26.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هــــواےخـــاکیافـلـــاک✨📿
••••🕊
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
-آره حاجی!
عزت و ذلت دست خداست
بیخیالِ بقیه.
••••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
میگفت فکر کن وقتی سجده میکنی
رفتی تو بغل خدا..!
سَرتو بین دستای خدا حِس کن..
از وقتی این فکرو کردم نماز بهم بیشتر میچسبه..((:
•••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
#از_لطافت_دل_یک_رهبر حاج خانم (همسر حضرت امام) براى زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودند. موقع برگشت ک
آقایروحالله....💔
جایتخالیاست.....
•~•~•🖤🏴
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
تڪلیف ماها را؛
حضرت سیدالشهداء
معلوم کردہ است
در میدان جنگ از قِلّت عدد نترسید
از شهـادت نترسید ...
« امام روح الله »
#امام_خمینی
#نحن_ابناء_الخمینی
•••
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••••🖤🏴
نیمه شب بود.
داشت آرام از پله های پشت بام می رفت بالا...
داشت برای نگهبان ها آب و خرما می برد!
پ.ن: از زبان یکی از محافظین بیت
#روح_الله
•○•○•🇮🇷🏴
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
•|💚🍃💚|•
أَللَّهُمَّغَیِّرسُوءَحَالِنَابِحُسنِحَالِڪ🌥
یـارَب ؛
حالِبدِمارو
بہحالخوبِخودتتغییربده.....
•
•
•••••🌹❤️🌹•••••
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
•﷽•
مدرکی که درک بالاتری برایمان نیاورد؛
کاغذ پاره ای بیشتر نیست...!
•
•
•••••••🌹🍃🌹•••••••
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
•|🍃🕊🍃|•
یه جمله رو قآب کنیم
یا بزنیم گوشہ ذهنمون یا
هرزگاهے نگاهے بهش بندازیم:
دونه دونه گنـاهِ "من"
لحظه لحظه ظہور"امام زمان"
رو عقب میندازه..💔
•
•
••••••🥀📿•••••••
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
•|🕊💚🕊|•
باید دشمن را بشناسیم....
اگرنشناسیم.....
نمیتوانیم با آن بجنگیم......
📚کتاب ملاقات درفکه📚
•••••••••🥀🕊•••••••••
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
چه تضمینی هست که من برم و رای بدم، اوضاع بدتر از این نشه؟!
رفیق...
اون دسته گلایی که رفتن به خاطر من
به خاطر تو
از زندگیشون گذشتن
از کسی تضمین خواستن؟
«تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی،خدا بکند»
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
•~•~🇮🇷✌️🏻
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طلائیه.....🕊💚
مسیریمتصلبهآسمان.....🍃
••~🕊
کاری ازقرارگاه رسانه👇🏻
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
بیهوده آسِمان را
در بالاۍ سَر
جُستوجو میکنیم !
آسمان در دِل مومِن است :)
•••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
کنترل نگاه خیلی مهمه بچهها ...
چرا ؟
چون راه داره به دل !
به قول اقای قرائتی :
چشم میبینه، دل میخواد !
•••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
•••
ماشینت کھ جوش میارھ
حرکت نمیکنۍ، میزنۍ کنار و مۍایستۍ !
وگرنھ ممکنھ ماشین آتش بگیره ...
#خودتهمهمینطورۍ☝️🏻
وقتۍ جوش میارۍ، عصبانۍ میشۍ ؛
تختھ گاز نرو . . .
بزن کنار !
ساکت باش و هیچۍ نگو ...✋🏻
وگرنھ هم بھ خودت آسیب میزنۍ؛
هم بھ اطرافیان[🚫👌🏻]
•••
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
از میلاد مسیح می گذره. شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ تا حالا چند نفر
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 #قسمت_آخــــــر🔸
بعد از چند سال به ایران برگشتم. سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت. حنانه دختر مریم، قد کشیده بود. کلاس دوم ابتدایی. اما وقار و شخصیتش عین مریم بود.
از همه بیشتر، دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود.
توی فرودگاه، همه شون اومده بودن. همین که چشمم بهشون افتاد، اشک، تمام تصویر رو محو کرد. خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم. شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت.
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت. حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوی غربت می داد. حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم. اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن. اما من، فقط گاهی، اگر وقت و فرصتی بود، اگر از شدت خستگی روی مبل، ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم. غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود.
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم، کمی آروم می شدم. چشمم همه جا دنبالش می چرخید.
شب، همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش.
برای نماز صبح که بلند شدم، پای سجادهک داشت قرآن می خوند. رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش. یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم. با اولین حرکت نوازش دستش، بی اختیار، اشک از چشمم فرو ریخت.
- مامان، شاید باورت نشه، اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود.
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد.
دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی، فشار و سختی کار و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم.
- خیلی سخت بود؟
- چی؟
- زندگی توی غربت؟
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم.
- خیلی شبیه علی شدی. اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت. بقیه شریک شادی هاش بودن، حتی وقتی ناراحت بود می خندید. که مبادا بقیه ناراحت نشن.
اون موقع ها، جوون بودم. اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.
ناخودآگاه، با اون چشم های خیس، خنده ام گرفت.
_دختر کوچولو
چشم هام رو که باز کردم، دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستم شون،
- کاش واقعا شبیه بابا بودم. اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ولی من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم. نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم. خیلی.
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم. اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم، کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم. علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم.
" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "
زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم.
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد. ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادی شده بود. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم.
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید. اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد. نه فقط با من، با همه عوض می شد.
مثل همیشه دقیق. اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود. ادب، احترام، ظرافت کلام و برخورد، هر روز با روز قبل فرق داشت.
یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد. دیگه به شخصی زل نمی زد. در حالی که هنوز جسور و محکم بود، اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن. بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود، که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم.
شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد،
- سلام خانم حسینی. امکان داره، چند وقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ میخواستن در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم.
وقتی رسیدم از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد.
- خانم حسینی! می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم. اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم.
این بار مکث کوتاه تری کرد ...
- البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید. مثل خدایی که می پرستید بخشنده باش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلهاتنگ....
هواسنگین....
مارابیشترازاین طاقت جدایی نیست💔
••••🕊
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
#بیو
غصههای دنیا
کم یا کوچک نمیشوند
تو باید بزرگ شوی..!🍃
..
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
🍃🌸
دیدی بعضی وقتا دلت می گیره؟
حال خوبی نداری!
دلیلش میدونی چیه؟
چون گناه کردی:)
چون لبخند خدارو گرفتی
چون اشک امام زمانت وریختی
چون خودتو شرمنده کردی...
•••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
••
"لاٰتُخَـیِّبراجیکَ"
کسۍکهبهتوامیدبستهرا،ناامیدنکن^^
•••🌸
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
یه روزی،یه جایی، تویِ یه سِنّی،
دیر یا زود..
هرکسی به این نتیجه میرسه که آرامش واقعی رو فقط از آغوشِ خدا میشه گرفت..!
•••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای نفس های گرفته مان رامیشنوید....؟!
•••~🕊
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
چه تضمینی هست که من برم و رای بدم، اوضاع بدتر از این نشه؟! رفیق... اون دسته گلایی که رفتن به خاطر من
چهتضمینیبودبرایبازگشتمدافعینحرم؟!
ولیفیالواقع اونافکرتضمین نبودن!
اونا فکر پیروی ازامرولایت بودند!
حالامابرای رای مون،برای آینده کشورخومون
خط ونشونم میکشیم؟!
جللالخالق❗️
•••~✌️🏻🇮🇷
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
..
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
و سوگند بھ زمانۍ كِ هیچڪس جز خدا
برایمان نمۍمانَد :)!
•••~
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
من که دو قلب
درون سینهتان نگذاشتهام !
که جز من دلبری داشته باشید :)
"خدایجآن"
•••❤️✨
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar