eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡 🌿🧡 🧡 زهرا: عاطي چقد شبيهش بوووووووودددددد..... بامصب کپيش بوددد... چقدم شيرين بود... خب حاال چشاتو درويش کن خوردي داداشمونو... با شوخي و خنده برگشتيم خونه.. ايميلمو چک کردم و ديدم که برام فرستاده آدرسو.. لبخندي زدم و ازش تشکر کردم. بعدش هم به استاد ايميل زدم و ازش خواستم تا رمانمو بخونه و نظر بده. کامپيوتر رو خاموش کردم و رفتم سر درسم. غرق درس بودم که صداي محمد نصر رو شنيدم. البته هندزفريم تو گوشم بود و داشتم آهنگاشو گوش مي کردم ولي اين صدا انگار از بيرون مي اومد. دوباره من و بودم و گوشيو و کتابي که پرت شد و پاهايي که با سرعت نور دويدن سمت حال. با اين تفاوت که اين دفعه بابام بدجور مچم رو گرفت... همچين نگام کرد که خودم خجالت کشيدم. بابا-: حاال اگه من صدات مي کردم هيچوقت اينطوري با کله نمي اومدي که با صداي اين نصر دويدي... لبمو به دندون گرفتم و برگشتم سمت تلوزيون. براي جمع کردن گندي که زدم رو به آتنا بلند گفتم -: بازم گل کاشته ... راستي آتنا فردا محمد نصر و زنش رو ميخوان بيارن برنامه سيد علي حسيني... بازم تو اخبار داشتن ازش تعريف و تمجيد مي کردن. .. برگشتم توي اتاق دوباره... آتنا سريع اومد تو اتاق و گفت اتنا-: راست ميگي آبجي؟ يه چشمک زدم بهش و گفتم -: نه بابا ... اون طور گفتم که بابا بفهمه زن داره و فک نکنه عاشق اون پسره قزميتم... تو دلم به خودم دهن کجي کردم و گفتم -: آره جون عمه ات... 🧡 🌿🧡 🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj
- به‌نام‌خدایی‌که‌عشق‌راآفرید🫀!
یک روز صبح به رسم عادت شیرین گذشته... قبل از اینکه به آینه چشم بدوزی تلفن همراهت را بردار و سلامم کن! خیالت راحت من آنقدر دلم تنگ است که یادم می رود چه بلایی سرم آورده‌ای! @khacmeraj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگویید خانم چادری بلکه بگویید شهید زنده❤️🌱 @khacmeraj
_ نمی دانم باانتخاب چه کلماتی احساس غمگین وافسرده ی دلم را بیان کنم. آیا واقعا کلمه ای هست که بتواند توصیف آنچه برشما می گذرد و توصیف دل غمگین مرا دردرد های تو داشته باشد؟ چگونه آرام سر بر بالین بگذارم و به استراحت سپری کنم در حالی که کودکان بیگناهت وحشت زده در گوشه ای ازخیابان نشسته اند و هر لحظه انتظار ازدست دادن عزیزانشان را می کشند. وقتی اضطراب واسترس شما کودکم را غمگین وبی تاب میکند وگریه سرمی دهد که مادر اگه تورا از دست بدهم چه کنم!؟ اشک از چشمانم سرازیر میشود که چه میگذرد برمادران و کودکان سرزمینت از این اضطراب و استرس از دست دادن همدیگر... دلم تکه تکه میشود و وجودم از هم گسسته می گردد. چگونه قلب کوچک و رنجورتان تاب این همه ترس و اضطراب را دارد؟ ای تو مادر! چه بر تو می گذرد زمانی که جنازه فرزند آغشته به خونت را روی زمین می بینی؟! و تو ای پدر ! چگونه دستانت توان جمع کردن تکه پاره های بدن فرزند کوچکت را از زیر آوار دارد؟ می دانم که این درد و رنج و سختی بالاخره به پایان می رسد،بالاخره وقت آزادی و آرامش شما فراخواهدرسید. می دانم که دور نخواهد بود این زمان.....🤍🇵🇸 ➺@khacmeraj