب معجزات امام محمد باقر علیه السلام
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
🔻جواب دندان شکن استاد قرائتی به وهابی
یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟!
در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند!
آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد:
ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن
قلم را به من بدهید!
بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند!
ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند!
🔺آقای قرائتی خودکار را گرفت و دوباره انداخت ﺯﻣﯿﻦ و گفت: ﯾﺎ الله! ﻗﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ من ﺑﺪﻩ!
بعد رو به وهابی کرد و گفت: ﺩﯾﺪﯼ که
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ!
پس با منطق تو ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ است!
مگر ﻫﺮ که ﺯﻧﺪﻩ است ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎشد؟!
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
🔻عاقبت شوخی با نامحرم 😰
🔸یکی از علمای مشهد می فرمود : روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید.
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت.
🔸بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد.
🔸بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم.
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و #حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.🔸حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند.
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا