💌تو این شب و روزا
خدا دنبـال رفیـق فاب میگرده...
• أنَــا جَلیٖـسُ مـــَـنْ جٰالَسَنـۍٖ...
مڹ همنشیݩ اونکسۍ هستم کہ
با من بشینه...!🌱
#حدیثقدسۍ #ماهرجب
•
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
یڪ عـــــشــق
بلــاتـــکلیـفـۍاستـ ...❤️
•
#خادم_مثل_قاسم
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
| يازَيْنَالْمُوَحِّدِينَأَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ |
نامت جنونخیز است
حق دارد #مـؤذن هم
با دست خود وقـت #اذان سر را نگه دارد... :)💚
•🌱•
#ولادت_امیرالمومنین(ع)
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
🗣حــــضـــرت آقـــا:
این اعتقاد در میان شیعیان، بزرگترین خاصیتش #امیدآفرینی است. جامعهی تشیّع فقط به برجستگیهای تاریخ خود در گذشته متّکی نیست، چشم به آینده دارد. یک نفر معتقد به مسئلهی مهدویّت طبق اعتقاد تشیّع، در سختترین شرایط، دل را خالی از امید نمیداند و شعلهی امید همواره وجود دارد.
#مهدویت #امام_زمان
•
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
پسر طلحه در کوچه های شام
به "علی بن الحسین" با نیشخند گفت:
چه کسی پیروز شد؟!
آقا با سربلندی جوابش داد:
در اذان و اقامۀ نمازت خواهی فهمید!
•✨🌸🌱
#ولادت_امیرالمومنین
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
|@khadem_koolehbar
💌 شهید حاج قاسم سلیمانی:
هركس به مدار مغناطيسی علیبنابیطالب(ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود.
•✨🌱🌸
#ولادت_امیرالمومنین
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
26.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣استاد شهید مرتضی مطهری (ره) :
این است که این علی(ع) را تا دامنه قیامت مردم دوست خواهند داشت و نمیشود دوست نداشته باشند.
•🌱🌸✨
#ولادت_امیرالمومنین #استوری
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
🗣پیامبر اکرم (ص) فرمود:
یا علی تو به عیسى بن مریم شبیه هستی، و اگر ترس از این نبود که گروههایى از امّتم در باره تو همان را بگویند که مسیحیان در باره عیسى گفتند، در باره تو چیزهایى میگفتم که از میان مردم عبور نکنى مگر آن که خاک پایت را براى تبرّک بردارند.
•🌱🌸✨
#ولادت_امیرالمومنین
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
47.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭از خلیلبناحمد سؤال شد:
دلیل بر اینکه علی پیشوای همگان در تمام مسائل است، چیست؟»؛ ایشان پاسخ دادند: احتیاج همه [صحابه] به او در تمام مسائل، و بینیازی او از همگان در همه مسائل، دلیل بر این است که او امام و پیشوای همه در تمام مسائل است».
💌در محضر بهجت
•🌱✨🌸
#ولادت_امیرالمومنین
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
5⃣6⃣قسمت شصت وپنجم: دربست، مردونه تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین بچه ها ... وسط فعال
6⃣6⃣قسمت شصت وششم: سید
رفقاش که داشتن می رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده های الکی می کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود ... سر حرف رو باز کرد ...
ـ راستی آقا مهران ... حرف هایی که اون روز می زدم ... همه اش چرت بود ... همین جوری دور هم یه چیزی می گفتیم ...
چند لحظه مکث کردم ...
ـ شما هم عین داداش خودم ... حرفت پیش ما امانته ... چه چرت ... چه راست ...
یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد ... خداحافظی کرد و رفت ... سعید رفت تو ... من چند دقیقه روی پله های سرد راه پله نشستم ... شاید وجود آتش گرفته ام کمی آرام تر بشه ...
تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز ... به بی خوابی های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم ... از این پهلو به اون پهلو ...
بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود ... فقط یه سوال بود ... سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد ...
- خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ ... من به رضای تو راضیم ... تو هم از عمل من راضی هستی؟ ...
بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم ... تا اینکه ... بالاخره خوابم برد ...
سید عظیم الشأن و بزرگواری ... مهمان منزل ما بودند ... تکیه داده به پشتی ... رو به روشون رحل قرآن ... رفتم و با ادب ... دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم ...
قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند ...
سرم رو پایین انداختم ...
ـ من علم قرآن ندارم ... و هیچی نمی دونم ...
ـ علم و هدایت از جانب خداست ...
جمله تمام نشده از خواب پریدم ... همین طور نشسته ... صحنه های خواب جلوی چشمم حرکت می کرد ... دل توی دلم نبود ...
دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد ... رفتم حرم ... مستقیم دفتر سوالات شرعی ...
ـ حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می کنن؟ ... می خواستم تمام آدابش رو بدونم ...
باورم نمی شد ... داشت ... کلمه به کلمه ... سخنان سید رو تکرار می کرد ...
چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می رفتم سر قرآن یاد اون خواب می افتادم ... و ترس وجودم رو پر می کرد ...
ـ به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند ...
تمام این آیات و آیات شبیه شون از توی ذهنم رد می شد ...
ـ یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ...
و ترس بیشتری وجودم رو پر می کرد ...
ـ مهران ... اونهایی که بدون علم و معرفت ... و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن ... کارشون به گمراهی کشید ... اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ ... تو چی می فهمی؟ ... کجا می خوای بری؟ ... اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ ... امثال شمر و ابوموسی اشعری ... ادعای علم و دیانت شون می شد ... نکنه سرانجامت بشه مثل اونها؟ ...
وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... نمی فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ ... یا شک و خطوات شیطانه ... و شیطان باز داره ... حق و باطل رو با هم قاطی می کنه؟ ...
تنها چیزی که کمی آرومم می کرد یک چیز بود ... من تا قبل از اون خواب ... اصلا استخاره گرفتن رو بلد نبودم ... یعنی ... می تونست یه خواب صادقانه باشه؟ ...
هر چند، این افکار ... چند هفته مانع شد ... حتی دست به قرآن ببرم ... صبح به صبح ... تبرکی، دستی روی قرآن می کشیدم ... و از خونه می زدم بیرون ... تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود ...
امتحانات پایان ترم دوم ... و سعید داشت دیپلم می گرفت ...
رابطه مون به افتضاحی قبل نبود ... حالا کمتر با دوست هاش بیرون می رفت ... امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود ...
شب ها هم که توی خونه سیستم بود ... می شست پشت میز به بازی ... یا فیلم نگاه کردن ... حواسم بهش بود ... اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود ...
قبل از امتحان ... توی حیاط دانشگاه دور هم بودیم ... یکی از بچه ها اعصابش خیلی خورد بود ...
ـ لعنت به امتحانات ... قرار بود کوه، بریم * ... بد رقم دلم می خواست برم ... فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم ...
و شروع کرد از گروه شون صحبت کردن ... و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک تر میشن و ...
ایده فوق العاده ای به نظر می اومد ... من ... سعید ... کوه ...
#نسل_سوخته