eitaa logo
خادمان افتخاری حضرت‌فاطمه‌معصومه‌سلام‌الله‌علیها
8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
49 فایل
ویژه خادمین افتخاری آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه‌سلام‌الله‌علیها آموزش مجازی و غیرحضوری، اطلاع از اخبار و رویدادهای مربوط به حرم مطهر و خادمان افتخاری، ارتقاء سطح آگاهی عمومی خدام، #جهاد_تبیین https://eitaa.com/khadem_astan ادمین: @khademharam86
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 سال ۱۴۰۱ وقتی که دو پسرم ۳ونیم ساله و ۱ ساله شده بودند، توفیق شد و خادم حرم حضرت معصومه- سلام الله علیها- شدم. برای اینکه روزها با فرزندانم باشم و از مادری چیزی براشون کم نزارم، قسمت شد شب‌های جمعه تا صبح در حرم خدمت می‌کردم. گاهی که موقع شروع شیفت میشد و از خانه تا به حرم می‌آمدم، با خودم خیلی فکر میکردم که نکنه بچه‌ها چیزیشون بشه و پدرشون حواسش نباشه.. نکنه وقتی منو میرسونن به حرم و بر میگردن تو راه اتفاقی بیفته.. نکنه اگه فردا که برم خونه نتونم به کارهای خونه برسم و غذا نداشته باشن.. اماااااااا الحمدلله و هزاران بار شکر از وقتی که خدا نعمت خادمی را نصیبم کرده، تا الان که حدود ۳سال میگذره، پسرهایم پیشرفت خوبی در هر زمینه‌ای دارند و دلشوره‌هایی که هر بار برایم پیش می‌آمد، زیر سایه‌ی حضرت جانم، برطرف شده و یقین دارم خود حضرت هوای خانواده و بچه‌هامو دارند. توفیق حفظ قرآن را هم از خود حضرت خواسته بودم و الحمدلله شرایط برایم مهیا شد و مشعول حفظ شدم. هر رشد و پیشرفتی در زندگی خودم و همه‌ی اعضای خانواده‌ام را از کرامات حضرت و بخاطر برکات خدمت خالصانه در بارگاه ملکوتی حضرت معصومه‌سلام‌الله‌علیها میبینم. خانم جان ممنونم🌸❤️ یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه 💠 ┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄ ➜ @khadem_astan
🌹دخترم از ۱۳ سالگی خواستگار زیاد داشت، همه هم از فامیل بودن، ولی آقامون قبول نمیکرد. تا سنش رسید به ۱۷ سال. براش دوباره خواستگار اومد. دوباره هم با مخالفت پدرش روبه رو شدم. من همش به آقامون میگفتم: همه‌ی خواستگارهارو رد نکن؛ ولی همسرم عقاید خودش را داشت و قبول نمیکرد. یه روز که شیفت حرمم بود، توی صحن امام رضا علیه‌السلام، جلوی ایوان آیینه ایستادم و با ادب و احترام سلام دادم و متوسل شدم به خود حضرت که: خانوم جان، خودت جور کن و اگه صلاح هست ازدواج دخترم انجام بشه و منم از دلواپسی در بیام.. توسل کردم و سپردم به خود حضرت.❤️ 💟 اومدم خونه و به آقامون گفتم: حالا اینبار اجازه بده به خواستگارا بگیم بیان شاید اونا پسند نکردن و شایدم ما .. آقامون راضی شد و وقتی اومدن هم اونا پسندیدن و هم ما!!😅 💞اصلا انگار کار خود حضرت بود که این ازدواج درست بشه و طوری هم برامون جور کردن که شب تولد حضرت معصومه، مراسم عقدشون را گرفتیم! دختر و دامادم، روز میلاد برای تشکر و قدردانی از حضرت اومدن حرم برای زیارت. انگاری همه چیز از قبل تنظیم شده و نظر خود حضرت شامل حالشون شده بود و یه خادمی همون روز دوتا فیش غذا به این عروس و داماد (که انتخاب خود حضرت بودن!) داده بود! عقدش که شب تولد بود عروسیشم دوباره شد شب میلاد حضرت معصومه -سلام‌الله‌علیها- و مجلس بدون ذره‌ای گناه و به خوبی و خوشی تموم شد و رفتن سر خونه و زندگی الحمدلله ..🌸 خلاصه که کل این ماجرا عنایت و کرامت خود حضرت بود. الهی شکر! 🤲 یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه 💠 ┄┅═❁❁═┅┄ ➜ @khadem_astan
تا دوسال پیش که خادم حضرت معصومه -سلام الله علیها- در قسمت دربانی مشغول خدمت شدم، هنوز طلبیده نشده بودم زیارت عتبات💔 خانم‌های عربی که معلوم بود از کربلا می‌آمدند برای زیارت، وقتی آنها را تفتیش میکردم، نم‌نم اشک می‌ریختم و به حضرت می‌گفتم اینها از کربلا می‌آیند پا بوس شما، یعنی من آنقدر لایق نیستم برم کربلا..‌😭 هنوز دو ماهی از خادمی من نگذشته بود که حاجتم برآورده شد و خانم مزد خادمی مرا داد و راهی عتبات شدم! خدمت در حرم مطهر برایم سراسر خیر و برکت بوده، ممنونتم خانم جان.🌸❤️ یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه ┄┅═❁✨ ⃟🕊❁═┅┄ ➜ @khadem_astan
من خادم دربانی هستم. یک روز که زودتر از بقیه همکاران رسیده بودم دفتر دربانی، کمی این پا و اون پا کردم تا خادم‌های عزیز دیگر بیایند و یکی از ورودی‌هایی که معمولا شلوغ است، نیروهایش تکمیل بشود بعد من بروم و شیفت را تحویل بگیرم(!) همین اتفاق افتاد و من بعد از تکمیل نیروی درب‌های شلوغ رفتم پیش سرشیفتمون و به دربی که چندان در مسیر زوار نبود و خلوت‌تر بود، فرستاده شدم! ✌️☺️ هنوز یک ساعتی نگذشته بود که به خیال خودم زرنگی کرده بودم، از دفتر دربانی زنگ زدند و گفتند به خانم .‌‌.. بگید درب.. شلوغه و نیاز به نیرو داره بره اونجا! 😅 این‌ اتفاق برای من تلنگری شد و فهمیدم حضرت حواسش به ما هست، حتی به شیطنتی که بنده کرده بودم! 😄 ان‌شاءالله حضرت مرا ببخشد و خداوند متعال خدمات همه‌مون را قبول کنه. یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه ┄┅═❁♥️ ⃟🕊❁═┅┄ ➜ @khadem_astan
بنده خادم هستم و خاطره بنده هم مربوط به حدود ده سال پیش هست. چند روز بعد از ، نزدیکهای اذان صبح بود. اون موقع خیابان ارم هنوز ماشین رفت و آمد میکرد و یکی از امانتداری‌های حرم کنار درب شماره ۷ فعلی بود. یه پیرمرد ساده دل و با صفا، با لهجه گیلانی اومد. کاغذِ رسید امانتداری رو داد که امانتیهاش رو تحویل بگیره.🔖 من نگاه کردم دیدم سه چهار تا ساک خیلی بزرگ بود! سر صحبت باز شد، گفتم: پدر جان اینا چی هستن و از کجا میای؟ گفت: ایام اربعین کنار حرم امام حسین علیه السلام موکب داشتیم. اینا هم وسایل و سوغاتی های خودم و هم سفرهام هست. اما تو کربلا از همسفرهام جدا شدم. الان می‌خوام برم رشت، ولی میترسم تو راه یا جاده اتفاقی برای وسایل خودم و رفقام بیفته.. 🥺🚩 با مهربانی بهش گفتم: پدر جان همون کسی که حافظ خودت و امانتی‌های همسفرات بوده، تورو می‌بره تا خونه.. گفت: حالا چجوری میتونم برم رشت؟ گفتم: همینجا وایسا، یه ماشین برای میدون ۷۲ تن بگیر، اونجا برو تهران، از اونجا برای رشت حتما ماشین هست. گفت: پس حواست به امانتی‌های من باشه تا برم ماشین بگیرم. 🚕 از پنجره امانتداری داشتم نگاه میکردم. اولین ماشینی که اومد یه پژو بود که یه خانم و آقا و یه بچه کوچیک داخلش بودن. کنار همون درب ۷ پارک کردن برن داخل برای زیارت. این پیرمرد با صفارفت زد به شیشه ماشین و پرسید: آقا ۷۲ تن میری؟ (تو دلم گفتم من بهش گفتم تاکسی بگیر، این بنده خدا اصلا نگاه نکرد که این ماشین با خانواده هست و مسافرکش نیست..😅) راننده گفت: بله، بعدش کجا میری؟ پیرمرد گفت: میرم استان گیلان. راننده گفت کدوم شهر؟ پیرمرد گفت رشت.. خلاصه راننده آدرس خیابون و کوچه رو گرفت و دقیقا همون جایی که مقصد پیرمرد زائر بود می‌رفت!! .. راننده گفت: پدر جان وسایلت رو بزار صندوق، ما بریم زیارت کنیم و برگردیم بریم رشت ان‌شاء‌الله! من شاهد همه اتفاقات و مکالمه بودم. پیرمرد زائر برگشت، با گریه بهم گفت: راست گفتی که اونی که منو از کربلا تا اینجا صحیح و سالم رسونده بقیه راه رو هم خودش میبره.😭❤️ یاد این یه بیت شعر افتادم: لطف حسین ما را تنها نمی‌گذارد گر خلق وا گذارد، او وا نمی‌گذارد.. ✍🏼خادم بخش امانتداری یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه ┄┅═❁✨ ⃟🕊❁═┅┄ ➜ @khadem_astan
سالها بود که دلم میخواست برای خودم عقیقه کنم اما نمی‌تونستم. امسال (۱۴۰۴) تصمیم داشتم هر طور شده عقیقه‌ام رو انجام بدم و باهاش به نیازمندان غذا بدم. که هم هم رو انجام داده باشم. چون همیشه آرزوم بود برای عید غدیر اطعام بدم اما شرایطم جور نمی شد.. دیگه خیلی تلاش کردم به چند نفر گفتم که برای چند روزی مقداری بهم قرض بدن، اما متاسفانه هیچکدوم نتونستن. اصلا نمیتونستم از این نیتی که به دلم افتاده بود بگذرم.. چندین مشکل دیگه هم داشتم، گفتم مولا جان خودت کمک کن..🥺 مخاطبین گوشیم رو نگاه میکردم ببینم به چه کسی میشه رو زد. یک دفعه به این اسم رسیدم: « ❤️عشقم❤️» شماره ۰۲۵۳۷۱۷۵۷۷۷ زیارت تلفنی خانوم جان حضرت معصومه سلام الله علیها .. بی‌درنگ زنگ زدم و درخواست کمک کردم، گفتم: ای دختر مولا امیرالمؤمنین علی، نظری کن..💔 عصر همون روز بالاخره تصمیم گرفتم تنها طلایی که داشتم ( حلقه ازدواجم ) که نگه داشته‌ بودم برای روز مبادا، رو بفروشم. انگشتر رو برداشتم رفتم طرف بازار، نزدیک طلافروشی پسرم رو دیدم، وقتی ماجرا رو شنید گفت: برو قیمتش کن. قیمتش نزدیک ۸ تومان بود. پسرم گفت من ازت میخرمش. خلاصه ۱۰ تومان ازم خریدش ! و انگشتر رو به خودم هدیه داد!😍 (ناگفته نمونه پسرم هم مشکلات مالی زیادی داشت و برای ادامهٔ کارش سخت به پول نیاز داشت. یک طلبی از سالها پیش از کسی داشت که خداروشکر روز قبل بهش داده بودند.) خلاصه بلطف آقا امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، هم پول عقیقه و اطعام عید غدیر جور شد، هم انگشتر به خودم برگشت، هم پسرم مشکل مادیش حل شد! 😊 خدا همه چی رو از قبل دقیق و زیبا چیده بود فقط میخواست ببینه تا کجا پای اعتقاداتمون هستیم مثل ماجرای حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل ..!🌹 در ضمن یاد خاطره عقیقه کردن برای پسرم افتادم، سالها پیش ی زوج سید بی‌سرپرست، برای شام عروسی‌شون در روز میلاد حضرت علی علیه‌السلام به مشکل خوردن. ما هم دو‌ گوسفند عقیقه پسرم و دخترم رو دادیم ب این زوج سید و خداروشکر بلطف مولا، ولیمه عروسی شون با گوشت عقیقه بخوبی برگزار شد. 🎉😍 اهل بیت علیهم‌السلام مدیون و بدهکار کسی نمی شند. اینطور نیست که برای اهل بیت قدمی برداریم سختی بکشیم، مگر اینکه ده‌ها برابر روش میذارند و برمی‌گردونند.. "نه فقط بنده به ذات ازلی می‌نازد ناشر حکم ولایت به ولی می‌نازد گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی عجب اینجاست خدا هم به علی می‌نازد" «رَبِّ اجْعَلْنی‏ مُقیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاء»؛ اى پروردگار من، مرا و فرزندان مرا برپاى‌‏‌دارندگان نماز گردان. اى پروردگار ما، دعاى مرا بپذیر 💫برای عاقبت بخیری همه بچه هامون التماس دعای ویژه💫 ✍🏼خادم بخش کفشداری ┄┅•|•⊰❁〇⃟🌺🕊❁⊱•|┅┄ @khadem_astan
◼️ ( مرحومه فاطمه چنگیزی که سال ۱۳۹۵ تعریف کردند.) سالها پیش در آرزوی خادم شدن بودم، اما متاسفانه سواد چندانی نداشتم. نمی‌دونستم چکار کنم، تا اینکه یه روز جمعه رفتیم خونه یکی از دوستان، بهشون گفتم خیلی دوس دارم خادم بشم، شما آشنا ندارین که کارم رو درست کنه؟ ایشون گفتند برو پیش آقای فلانی اگه بتونه حتما کمکتون میکنه.. غروب همون روز رفتم حرم به خانم گفتم: اگه این رو سیاه رو قبول داری خودت کارم رو درست کن، گفتم: خانم جان! اگه جبهه رفتنم مزدی داشته با خادم شدنم جبران کن.. بعدش رفتم دفتر مدیریت حرم، گفتن باید صبر کنی آقای مدیر تشریف بیارن، با اینحال که ایشون رو اصلا ندیده بودم، اما وقتی وارد دفتر شد ناخودآگاه رفتم طرفش گفتم میخام خادم بشم.. گفتن: فعلا نیاز به خادم نداریم.. دلم شکست اما ناامید نشدم‌. 💔 با حال دعا و توسل به خودِ بی‌بی جان و تلاشهایی که کردم، خلاصه سه‌شنبه همون هفته زنگ زدن گفتن امشب شب چهارشنبه است می تونید بیاین برای شروع خدمت!😍 سراسیمه رفتم حرم. با گریه و خنده و حال تواضع، رفتم پیش حضرت، همه میگفتن خانم مشکلت چیه؟ گفتم مشکلی ندارم خانم حاجتم رو داده خیلی خوشحالم اومدم تشکر..!💕 --‐--‐--‐-- اوایل خادمی، این چرخ دستی‌ها نبود، بایستی مهرها رو می‌ریختیم توی سطل و جابجا می‌کردیم. کار خیلی سختی بود. کمردرد و پادرد شدیدی داشتم. دیگه کمرم صاف نمی‌شد، اما بخاطر اینکه توفیق خادمی را از دست ندم، خودم رو خوب نشون میدادم!🥺😊 تقریبا شش ماه الی یک سالی بهمین صورت گذشت. حالم خیلی بدترشده بود. علاوه بر بیماری، فقر شدید هم داشتم حتی پول دکتر و درمان هم نداشتم. کم خونی شدیدی گرفتم بحدی که دکتر گفت باید خون ترزیق کنی... رفتم پیش یه اهل دلی، مشکلاتم رو گفتم. ایشون سه بار پشت سر هم گفتند: درمانت فقط پیش حضرت معصومه سلام الله علیهاست ! گفتم خانوم جان؛ یا خوبم کن یا جونمو بگیر دیگه نمیتونم..😞 یه روز توی حرم که سخت مشغول کار بودم یه دفه به خودم اومدم که چرا درد ندارم ؟! تازه متوجه شدم که اصلا از اون کمرو پا دردم خبری نیست! اصلا باورم نمی شد خوب خوب شدم😃 بحدی که سطلهای ۳۰ تا ۴۰ کیلویی رو بلند می کردم و عین خیالم نبود تازه لذتم میبردم! و تا حالا که چهارده سال گذشته دیگه خبری از اون دردها نشده. خدارو شکر میکردم و میگفتم دستت درد نکنه بی بی جانم بر من منت گذاشتین.. همه زندگیمو مدیون بی بی جانم هستم.. (شادی روح همهٔ درگذشتگان، بویژه خادمان این آستان مقدس و ✍🏼روای خاطره، مرحوم ، و هدیه بفرمائید.) یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه ┄┅═❁✨ ⃟🕊❁═┅┄ ➜ @khadem_astan
🔍 جهت دسترسی آسان به خاطرات خادمین محترم، هشتگ‌های زیر را جستجو کنید:
" من همهٔ زندگیمو از خانم جانم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها دارم. از وقتی که یادم میاد مامانم گفته اگه خواسته ها و حرفاتو از ته دلت بهشون بگی، نه نمی‌گه .. و نگفته تا الان..❤️ قبل از همهٔ امتحانای مدرسه میومدم حرم، درس می‌خوندم و میگفتم قبول میشم و با نمره‌های خوبی هم قبول میشدم! روزای کنکور میومدم حرم و دانشگاه و رشته ای که می‌خواستم آوردم! تمام چالش‌های ریز و درشت زندگیم تو حرم بانو رفع شده. هرجایی که کم می‌آرم یا دلم می‌گیره، میام حرم و انگاری آرامش تزریق میشه سر تا سر وجودم💕 موقعی که مامانم مریض شد، خانم شفاش داد.. موقع ازدواجم خانم جانم مشکلاتشو حل کرد.. من هرچی تو زندگیم دارم به لطف خانم بوده، مهربونی و بخشش ایشون منو به هرچیزی که صلاح زندگیم بوده رسونده.. من کنیز این بارگاهم، ایشون عنایتی بود که با نگاه ویژهٔ خودشون به من رسید.. من زندگیمو دادم دست ایشون و خیرشو دیدم!🌱 ✍🏼یکی از هزاران خادم این آستان یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه ┄┅═❁✨ ⃟🕊❁═┅┄ ➜ @khadem_astan
خادمان افتخاری حضرت‌فاطمه‌معصومه‌سلام‌الله‌علیها
#کرامت۱۶۰ #خاطرات_شفاهی_خدام #خاطره‌ #ارسالی_مخاطبین " من همهٔ زندگیمو از خانم جانم حضرت معصومه سلا
🔍 "مشخصات راوی خاطرات و کرامات و دلنوشته‌ها، ثبت شده ، ولی به درخواست خودشون در مطلب آورده نشده و محفوظه . " جهت دسترسی آسان به خاطرات خادمین محترم، هشتگ‌های زیر را جستجو کنید: ♥️ ⃟ ⃟🕊
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴🤲🏻 از دعا تا دگرگونی؛ قصهٔ یک خواهر در آستانهٔ کرامت 🕌آمده بود.. نه برای خودش، که برای سلامتی برادری که دلش به دعاهای خواهرانه نیاز داشت💔 🕌 آمده بود.. تا دردهای دلش را با بانوی حیا اخت‌الرضا، و قهرمان کربلا، زینب کبری، قسمت کند. 😞 با آنانی که عشق خواهرانه را معنا کرده‌اند، هم‌دل شد؛ و از ایشان خواست تا واسطه‌ای باشند برای شفای برادرش. 🤲 🕌 و آمده بود.. تا قهرش را با حضرت آشکارا بگوید. می‌گفت: «هرچه دعا کردیم، نتیجه نگرفتیم.. آمده‌ام از نزدیک با حضرت حرف بزنم..» و کرده بود: اگر برادرم شفا بگیرد، پنج چادر نذر حرم حضرت معصومه خواهم کرد. نمی‌دانست.. که کریمه اهل‌بیت، پیش از شفاعت، کرامت می‌بخشد. 😭❤️ و این بار، کرامتش در قالب نوری بود که از دل گفت‌وگویی ساده با خادمه‌ی حرم جاری شد. کلام خادم، آمیخته با انوار ملکوتی این بهشت زمینی، بر دلش نشست؛ و حضرت را با تمام وجود لبیک گفت. 💚 در لحظات ملکوتی اذان ظهر، تولدی دوباره در جانش شکفت. نه با صدای اذان، که با صدای بیداری دل.. 🌸 پس از آن گفت‌وگو، دلش آرام گرفت. تصمیمی گرفت که نه از اجبار، بلکه از عمق ایمان بود: پذیرفت شود.☺️ و وقتی به حجره آمد، چادری به رسم تبرک و هدیه از حرم به او اهدا شد. چـــــــادری که فقط پوشش نبود، بلکه نشانه‌ای بود از عهدی تازه از دلی که به نور متصل شده بود و از زنی که آمده بود برای دعــــا اما با دگرگونی دل و جان برگشت و این حقیقت زیبا ادامه دارد . . خادمان افتخاری واحد حافظان حریم حرم مطهر ┅✨ ⃟ ⃟🕊┅ @khadem_astan
🏘 مستأجر یک زیرزمینی بودیم. با اینکه بیشتر وقتها میرفتم در کارهای منزل صاحبخانه کمک میکردم تا رضایت داشته باشه و باهامون راه بیاد، اما بازم سرسال صاحبخانه را خیلی بالا میبرد.. همسرم کارگر ساده‌ای بود. توان پرداخت اجاره بیشتر نداشتیم. هر سال مجبور میشدیم دنبال خونهٔ ارزونتر بگردیم. خیلی دلم شکسته بود..💔 موقعیتی جور شد به دعوت اقوام، زائر مشهد شدیم. رفتم پیش امام رضا جانم🧡، گریه کردم و گفتم: "آقاجان؛ پدرمادر که ندارم، غیر خدا و شما اهل بیت علیهم‌السلام هم کسی ندارم. خودتون دری به رومون بازم کنید.." ❤️‍🩹 از سفر که برگشتیم، مجدد دنبال خونه بودیم. چند جا سر زده بودیم و جور نشده بود. از جلو مجتمعی رد می‌شدیم، به همسرم گفتم این مجتمع بریم سر بزنیم. گفتن خیلی گرونه اینجا!! انگار به دلم افتاده بود، گفتم حالا بریم اینجا هم بپرسیم. پرسیدن که اشکال نداره! 🥺 وقتی رفتیم جلو، نگهبان یه دفعه گفت: برا خرید خونه اومدین؟ همسرم خندید و گفت: ما که به خواب هم نمی‌بینیم..! ولی من دلم به امام رضا علیه‌السلام قرص بود..! 🌱 رفتیم از واحد بازدید کردیم. شماره صاحبخونه رو گرفتیم که با ما راه بیاد برا کمتر. تا باهاشون تماس گرفتم دیدم صاحبخانه هستن. گفتم: با ما راه بیاید ما غیر خدا و اهل بیت علیهم‌السلام کسی رو نداریم. ما را فرستادن در خونهٔ شما، به ما ارزونتر اجاره بدید..🙏🏼 تا اینو گفتم، دیدم خانم سادات گریه کردن 😭 و گفتن: من این خونه رو چند ساله برا فروش گذاشتم، تا حالا یه دونه مشتری هم براش نیومده. چون مهریهٔ خودمه با حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها عهد بستم که به کسی که خودش می‌فرسته میدم. دیدم از مشتری خبری نیست دوباره رفتم پیش خانم، بهشون گفتم خانم چرا نمیفرستین آدمی که خودتون قبولش دارید؟! این خونه مال من نیست من میخام بدم به کسی که شما میفرستین! .." منم گریه کردم و گفتم: ما هم از برادرشان امام رضا علیه‌السلام خواسته بودیم.. 😭 خونه رو با قیمت به ما فروختن و ما الان ده سال هست که صاحبِ خونه شدیم.🤩 توی این ده سال، همیشه مراسم مولودی و روضه‌خوانی توی خونه میگیرم تا بلکه از این معجزه و لطف توی زندگیم قدرشناسی کرده باشم.🥺 💯بارها و بارها کرامت و لطف اهل بیت علیهم‌السلام را در زندگی شخصی خودم دیدم و لمس کردم. این خودم را گفتم تا همه بدونن ما چه بزرگوارانی رو داریم و مبادا دست از دامنشون برداریم.. ❤️ ✍🏼یکی از هزاران خادم این آستان یا فاطمَة المَعصُومَه اِشفَعی لَنا فِی الجَنَّه ┄┅═❁✨ ⃟🕊❁═┅┄ ➜ @khadem_astan