قاضی زاده: آقای زاکانی هیچکس دولت روحانی رو گردن نمیگیره؛ پزشکیان رو با کی مقایسه کنیم؟
😂😂😂
زمانی تلگرام فیلتر شد که رئیس مجلس علی لاریجانی بود و رئیس جمهور حسن روحانی.
غوغای روحانی نگر
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
اقای پزشکیان بابا تو خودت احمدی نژاد رو آوردی مجلس برای اینکه چرا گشت ارشاد رو اجرا نکرده...
چرا اینقدر دو رویی؟؟؟؟؟؟
「خـــاكِمِــعـــراج」
🔴خیلی مهم #نه_به_دولت_سوم_روحانی نشرحداکثری ➺@khacmeraj
_
وقتی دیشب پزشکیان ، روحانی رو شهید کرد !😂😁
「خـــاكِمِــعـــراج」
═
به جای حسرت و اندوه برای عدم موفقیت های گذشته با گرفتن تصمیم و اراده قوی، جبران کن ؛ [ امامهادی؏ ]
فروتنی آن است که با مردم چنان رفتار کنی که دوست داری با تو چنان باشند ؛ [ امامهادی؏ ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_
جوری که گُرگ و میش
به دل میشینه (:🤍✨
#عاشقانه
➺@khacmeraj
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡
🧡
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتاد
قلبم ضربان شديدي گرفت . خواستم نمازم رو قطع کنم . به خودم فحش دادم که غلط مي کني .
نمازو با آرامش تمام تموم کردم. حتي بيشتر از حد معمول طولش دادم که خودمو واسه ي خدا
لوس کنم و بگم ... ببين... تو رو بيشتر از عشقم دوست دارم ...
نمازم که تموم شد شيدا اومد جلو .
شيدا -: اي کوفت ... حالا واسه من نماز جعفر طيار مي خونه ... قطع شد ...
گوشي رو گرفتم و نگاهش کردم .عين يه توپي شدم که بادش خالي شده . يهو دو دستي کوبيدم
تو سرم و گفتم.
واي شيدا آواي انتظارم يکي از آهنگاشه ... فکر نکنه عاشقشم؟ ....
شيده با شنيدن صدامون اومد تو اتاق .
شيده : واي ديوونه کاش عوضش مي کردي ...
شيدا ابروهاش رو داد بالا و گفت
شيدا : اگه فک کنه هم خب ... فکرش همچين بيراه نيست ...
اگه احساس من رو فهميده باشه و ديگه زنگ نزنه چي ؟ ...
شيدا : وااااا مسخره چه ربطي داره آواي انتظار به احساس تو ؟ ... خب خودت زنگ بزن بگو
ببخشيد داشتم نماز مي خوندم امري داشتين ؟ ...
داشتم تجزيه تحليل مي کردم که خودم زنگ بزنم يا نه که صداي زنگ گوشيم بلند . اسم محمد
نصر افتاده بود روي گوشيم . چشمام پر شد . از سر سجاده بلند شدم و چادر نماز رو از سرم
کشيدم و جواب دادم . گذاشتم روي اسپيکر ...
-: بله ؟ ...
محمد- : سلام خانوم رادمهر ، نصر هستم ...
حالم رو نپرسيد نامرد . حالا خوبه کارش پيشم گيره ها . مثل خودش سرد جواب دادم .
-: سلام آقاي نصر ... بفرمائيد ...
#هاوین_امیریان
🧡
🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡
🧡
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتادویک
نصر : راستش زنگ زدم که بپرسم قرارمون سر جاشه ؟ ...
آهي کشيدم .
بله ... سرجاشه ...
نصر : پس ميشه شماره ي پدرتون رو به من بديد ؟ ...
براي چي؟ ...
نصر: براي اينکه شما رو ازشون خواستگاري کنم ...
قلبم ضربان گرفت و بي اختيار لبخند بزرگي روي لبم شکل گرفت . به شيدا نگاه کردم با حرکت
لبش بهم گفت
شيدا : نيشتو ببند ...
بله ... يادداشت مي کنيد؟ ...
نصر : بفرماييد ...
شماره رو گفتم. تشکر کرد و بعدش خداحافظي کرد.
شيدا -: خاک توسرت ... خب مي خواستي يکم ناز کني بعد شماره بدي ...
نيشخندي نشست گوشه ي لبم .
ناز واسه چي ؟ ... ما باهم قرار گذاشتيم ... واقعا که خواستگاري نمي کرد ... نديدي اون چقدر
عادي و معمولي حرف مي زد ؟ ...
از يادآوري لحن خشک و عاديش قلبم فشرده شد . به صفحه ي گوشيم زل زدم و شمارشو
بوسيدم و گوشيو گذاشتم روي قلبم . سرم رو که بالا آوردم با نگاه هاي غمگين شيدا و شيده
روبرو شدم .
شيدا -: عاطفه مطمئني مي خواي اين کارو بکني ؟ ... هنوزم دير نشده ها ... احساساتي تصميم
نگير ...
#هاوین_امیریان
🧡
🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj