eitaa logo
خبرگ
4.3هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
100 فایل
♻️گلچین اخبار اردکان، میبد و استان یزد 📢 💠طرفدار انقلاب، بیزار از چپ و راست ❌️بدون تعصب و نگاه جناحی ✅️انعکاس اخبار محلی ✍️🏼آخرتم را فدای دنیای کسی نمیکنم 📲ارتباط با ما و ارسال سوژه ها: @JavanEnghelabi313 متعهد به محفوظ ماندن اطلاعات ارسال کننده
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دومین مامور پلیس هم که در درگیری مسلحانه با قاتل شرور در اصفهان زخمی شده بود به رسید ⬅️ استوار یکم و گروهبان یکم پس از انتقال به بیمارستان به دلیل شدت جراحات به شهادت رسیدند. 👌 کانال حرفه‌ای‌ها https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31 خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾
فرمانده ناحیه مقاومت بسیج اردکان در دیدار با خبرنگاران پانا: مسلط به سلاح‌ها و ابزارهای رسانه‌ای دشمن باشید و آن ها را خنثی کنید دانش آموز خبرنگار پانا: بیشتر بخوانید... https://www.pana.ir/news/1395534 👌 کانال حرفه‌ای‌ها https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31 خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾
باز هم افتخار آفرینی دختران یزدی 🔸 کسب مقام قهرمانی در‌ مسابقات بین المللی ووشو جام بالکان ترکیه 🔻از راست به چپ: ستایش جعفری ۱مدال نقره و ۱مدال برنز فاطمه جعفری ۱مدال طلا و ۱مدال نقره مبینا مهرابی ۲مدال طلا معصومه کهدوئی ۲مدال طلا فاطمه شبان زاده ۱مدال برنز مهشید حیدری ۲مدال طلا 👌 کانال حرفه‌ای‌ها https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31 خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾
⭕️ حسرتِ هفده ساله روایت سمیه هاتفی خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت اول قرار بود با خانواده‌ی برادرشوهرم دو روز، تفریحی بریم یاسوج و برگردیم. به دلم افتاد حالا که نزدیک شیرازیم یک سر بریم زیارت حرم شاهچراغ. تا اسم شاهچراغ را بردم، زینب؛ دخترم گفت: نه مامان نریم، اونجا با اسلحه می‌زننمون! همسرم؛ محمدجواد بلافاصله گفت: نه دخترم حرم دیگه امنه، پلیسا مواظبن. به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد. مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ. حوالی ساعت 11ظهر رسیدیم شیراز، سوییتی نزدیک حرم اجاره کردیم. تا وارد شدیم بچه‌ها بدو بدو رفتند جلوی پنجره و با شور و شوق گنبد و گلدسته حرم را به هم نشان می‌دادند. اولین‌بار بود که می‌آوردیم‌شان شیراز. هفده‌سال قبل من و همسرم، دوتایی آمده بودیم پابوس حضرت، از آن زمان حسرت زیارت دوباره‌ی آقا روی دلم مانده بود. دم‌دمای غروب از باب‌المهدی وارد حرم شدیم. ایستادیم جلوی گنبد و چندتا عکس انداختیم. بعد رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و دوباره برگشتیم توی صحن. نزدیک سقاخانه نشستیم و مشغول خواندن زیارت‌نامه شدیم. بچه‌ها هم توی صحن چرخ می‌زدند و اطراف را می‌گشتند. آدم‌های زیادی روی فرش‌های دوروبرمان نشسته بودند. خادمی به سمت‌مان آمد و با صدای بلند و لهجه قشنگ شیرازی گفت: نماز جماعت توی شبستان خونده میشه. همسرم، حسن و حسین را با خودش به شبستان برد و قرارشد نیم‌‌ساعت دیگر دوباره همین‌جا جمع شویم. من، زینب، جاری‌ام و دخترش رفتیم قسمت خواهران. توی صفِ سومِ نماز نشستیم و گرم صحبت شدیم، زینب هم محو تماشای آیینه‌کاری‌ها شده بود و با گوشی‌ش مدام از جابه‌جای حرم عکس می‌گرفت. ده دقیقه‌ای گذشت که صدای جیغ و فریاد توی گوشم پیچید. صورتم را که برگرداندم، دیدم جمعیت زیادی وارد شبستان شدند. خانمی با ترس داد زد: تیراندازی شده، فرار کنید! فرار کنید! غوغایی به پا شد. همه به سمت درب دیگر شبستان دویدند. شوکه شده بودم، توی یک لحظه آرامش و شادیمان جایش را به وحشت و گریه داد. پابرهنه دویدم بیرون. توی جمعیت زینب را دیدم. دستش را محکم گرفتم و همراه مردم دوان دوان از حرم بیرون رفتیم. درب ورودی حرم را بستند. هرچه اطرافم را گشتم، جاری‌ام و دخترش را پیدا نکردم. مغازه‌دارها از مغازه‌‌هایشان بیرون آمده بودند. چندتا از زائران مثل ابر بهار اشک می‌ریختند و دنبال فرزند و همسرشان می‌گشتند، خانمی پایش آسیب دیده بود و گوشه پیاده‌رو نشسته بود و چندنفری هم غش کرده بودند. زینب از ترس به خودش می‌لرزید و زار زار اشک می‌ریخت. هرکاری می‌کردم نمی‌توانستم آرامش کنم. پشت‌سرهم به گوشی همسرم زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد... 👌 کانال حرفه‌ای‌ها https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31 خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾
✅برگزاری کارگاه آموزشی قصّه‌گویی ویژۀ جوانان و بزرگسالان 🔰 کارگاه آموزشی "قصّه چیست؟ قصّه‌گو کیست؟" ویژۀ جوانان و بزرگسالان با تدریس مهدی آرایی، داور بین‌المللی و مدرّس باسابقۀ قصّه‌گویی به میزبانی مرکز شمارۀ یک کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهرستان اردکان برگزار شد. ▫️این برنامه که به همت مؤسسۀ فرهنگی‌هنری افق کویر و انجمن قصّه‌گویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان یزد صورت گرفت؛ شامل دو بخش مقدماتی و پیشرفته بود که دورۀ مقدماتی کارگاه طی 25 الی 27 مردادماه و دورۀ پیشرفته، عصر 27 مردادماه سال‌جاری با حضور جمعی از علاقه‌مندان برپا گردید. ▪️«حجت‌الاسلام‌والمسلمین حمید طالب‌پور» مدیرعامل مؤسسۀ فرهنگی‌هنری افق کویر نیز ضمن بازدید از کارگاه آموزشی قصّه‌گویی ویژۀ جوانان و بزرگسالان که در راستای ارتقای سطح کیفی برنامه‌های فرهنگی و همچنین افزایش توانمندی‌های فعّالان این حوزه برگزار شد از نزدیک در جریان روند برگزاری این دوره قرار گرفت. •| روابط عمومی موسسه فرهنگی هنری افق کویر|• 👌 کانال حرفه‌ای‌ها https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31 خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رضا پهلوی: ۲۸ مرداد کودتا نبود! 🔰مقامات آمریکا: ما دولت مصدق را سرنگون کردیم! 🔹۷۰ سال از سرنگونی دولت قانونی محمد مصدق می‌گذرد و سؤال درباره کودتای ۲۸ مرداد در سال‌های گذشته همواره با سکوت بازماندگان پهلوی روبه‌رو شده است. 🔹در این کلیپ پاسخ رضا پهلوی در نشست خبری به خبرنگار را می‌بینید که قضاوت درباره ۲۸ مرداد را به تاریخ‌دانان می‌سپارد و در اظهارنظری عجیب و نادرست می‌گوید: «کودتا از پایین به بالاست نه بالا به پایین»! 🔹در ادامه اظهارات بیل کلینتون، مادلین آلبرایت، برنی سندرز و باراک اوباما را مشاهده می‌کنید که برخلاف رضا پهلوی که سعی در تطهیر پدرش و آمریکا دارد، به‌صراحت به نقش خود در کودتای سرنگونی مصدق اشاره می‌کنند. 👌 کانال حرفه‌ای‌ها https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31 خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾
⭕️ حسرتِ هفده‌ساله روایت سمیه هاتفی؛ خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت دوم یک ساعتی می‌شد که با جانمازِ توی دستم و پابرهنه گوشه‌ی خیابان منتظر بودیم. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. خدا خدا می‌کردم یکبار دیگر بتوانم همسرم و پسرانم را ببینم. همهمه بین زائران و مردمِ ایستاده پشت درب حرم زیاد بود. هرکسی چیزی می‌گفت: +چهارتا زخمی توی صحن افتادن. +تا الان چندتا شهید شدن. +هنوز نتونستن تروریستا رو بگیرن. +یه تروریست بوده، همون اول گرفتن. از ترس ده دقیقه‌ای رفتیم داخل مغازه‌ای اطراف حرم پناه گرفتیم. تازه داشتم درک می‌کردم توی حادثه‌ی پارسال، زائران چه حس و حالی داشتند؛ آن‌روزها مدام ذهنم درگیر آرتین و شهادت مادر و پدرش بود. وقتی خبر اعدام تروریست‌ها را شنیدم خیلی خوشحال شدم. فکر نمی‌کردم دیگر جرأت کنند روی مردم بی‌دفاع اسلحه بکشند. بالاخره تلفن محمدجواد آنتن داد و بعد از چندتا تماس بی‌پاسخ، جواب داد. +محمدجواد کجایی؟ خوبی؟ چرا جواب تلفنت رو نمیدی؟ حسن و حسین کنارتن؟ حالشون خوبه؟ +خیلی عادی جواب داد: آره ما خوبیم. چیزی شده؟ +با تعجب پرسیدم: چیزی شده! نصف جون شدم! مگه توی شبستان نبودی؟ اونجا تیراندازی نشده؟ +آره ما توی شبستانیم. ولی اینجا خبری نیست! با بچه‌ها نمازمون رو خوندیم. آنتن نداشتم که زنگت بزنم. در شبستان رو هم بستن. فکر کردم مانوره! آخه دوروبرمون نیروهای امنیتی زیادن. برای اینکه جلوی اشک‌های دخترم را بگیرم، تلفن را بلافاصله دادم دستش. بیا با بابا حرف بزن. هیچ‌کدوم چیزیشون نشده. ولی زینب گوشش بدهکار نبود. حتی بعد از نیم‌ساعت که توانستیم توی صحن، همدیگر را پیدا کنیم و با راهنمایی نیروهای امنیتی‌ به سوییت برگردیم هم حالش بهتر نشد. تا صبح می‌لرزید و گریه می‌کرد. تا به محل اسکان برسیم، گوشی من و همسرم پشت سرهم زنگ می‌خورد؛ اقوام بودند که جویای احوالمان می‌شدند. مدام خودم را سرزنش می‌کردم که چرا روی آمدن به شیراز پافشاری کردم. با خودم فکر می‌کردم که اگر دخترم خوب نشود، چی کار کنم. اذان صبح همسرم و پسر بزرگم برای نماز به حرم رفتند؛ زینب اصرار داشت دیگر هیچ‌کدام به حرم نرویم و زود به خانه برگردیم. محمدجواد نشست کنارش و بهش گفت: بابا اونا می‌خوان حرم رو ناامن کنن تا کسی نیاد ولی تو که نباید بترسی. آقا خودش مواظبمونه. از نماز که برگشتیم، میریم خونمون. زینب کمی با حرف‌های پدرش آرام شد و توانست بخوابد. من هم شروع کردم به جمع کردن وسایل تا به اردکان برگردیم اما دل‌ توی دلم نبود، به خودم می‌گفتم‌: سمیه دیدی چی شد! دوباره باید چند سال دیگه حسرتِ یه زیارت دلچسبِ حضرت رو دلت بمونه! نمی‌توانستم با حضرت از پنجره‌ی اتاق خداحافظی کنم. دلم را به دریا زدم. دخترم را به جاری‌ام سپردم و دوباره به حرم رفتم. وارد صحن که شدم صوت قرآن از تمام بلندگوها پخش می‌شد. آرامش عجیبی گرفتم؛ همان آرامشی که شب قبلش با ورود به حرم حسش کرده بودم. از چادرها و کفش‌های جامانده، کالسکه‌های رها شده و خوراکی له شده‌ی دیشب توی صحن خبری نبود. کفش‌هایمان را از کفشداری حرم تحویل گرفتم؛تمام وسایل به جامانده از حادثه دیشب را توی کفشداری جمع کرده بودند. به مسجد بالاسر رفتم. نزدیک مقتل شهدای حادثه‌ی تروریستی پارسال نشستم. آنجا بود که بغضم ترکید و یک دلِ سیر زیارت کردم. 👌 کانال حرفه‌ای‌ها https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31 خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾