eitaa logo
"خادمین سرزمین ملائک"
4.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
51 فایل
پـدرم گـفـت اگـر خادم ایـن خانہ شـوی🍂 همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت تضـمـین است(💚) اینجــا از خـــادمــۍ تاشهــادت،فاصله اے نــیست! ادمین @ya_mahdi65 اینستاگرام ما https://www.instagram.com/khadem_koolehbar
مشاهده در ایتا
دانلود
"خادمین سرزمین ملائک"
#سه_دقیقه_در_قیامت 🖇 (قسمت‌اول) 🖇 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانباز مد
🖇 (قسمت دوم)🖇 💭 التماس ميكردم كه زودتر به سراغم بيايد! چند روز بعد، با دوستان مسجدے پيگيرے كرديم تا يڪ كاروان مشهد برای اهالے محل و خانواده شهدا راه اندازے كنيم. 💭با سختے فراوان، كارهاے اين سفر را انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبہ، كاروان ما حركت كند. روز چهارشنبہ ، با خستگے زياد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به ياد حضرت عزرائيل افتادم و شروع به دعا برای نزديكے مرگ كردم. 💭 البته آن زمان سن من كم بود و فكر ميكردم كار خوبے ميكنم. نميدانستم كه اهل بيت ما هيچگاه چنين دعايے نكرده اند. آنها دنيا را پلے برای رسيدن به مقامات عاليه ميدانستند. 💭 خسته بودم و سريع خوابم برد. نيمه هاے شب بيدار شدم و نمازشب خواندم و خوابيدم. بلافاصله ديدم جوانی بسيار زيبا بالای سرم ايستاده. 💭 از هيبت و زيبايی او از جا بلند شدم.با ادب سلام كردم ايشان فرمود: با من چكار دارے؟ چرا اينقدر طلب مرگ ميكنے؟ هنوز نوبت شما نرسيده. 💭فهميدم ايشان حضرت عزرائيل است. ترسيده بودم. اما باخودم گفتم: اگر ايشان اينقدر زيبا و دوست داشتنے است، پس چرا مردم از او ميترسند؟! 💭 ميخواستند بروند كه با التماس جلو رفتم و خواهش كردم مرا ببرند. التماس های من بے فايده بود. با اشاره حضرت عزرائيل برگشتم به سرجايم و گويے محكم به زمين خوردم! .... ••|📚 @khadem_koolehbar
وسعت قلب تو را تنها خدایت دید و بس علی! قدر تو را تنها فاطمه فهمید و بس🥀🕯 ••|🏴🖤 @khadem_koolehbar
زینـب‌نـاگهـان‌در‌کـوچـھ‌دیـدوگـفـت: اینکھ‌ازدور‌مےآیدچھ‌شبیھ‌زهراست🖤 مثل‌مادرم‌پـدرم‌دسـت‌بھ‌دیـوارشدھ💔 ••|🏴🖤 @khadem_koolehbar
"فزتُ‌و‌رب‌الکعبھ"،"تسليماًلِاَمرِک"بود فرقےنداردسجده‌درمحـراب‌ياگودال...🖤 ••|🏴🖤 @khadem_koolehbar
ما را ببخش اگر برای تو یک عمر کم گذاشتیم..... خدا✨ ••••🌾 @khadem_koolehbar
دیدی وقتی دچار سرما خوردگی هستی نه عطر گل‌ ها رو میفهمی و نه مزه غذاهای خوشمزه! هم باعث میشه ما عطر عبادت رو نفهمیم و مزه لذیذ ترین خوراکِ روح که نمازه رو نچشیم❗️ •••|🌱 @khadem_koolehbar
”وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ” و بدانید که خدا میان آدمى و قلبش حایل است. ••|🌱 @khadem_koolehbar
اگرمیدانی‌که‌عاشقت‌شده‌ام....♥️ "شهیدمجتبی‌رسول‌زاده" ••••|🕊 @khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
#سه_دقیقه_در_قیامت 🖇 (قسمت دوم)🖇 💭 التماس ميكردم كه زودتر به سراغم بيايد! چند روز بعد، با دوس
🖇(قسمت سوم)🖇 ✨در همان عالم خواب ساعتم را نگاه كردم. رأس ساعت 12 ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمين خوردن، نيمه چپ بدن من به شدت درد گرفت در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود. ✨ ميخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد ميكرد!! خواب از چشمانم رفت. اين چه رویايی بود؟ واقعاً من حضرت عزرائيل را ديدم!؟ ايشان چقدر زيبا بود!؟ ✨روز بعد از صبح دنبال كار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس ها بودند كه متوجه شدم رفقای من، حكم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند. سريع موتور پايگاه را روشن كردم و باسرعت به سمت سپاه رفتم. ✨ در مسير برگشت، سر يك چهارراه، راننده پيكان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد. آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روی كاپوت و سقف ماشين و پشت پيكان روی زمين افتادم. نيمه چپ بدنم به شدت درد ميكرد. ✨راننده پيكان پياده شد و بدنش مثل بيد ميلرزيد. فكر كرد من حتماً مرده ام. يك لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الان روح از بدنم خارج ميشود. ✨به ساعت مچی روی دستم نگاه كردم. ساعت دقيقا ۱۲ ظهر بود. نيمه چپ بدنم خيلی درد ميكرد! يكباره ياد خواب ديشب افتادم. با خودم گفتم: اين تعبير خواب ديشب من است. من سالم ميمانم. حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده. ✨ زائران امام رضا(ع)منتظرند. بايد سريع بروم. از جا بلند شدم. راننده پيكان گفت: شما سالمی! گفتم: بله. موتور را از جلوی پيكان بلند و روشنش كردم. با اينكه خيلی درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم. .... •••|📚 @khadem_koolehbar
"وَلاینکَشِفُ‌ مِنها‌ إَلاّ ماکَشَفتَ" و هیچ‌ اندوهی‌ برطرف‌ نشود مگر تو آن‌ را از دل‌ برانی... •••• @khadem_koolehbar