eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگن اسم کسایی که سال آینده نیستن امشب،خط میخوره! این بمونه اینجا به یادگار ... که اگه منم نبودم؛ حلالم کنید❤️‍🩹 ‹'@khacmeraj⸾⸾••خاک‌معراج˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
• . -میگفت.. زمانی‌برسد‌که‌ما‌محتاجِ‌گفتنِ‌یک‌لااله‌الا‌الله و‌محتاجِ‌گفتنِ‌یک‌استغفرالله‌می‌شویم! و‌دیگر‌به‌ما‌فرصت‌نمی‌دهند؛ مواظبِ‌از‌دست‌رفتنِ‌فرصت‌ها‌باشیم:)💚 ‹'@khacmeraj⸾⸾••خاک‌معراج˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
39.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تراژدی سال ❤️‍🔥💔 آه غــــ💔ـــزه 😭 نمـــــــاهنـــگ بسیـــار عـــــالی در مــورد کــــودکان شهیــد غــزه 😭 لالایــی ای کـــــودک غــزه...💔 🎵نماهنگ آهِ غزه از گروه سرود ضحی را ببینید
💚🌿💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚🌿💚 💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚 💚🌿💚 🌿💚 💚 تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران، در ورودی ماشینو پارک کرد... سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو فاطمه:ممنون چشم فاطمه: چرا کشتیات غرق شده _هیچی بابا ولم کن آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته،اصلا بزار بگه ... سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید فاطمه: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید... هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از خوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردمولی الان اصلا حالم خوب نیست.... نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد... فاطمه از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا... من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده.. اونم تو فکر... هی... سید: چرا سرتون پایینه خانوم د نگاه کن ببین دوستی ، آشنایی کسی رو نمیبینید چه قدر صداش قشنگه... چرا دقت نکرده بودم... _چشم سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست... خدای من اینجا جمکرانه... آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام... _السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه... به زبون آوردن سلام همانا و جاری شدن اشکام همانا جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت سید: چیشد یهو _هیچی... یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد... صدا:فائزه السادات خودتی...؟ 💚 🌿💚 💚🌿💚 🌿💚🌿💚 💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚🌿💚 ༄⸙|@khacmeraj
💚🌿💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚🌿💚 💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚 💚🌿💚 🌿💚 💚 این صدای آشنا کیه.. این صدا... این صدای... این صدای علی به سمت صدا بر میگردم با دیدن علی خودمو تو بغلش پرت میکنم و میزنم زیر گریه... _علی دلم برات تنگ شده بود... خیلی زیاد... علی: الهی فدای دلت بشم گریه نکن عزیزدلم تو گریه کنی منم گریم میگیره ها _چشم گریه نمیکنم از بغل علی بیرون اومدم توی چشمای عسلی جواد یه غم به بزرگی دریا دیده میشد... نگاهشو ازم گرفت.... علی: فائزه جان نمیخوای معرفی کنی؟ _علی جان این آقا امروز خیلی به من کمک کردن صبح من و فاطمه از کاروان جا موندیم آقا سیدمحمدجواد زحمت کشیدن از صبح دارن مارو میبرن این ور و اون ور علی: آقامحمدجواد خیلی ممنون واقعا شرمنده کردی داداش سید: خواهش میکنم وظیفه بود جای خواهر بنده هستن به خداقسم یه جوری با غم داشت حرف میزد جوادی که دیدم این قدر با غرور حرف میزد صداش غم داشت حالا علی: واقعا لطف کردی داداش هرچی بگم کم گفتم علی رو به کرد و گفت: فائزه جان فاطمه کوش پس... _رفته داخل مسجد... علی: فائزه جان تا من با آقامحمدجواد آشنا میشم بیشتر توهم برو دنبال فاطمه بیاین باهم بریم... _چشم با اجازه... وارد مسجد جمکران شدم... زبون آدم از وصف اونجا عاجزه... بوی یاس میومد... بوی نرگس... بی اراده زانو زدم و سجده کردم... از سجده که بلند شدم چشام خیس بود... بلند شدم و دو رکعت نماز شکر برای اینکه تونستم جایی که پاهای مولام روش قدم گذاشته رو لمس کنم خوندم... نمازم که تموم شد به طرف محراب رفتم بعد تبرک پلاکم دنبال فاطمه گشتم... توی اون شلوغی تونستم تشخیصش بدم... نشسته بود یه گوشه و داشت دعا میخوند... فاطمه: فائزه کاروانا رفتن... بدبخت شدیم... فاطمه: چیه _علی اینجاست _بخدا راس میگم پاشو بریم فاطمه: وای خدا اخ جووون علی _هوی دختر حیا کن ناسلامتی من اینجا نشستم ها فاطمه: برو بابا بدو بریم پیشش از مسجد اومدیم بیرون و به سمت در ورودی رفتیم سید و علی کنار هم بودن و داشتن صحبت میکردن چقدرم باهم صمیمی شدن ها صدای خنده شون تا اینجا میاد از پشت بهشون نزدیک شدیم فاطمه نزدیک علی شد. فاطمه: سلام علی آقا علی: سلام فاطمه خانم خوبی عزیزم؟ فاطمه: ممنون شما چطوری فاطمه: ای وای ببخشید اقاجواد سلام سید: سلام فاطمه خانوم این چرا یهو صمیمی شد فاطمه خانوم... بعد به من میگه خانوم علی:سادات... کجایی؟ تو فکری _همینجام علی جان... 💚 🌿💚 💚🌿💚 🌿💚🌿💚 💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚🌿💚 ༄⸙|@khacmeraj
بسیار مهم ! _ عزیزان دِل بسیار بسیار پیام داشتم که چرا ادامه رمان رو نمیزارین ...! اگه پیام های کانال رو با دقت بخونید متوجه میشین که پی دی اف کامل هر دو فصل قرار گرفته ✅ و پیامی که ما براتون سنجاق کردیم دسترسی شما رو به همه رمان ها راحت کرده خواهش میکنم توجه کنید به متن پیام تا خودتون راحت تر به رمان ها دسترسی داشته باشین((:🙏🏻 𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷ ‹🥲'@khacmeraj⸾⸾••خاک‌معراج˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من بهم ریخته ام ، کاش که دَرهــم بخری....
اعماݪ شـب بیـست و یڪم + امشب صلوات زیاد بفرستید
هدایت شده از اطلاع رسانی ایتا
📣 اطلاعیه مهم 🔹 همان‌گونه که پیش‌تر اطلاع‌رسانی شده است، سلسله عملیات‌های ارتقا و نصب تجهیزات جدید شبکه با هدف افزایش تاب‌آوری خدمات و حفظ پایداری ارتباط کاربران از چندین ماه قبل آغاز شده و همچنان طبق برنامه‌ریزی ادامه دارد. در همین راستا تاکنون بسیاری از زیرساخت‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری بروز و تجهیزات جدید نصب شده‌اند 🔸 اختلال چند ساعته‌ای که روز گذشته بوجود آمد نیز به دلیل ایراد در یکی از همین تجهیزات بوجود آمد و برای اطمینان از عدم تکرار چنین مشکلاتی طبق تصمیم واحد فنی، فاز بعدی عملیات ارتقا و نصب تجهیز جدید، امروز اجرا می‌شود 🔹 لذا به اطلاع می‌رساند ارتباط کاربران از ساعت ۱۷ تا ۱۹ امروز با اختلال یا قطعی مواجه خواهد بود. پیشاپیش بابت این موضوع از کاربران عزیز پوزش می‌طلبیم •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa