حقا حقا
اکثر مشکلات روحی وجسمی ما بر اثر وجود امواج منفی ساطع از نفوس پلید( شیاطین جن وانس) در اطرافمان است
و اذان گفتن با صدای بلند بسیار در دفع این امواج موثر است
یادمان باشد
شیطان ( شخص خود ابلیس ملعون) در فضای مجازی چنبره زده است
ویکی از اهداف اصلی کوبیدن جایگاه ولایت است
شخصی فرمود: در مکاشفه ای دیده است وشنیده است که زمین گریه میکند و بخدا از این همه نفوس پلید درون وبرون خود شکوه میکند
و در جواب گریه زمین ندایی می آید :
أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ
😭😭😭
دوستان بزرگوار روشن ضمیر
شما رو بخدا
دعا کنید
تا میتوانید دعا کنید
که خدا صاحب ما را برساند
این دعا اثر وضعی بسیاری دارد ودافع جمیع بلایا است از شخص وایضا تمام شیعیان
🌴گوهر معرفت 🌴
بخدا ما پیروزیم
شک نکنید
استاد ما فرمود:
آیت الله قاضی در جوانی به امام راحل رحمه الله علیه فرموده بود:
تو تنها مرجع تقلیدی خواهی شد که در اسلام تصویرت را پول میکنند!!!
وپس ازتو احدی را شامل نخواهد شد تا اینکه سکه به نام و تصویر حضرت حجت علیه السلام بزنند
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
🌴گوهر معرفت 🌴
در محضر ولی خدا بودیم
فرمود:
مومنین ناشکر نباشند
این بلاها برای مومنین رحمت است
این بلاها برای اهل ایمان نجات است
شکوه وناشکری نکنید
بلکه از خدا خیر عافیت وعاقبت بخواهید
فرمود :
بلاها بیشتر وبیشتر میشود و رنگ رخسار مومنین بازتر میشود
چون دست خدا را میبینند
عرض کردیم این انقلاب در امان است
فرمود: اصلا خود این انقلاب امان است
اگر این انقلاب نبود نامی از محمد و آل محمد علیهم السلام در این کشور نمی ماند
ونوامیس شیعه را با بی حیایی تمام بر سر کوچه وبازار می آوردند
عرض کردیم از بلاها خوف داریم
فرمود: عجیب است که خدا راحت گرفته و تا الان که مشمول رحمتیم
امیدواریم که با کمترین عسر وحرجی این زمان بگذرد!!!
🌴گوهر معرفت 🌴
ولی خدا فرمودند:
خداوند توبه پذیر است
این شرمندگی علامت قبول مجدد است
اما در صورت تکرار و کرات به جایی میرسد که گناه عادت وملکه میشود و نفس خو میگیرد و دیگر احساس شرمندگی از بین میرود و قبح گناه برای فرد شکسته میشود و آنوقت است که آنرا سبک میشمارد و همین سبک شمردن گناه فرصت ونوبت توبه را خواهد گرفت
بشاش بودن و راحتی میخواهید صلوات بفرستید
صلوات ملایکه را به وجد می آورد
سلام کسی که بی تاب ظهوره و گریه می کنه چکارکنم آروم بشه؟
علیکم السلام
یک چشم من از روز جدائی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم
گفتم نگریستی نباید نگریست
باید گریه کند تا آرام شود
🌴گوهر معرفت 🌴
باربر ، حمّال و کشیکچی یا نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند. امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه ، روح بلندی وجود دارد ، صاحب مقامی رفیع نزد حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء است.آقا (عجل الله فرجه) کارپردازانی دارند که در ایام غیبت با آنها ارتباط دارند که در دعای عهد یاد شده: «واجعلنا من المسارعین الیه فی قضاء حوائجه». بله، کسانی به این مقام می رسند که وقتی آقا حاجتی دارند آنها را صدا بزنند و آنها با سرعت برای برآورده کردن خواسته امام به سوی ایشان بشتابند. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد ، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است
میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو..
نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.
هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.
در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! .... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.
در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »
کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .
به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»
میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»
با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»
میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:
« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.
شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذش
ت ک
ه در همان بیابان و در تاریکی شب
، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.
در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.
در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.
حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.
آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »
من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.
مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.
روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.
تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.
صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »
میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اش
ک از دیدگانش جاری بود
، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:
« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... »
هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! .... او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....»
آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »
با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.
امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....»
خوشا به سعادت شما
هنیا لک
اگر مشرف شدید به این وادی السلام ایران سلام این حقیر را محضر مبارک نفوس قدسیه این قطعه بهشت مخصوصا عارف باالله قدوه السالکین مرحوم میرزا محمد صادق تخته پولادی ابلاغ بفرمایید
ممنون شما هستم
🌴گوهر معرفت 🌴
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷 هرکه دیندار شد باید بداند...
🔆 قیام زنان برای جهاد تبیین، مؤثرتر از قیام مردان است.
🔴 اگر جهاد تبیین واجب فوری و عینی است بر زنان هم مثل مردان واجب است.
🔘 در سه مقطع حساس که دست سه امام بسته بود، سه زن برای دفاع از دین قیام کردند.
🔘 در جهاد تبیین ممکن است زنان بتوانند در جامعه کارهایی انجام بدهند که از دست مردان برنمیآید.
🔘 قیام زنان علیه باطل یقیناً مؤثرتر از قیام مردان است و اثر اجتماعی آن هم بالاتر است.
🔘 آفرین به مادرانی که در رژۀ فرهنگی «سلام فرمانده» بهخاطر امامزمان(ع) فرزندان خود را به میدان آوردند.
🔘 جهاد تبیین مقدمۀ قیامهای بعدی است که انشاءالله در پیش خواهیم داشت.
👤استاد پناهیان،
دوره #جهاد_تبیین ،
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
@wwwkhadem_emame12
قیام امام زمان ( عج) نزدیک است ✌️
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 هرکه دیندار شد باید بداند... 🔆 قیام زنان برای جهاد تبیین، مؤثرتر از قیام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بازگشت قوم لوط در آخرالزمان، از نشانههای نزدیکی قیام امام مهدی عجل الله فرجه
🌕 حضرت عیسی علیه السلام در بیان نشانههای آخرالزمان فرمودند:
در آن زمان، دنيا مانند زمان حضرت لوط خواهد بود؛ همچنان که مردم در ایام لوط (علیهالسلام) به خوردن و آشامیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت مشغول میبودند و تا روزی که چون لوط از سدوم بیرون آمد آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاك ساخت؛ برهمين منوال خواهد بود در روزی که پسر انسان ظاهر شود.
📗انجیل لوقا،باب۱۷، آیات۲۸-۲۹-۳٠
🌴ظهور بسیار نزدیک است🌴
🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
جابر از امام باقر (ع)روايت مي كند: ((يخرج شاب من بني هاشم بكفه اليمني و باتي من خراسان برايات سود بين يديه شعيب بن صالح يقاتل اصحاب السفياني فيهز مهم)) الملاحم و الفتن ص52 باب97
جواني از بني هاشم (سيد) از خراسان با پرچم هاي سياه قيام مي كندكه در كف دست راست او خالي(علامتي)است و پيشاپيش او مردي بنام شعيب بن صالح است كه با لشكريان سفياني مي جنگد و آنها را شكست مي دهد.
پرچمهاي سياهي از مشرق به اهتراز در مي آيند كه با مردي از اولاد ابو سفيان مي جنگد و زمينه فرمانبرداري از مهدي (عج) را فراهم مي آورد.
پرچمهاي سياهي كه از خراسان در مي آيد در كوفه فرود مي آيد.
هنگامي كه مهدي(ع)ظهور كند اين پرچم ها براي بيعت به حضور آن حضرت گسيل مي شود. بحار الانوارج 52 ص 267....
خروج سفياني،يماني و خراساني در روز واحد از ماه رجب يكسال خواهد بود.( الحاوي للفتاوي ج 2 ص 126)
پرچم هاي سياهي از خراسان به اهتراز در مي آيد كه چيزي نمي تواند از پيشروي آنها جلوگيري به عمل آورد تا در بيت المقدس فرود آيد و استقرار يابد (ملاحم و الفت ص 43 - روزگار رهاتي ص 1036)
ظاهر شدن سيد خراساني . شعيب بن صالح در ايران:
روايات بيانگر آن است كه اين دو از ياران مهدي (عج)خواهند بود و مقارن ظهور آن حضرت ازايران ظهور خواهند كرد.و در نهضت ظهورش شركت مي كنند.
بطور خلاصه نقش آن دو چناچه از منابع اهل سنت و بر خي از روايات شيعي اين است كه در آن زمان ايرانيان درگير جنگي نابرابر با دشمنان خويشند و در اثر طولاني شدن آن جنگ سيد خراساني را به عنوان سرپرستي امورشان انتخاب مي كنند.گر چه وي به اين امر چندان رغبتي نشان نمي دهد اما با اصرار زياد آنرا مي پزيرد.
زماني كه رهبري ايرانيان را مي پزيرد با ايجاد وحدت كلمه در صفوف نيرو هاي مسلح،سردار رشيد خود شعيب بن صالح را به فرماندهي نيروهاي مسلح خود تعيين مي كند.
بدين ترتيب خراساني و شعيب جنگ را در مرزهاي ايران،تركيه ،عراق هدايت و اداره مي نمايد و نيروهاي مستقر خود شام را به پيش رانده و در همان زمان ،آماده پيشروي بزرگ بسوي فلسطين و قدس عزيز مي شود. و......
منبع: كتاب عصر ظهور-علي كوراني-ص269
@wwwkhadem_emame12
⭕️علائم ظهور
🔰 امام باقر علیه السلام: حضرت قائم علیه السلام قيام نمی کند مگر هنگامى كه ترس سخت و شدیدی مردم را فرا گرفته است و زمين لرزه ها و فتنه و بلا دامنگير مردم شده است، و بیماری طاعونی که پيش از اينها فرا رسیده است، و شمشير برّانی که در ميان عرب است، و اختلاف سختى که میان مردم رخ داده و اوضاعشان آنچنان تغییر یافته و به جایی رسیده اند که صبح و شام آرزوی مرگ می کنند. و این آرزوی مرگ به واسطه شدّت مصیبتی و سختی است که از سگان هار میان مردم می بینند و این که بعضی از مردم بعضی دیگر را می خورند و می بلعند.
🔹پس خروج آن حضرت هنگامى است كه مردم از اينكه فرجی را ببینند مأيوس و نااميد شده اند. اى خوشا به حال آنكه قائم ما را درك كند و از ياران او باشد، و واى و بسیار وای بر كسى كه با او ستیز کند و با دستوراتش مخالفت کند و از دشمنانش باشد.
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
#برای_ایران
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
ظهور بسیار نزدیک است 🍃🌸
@wwwkhadem_emame12
خادم الظهور خادم الشهدا 🍃🌸
قیام امام زمان عج نزدیک است 🍃🌸
⭕️✍تلنگر
✍اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است
پیش داوری مکن خانوادهاش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن چرا که نوح علیهالسلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی الله بود. کسی را که از قومش اخراج کردهاند مسخره مکن و نگو بیارزش و بیجایگاه است چرا که ابراهیم علیهالسلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود.
زندان رفته و زندانی را مسخره مکن چرا که يوسف علیهالسلام سالها زندان بود در حالیکه مشهور به صدیق الله بود.ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن چرا که ايوب علیهالسلام بعد از غنا ، مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود.
شغل و حرفه دیگران را تمسخر مکن چرا که لقمان علیهالسلام نجار، خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند در قرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد.
کسی را که همه به او ناسزا میگویند و از او به بدی یاد میکنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد. چرا که به حضرت محمد(ص) ساحر ، مجنون و دیوانه میگفتند در حالیکه حبیب خدا بود. پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@wwwkhadem_emame12
🌻🌻🌻دریادل
جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله!فرمود:
1⃣ کسلترین مردم کسی است که از صحت وسلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر_خدا نمیگوید.
2⃣ دزدترین انسان کسی است که از نمازش میکاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3⃣ بخیلترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی میافتد ولی به او سلام نمیکند.
4⃣ ظالمترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده میشود، ولی بر من صلوات نمیفرستد.
5⃣ و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
📖 داستانهای بحارالانوار، ج۹
⚘اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفرج
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
@wwwkhadem_emame12
#تلنگر
"همسر فرعون "
تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی....
"پسر نوح" تصميمي
براي عوض شدن نداشت...
غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن هيچ
بهانه ای قابل قبول نيست....
اين خودت هستي که
تصميم مي گيري تا عوض شوی...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@wwwkhadem_emame12
:
عزرائیل نزد مردی ثروتمند آمد تا جانش را بگیرد.
🔸مرد، گریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفت;
🔸گفت: همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده.
باز هم فایده ای نداشت.
🔸مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده.
عزرائیل پذیرفت;
🔸او نوشت:
من خواستم "" #یک_روز"" عمرم را 300 هزار دینار بخرم، اما نشد!!!
✅ شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی.
☘🌿☘🌿☘🌿🌿☘🌿@wwwkhadem_emame12
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَج
•📓🖇•✨
نور بود و نور که میتابید.
خانهی مرد یهودی غرق نور شدهبود.✨
اول وحشت کرد: "نکند گرویی مرد مسلمان آتش گرفته است؟"
کمی نزدیکتر شد.
نه! چشمه چشمه نور سپید بود که از آن چادر مشکی میجوشید.
طاقت نیاورد. رفت سراغ قوم و خویشهای یهودیاش.
گرداگرد پارچه سیاه که دیگر سیاه نبود حلقه زده بودند.🖤
ـ این پارچه مال کیست؟
ـ مال داماد پیغمبر است. پول نداشت گندم از من بخرد، چادر زنش را گرو گذاشت پیشم در ازای مشتی گندم...!
ـ راست میگویی؟ این واقعا چادر فاطمه است؟ دختر پیامبر اسلام؟
ـ راست میگوید. من هم دیده بودم زنان مسلمان از این پارچههای سیاه به سر میاندازند...
فردایش مسلمان شده بودند. همهشان.💔!
[برگرفته از بحارالانوار/ ج۴۳/ص۳۰]
سلامتیامامزمان #صلوات🌹
┅┅✿❀🌹◍⃟ 🌹❀✿┅┅
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
#یاصاحبالزمان
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
@wwwkhadem_emame12
《
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَج》:
دم زدن از علی، جگری چون جگر حمزه میخواهد.
دلی به پهنای آسمان، صبری به اندازه صبر علی در احد وقتی چشمش به شهدا افتاد.
در مقابل سوختن گل اش وقتی دوره اش کرده بودند.
در آن شب تاریک وقتی با دستان خیبر گشا تکه دیگری از خودش را در دل خاک پنهان کرد.
شیعه بودن تاوان دارد.
شیعه تافته جدا بافته است.
تقدیرش با همه فرق میکند. مثل ۱۰ سالگی علی، عقایدش را به سخره می گیرند. بوی خطر که مشموم می شود،
تنهایش میگذارند.
و تنهایش میگذارند.
و تنهایش میگذارند.
برشی از کتاب «حیدر»
💕🌷💕🌷💕🌷💕🌷💕
@wwwkhadem_emame12
خادم صاحب زمان مآءمعین:
💎🌺💎🌺💎🌺💎🌺💎🌺💎🌺💎🌺
🌛👇طریقه خواندن نماز شب👇🌜
🌺دو رکعت نماز شب میخوانم قربة الی الله
🌺دو رکعت
🌺دو رکعت
🌺دو رکعت
🌺دو رکعت نماز شفع میخوانم قربه الی الله
✳️رکعت اول) حمد+ توحید+ ناس
✳️رکعت دوم) حمد + توحید+ فلق
_
🌺 یک رکعت نماز وتر میخوانم قربه الی الله
✳️حمد+ 3توحید+ فلق + ناس
‼️قنوت
✳️۴۰ دعا
✳️۷۰ استغفار
✳️۷ اللهم هذا مقام العائِذِ بک من النار
✳️۳۰۰ الهی العفو
✳️ رب اغفرلی و الرحمنی وتب علی انک انت تواب الغفور الرحیم
رکوع و سجده و تشهد و سلام.
تسبیحات حضرت زهرا و سجده شکر
التماس دعاى عزيزان
.
#کرامات_نمازشب
نماز شب گشایش درهای آسمان است.
حضرت هادی علیه السلام می فرمود:
«گاه هست که بنده برای نماز شب برخیزد و خواب بر وی غلبه کند
چندان که او را به راست و چپ کشاند و گاهی چانه اش به
سینه اش رسد، حق تعالی امر فرماید که درهای آسمان را بگشایند
و فرشتگان را ندا دهند که نظر کنید که این بنده من در راه نزدیکی
به من چه سختی ها می کشد در چیزی که بر وی واجب
نساخته ام به امید سه چیز: یا گناهش را بیامرزم یا توبه
روزیش گردانم و یا رزق و روزی او را زیاد کنم. ای فرشتگان
شما را گواه می گیرم که من همه را بدو عطا کردم»
✾•┈┈••✦❄️ 🦋 ❄️✦••┈┈•✾
https://eitaa.com/joinchat/1394540752C4e0c48dd0b
✾•┈┈••✦❄️ 🦋❄️ ✦••┈┈•✾
@wwwkhadem_emame12