راه کاروان عشق از میان تاریخ میگذرد
و هرکس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد
داستان کربلا را بخواند
اگرچه خواندن داستان را سودی نیست
اگر دل کربلایی نباشد...
#شهیدسیدمرتضیآوینی
✨ نامردهای هوسران یا نفسهای رشدیافته
⛄️ بهمن ماه سال ۱۴۰۲ بود.. حدود چند ماهی از کلاس قرآنم با بچه ها می گذشت و تقریبا اواخر کلاس قرآن بود. من هم مدتها بود که دلم میخواست مسئولیت سرگروهی حلقه صالحین نوجوانان مسجد را قبول کنم. این فرصت مناسبی بود برای منی که میخواستم از رنج حس بی فایدگی و بیهودگی خودم خلاص شوم...
از فرصت استفاده کردم و با همان بچه های کلاس قرآن، حلقه شهید مصطفی صدرزاده را تشکیل دادم...
کم کم چند عضو اضافه شدن و تعداد بچه ها بیشتر شد...
اوضاع حلقه داری کاملا بر وفق مراد بود. مطالبم را که سر کلاس بیان میکردم، بچه ها سراپا گوش بودند، سرهایشان را به نشانه تایید تکان می دادند و تکلیف هایشان را مو به مو اجرا می کردند...
هم من غرق شور و شعف که وای چقدر من برای آنها مفیدم و چقدر از محضر مبارکم استفاده میکنند و هم آنها خوشحال و خرسند از اینکه به محضر من شرفیاب می شوند😁
💥در یکی از جلسات حلقه نمیدانم چه شد که آفتاب از آن ور بوم درآمد و یکی از بچه ها درباره یکی از موضوعات مطرح شده، سوالی پرسید و من ناتوان از پاسخ گویی بودم...
کاخ آرزوهایم فروریخته بود... از درون مثل مرغ پرکنده به خود می پیچیدم که آخر این چه سوالی بود و از کدام ناکجا آباد آوردی و ما را با خاک یکسان کردی؟ اصلا سوال پرسیدنت چه بود؟ مثل بچه آدم گوش کن و انجام بده دیگر...
حقیقتا آنقدرها هم سنگ دل نبودم... ولی نمی دانستم خوشحال باشم که یکی از بچه هایم به این رشد رسیده که حرفم را راحت قبول نکند یا ناراحت باشم از اینکه دیگر بله قربان گوی من نیستند و ممکن است هر روز مرا به چالش بکشند...
مدتها گذشت تا آنکه فهمیدم طرز تفکرم نادرست است... درست است که هنوز هم زیاد می لنگم اما گاهی اوقات سر جلسات خودم به بچه ها نهیب میزنم که میخواهید عمله من باشید؟؟؟
📚📌"نامردهایی که از آدم آجر می سازند تا ساختمان هوس خودشان را بالا ببرند، بیش از این نمی خواهند که بیشتر بشنوی و کمتر بپرسی، فقط گوش باشی نه مغز..."(کتاب صراط/عین صاد)
✍ دستنویسهای یک معاون پرورشی
#من_خوابم_یا_بیدار:
https://eitaa.com/joinchat/112984187C709f7e049a
اگر
کافی و رحمان و رحیم و رب،
#الله باشد
چگونه به دیگری روی بیاوریم؟!
از شهید آوینی پرسیدند شهدا چہ ویژگی خاصی داشتند کہ بہ این مقام رسیدند؟
گفت: یکی را دیدم سہ روز در هواے گرم در خط مقدم جبهہ روزه گرفتہ بود
هرچہ از او سوال کردم برادر روزه مستحبی
در این شرایط جائز نیست خودت را
چرا اذیت میکنی جواب نداد...
وقتی شهید شد دفترچہ خاطراتش را ورق میزدم نوشتہ بود خب آقا مجید یک سیب اضافـہ خوردے جریمہ میشوی سہ روز روزه میگیرے تا نفس سرکش را مهار کرده باشی!
اللهم صل علی محمد وآل محمد
ماهی با آب زنده، آدم با آدم!
داشتم کتاب را برایشان میخواندم که رسیدم به این صفحه
وقتی تمام شد
پسر پنجسالهام گفت:
چرا دروغ میگه!
گفتم:
کجاش؟!
گفت:
آدم هم با آب زنده است
آدم با #خدا زنده است
آدم با #ایران زنده است.
نگاهش کردم
حرفی نداشتم
از یک طرف از حرفش حسابی جا خورده بودم...
واقعا آدم با خدا زنده است اما من یادم رفته که چقدر محتاج خدایم
اصلا انتظار این نهیب را نداشتم
اصلا توان این برخورد با حقیقت را نداشتم
که چرا باید اینقدر غافل باشم که عامل زندهبودم #خدا را فراموش میکنم
و
چه عادتی با #خدا برخورد میکنم.
خوشنود بودم که در زمانهای هستم که تقابل بین کفر و توحید چنان آشکار است که فرزندم صهیونیست را دشمن میداند و ایران را تمام آرزویش.
اما ترسیدم که نکند این حرفها در نوجوانی و جوانیاش یادش برود... کاش یادش نرود...
ترسیدم که در جوانیش به این باورهای تازه جوانه عصیان نکند...
خدایا! این باور فرزندم به توست. به تویی که خود گفتی با افراد طبق ظنشان به خودت رفتار میکنی! او با #تو زنده است. حیش بدار با خودت و اهل خودت.
✍ خواب و بیدار
#من_خوابم_یا_بیدار:
https://eitaa.com/joinchat/112984187C709f7e049a
خدایِ بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند..
مقیاسها و معیارهایِ جدید بر دلم گذاشت
و خواستههایِ عادی و مادی
و شخصی در نظرم حذف شد..
شهیدمصطفیچمران
اللهمصل علی محمد وآل محمد