eitaa logo
"خادمین سرزمین ملائک"
4.4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
پـدرم گـفـت اگـر خادم ایـن خانہ شـوی🍂 همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت تضـمـین است(💚) اینجــا از خـــادمــۍ تاشهــادت،فاصله اے نــیست!
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣7⃣قسمت هفتادونهم: جوان ترین چهره  لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ... - پس اینطوری می پرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیل الله کنی؟ ...  نگاهم جدی تر از قبل شد ... - اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم می رسه ... به داشته هامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه ...  من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ... - شنبه ساعت ۴بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچه ها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...  شنبه، ساعت ۴ ... پام رو که گذاشتم ... آقای علمیرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ... - رو هوا زدیش؟ ... خندید ...  - تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض می کنی؟ ... آقای افخم حق داشت ... اون محیط و فعالیتش و آدم هاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...  بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد ... تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها ... روزی ۳۰۰ تا ۴۰۰صفحه کتاب می خوندم ... و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم ...  هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...  نشست تهران ... و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم ... کارت ها که تقسیم شد ... تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعلام کرده بود ... با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ... - خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ... وارد سالن که شدم ... جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن ... و من ... هنوز ۲۳ سالم نشده بودم ...  برنامه شروع شد ... افراد، یکی یکی، میکروفون های مقابل شون رو روشن می کردن ... و بعد از معرفی خودشون ... شروع به رزومه دادن می کردن ... و من، مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم ... هر چی توی ذهنم می گشتم که من تا حالا چه کار کردم ... انگار مغزم خواب رفته بود ... نوبت به من نزدیک تر می شد ... و لیست کارها و رزومه هر کدوم ... بزرگ تر و وسیع تر از نفر قبل ... نوبت من رسید ... قلبم، وسط دهنم می زد ... چی برای گفتن داشتم؟ ... هیچی ... نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد ... چشم که چرخوندم همه به من نگاه می کردن ...  با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم ... و میکروفون مقابلم رو روشن کردم ... - مهران فضلی هستم ... از مشهد ... و متاسفانه برخلاف دوستان، تا حالا هیچ کار ارزشمندی برای خدا نکردم ...  میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم ... حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود ... - این همه سال از خدا عمر گرفتی ... تا حالا واسه خدا چی کار کردی؟ ... هیچی ...  حالم به حدی خراب بود که اصلا واسم مهم نبود ... این فشار و سنگینی ای که حس می کنم ... از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر می کشه ...  سالن بعد از سکوت چند لحظه ای به حرکت در اومد ... نوبت نفرات بعدی بود اما انگار فشاری رو که من درونم حس می کردم ... روی اونها هم سایه انداخته بود ... یا کوله بار اونها هم مثل خالی بود ... برنامه اصلی شروع شد ... صحبت ها، حرف ها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروه های مختلف باهاش مواجه بودن ... و من سعی می کردم تند تند ... تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم ... هر کدوم رو که می نوشتم ... مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل می گشت ... این خصلت رو از بچگی داشتم ... مومن، ناله نمی کنه ... این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد سرلوحه زندگیم ... و شروع کردم به گشتن ... هر مشکلی، راه حلی داشت ... فقط باید پیداش می کردیم ... محو صحبت ها و وسط افکار خودم بودم ... که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه ... حرف ها رو برید و من رو خطاب قرار داد ...  - شما چیزی برای گفتن ندارید؟ ... چهره تون حرف های زیادی برای گفتن داره ...  شخصی که حرف می زد ساکت شد ... و نگاه کل جمع، چرخید سمت من ... 
... متناسب با دریافت های مختلفی که داشتم فکر می کرد ... که یکی از اون افراد، سکوت کوتاه بین ما رو شکست ... - حق با این جوانه ... من، نفر چهارم رو از قبل می شناسم... باهاش برخورد داشتم ... ایشون نه تنها عصبیه ... که از گفتن هیچ حرف زشتی در قالب کلمات شیک ... هیچ ابایی نداره ... ولی چیزی که برام جالبه یه چیز دیگه است ...  چرخید سمت من ... - چطور تونستی اینقدر دقیق همه چیز رو در موردش بفهمی؟ ... نمی دونستم چی بگم ... شاید مطالعه زیاد داشتم ... اما علم من، از خودم نبود ... به چهره آدم ها که نگاه می کردم... انگار، چیزی برای مخفی کردن نداشتند ...  چند دقیقه بعد، سری بعدی مصاحبه ها شروع شد ...
میانِ‌پیراهن‌دلبرم‌مرا‌دفن‌کنید که‌بهترین‌کفنِ‌یک‌شهید، لباسِ‌عزاداری‌اوست..! 🌱 @khadem_koolehbar
من خاکِ پایِ بسیجی‌ها هم نیستم ای‌کاش‌ من یک‌ بسيجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم ...🍃 @khadem_koolehbar
غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند ...‌🥀 @khadem_koolehbar
آن‌جا فقط کمی آن‌طرف‌تر هوا هـوای حسیـــــن (علیه‌السلام) است... @khadem_koolehbar
إِلٰهِى وَأَنَا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ ! خدایا، و من بنده تو و فرزند بنده توأم، در برابرت ایستاده‌ام ... ♥️ من همینم ، همان که مخلوقِ توست ، پرورش او با تو بود ، رزق و روزی اش را تو داده ای و بیین کم و کسرم فراوان است بیا و بسازم ... @khadem_koolehbar
📸 💠 اعزام خادمین دانش آموزی به یادمان طلائیه با حضور سردار سلیمانی فرمانده سازمان بسیج اسفند ۱۴۰۱ و فروردین ۱۴۰۲ @khadem_koolehbar
می گفت: بلندترین‌ارتفاع‌برای‌سقوط افتادن‌از‌چشم آقاامام زمان‌است ...🥀 مراقب‌باشیم‌از‌چشم‌آقا‌نیوفتیم ...!! ‌ @khadem_koolehbar
. . کسی‌نیست‌بگوید‌خدارا‌دوست‌ندارم همه‌دوست‌دارند‌امّا‌شرط‌دوست‌داشتن‌ تبعیت‌است‌اگرواقعا‌خدارودوست‌داری‌ به‌احترامش‌گناه نکن! 🪴 @khadem_koolehbar
+دنیا‌الان‌به‌کام‌کیاست :)؟ - اونایی‌کہ‌شلمچہ‌ان !🚶🏿‍♂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khadem_koolehbar
کاش ما هم در خیلِ منتظرانِ شهادت باشیم...! @khadem_koolehbar
اللهم عجل لولیک الفرج 🌱 پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه می‌خواهد برای ظهور آقا امام زمان (عج) صلواتی قرائت بفرمایید.🍃 @khadem_koolehbar
اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهولٍ... خدایا کسی که به وسیله تو شناخته شد نیست:) @khadem_koolehbar
فکرمی‌کردیم‌‌چون‌‌گرفتاریم‌ ازخدادوریم‌ولی‌شهداثابت‌‌کردند چون‌ازخدادوریم،گرفتاریم :)🌿 @khadem_koolehbar
ميگـما؛ رمـز چـے مےزنیـد ڪه هـر سـال ڪربلا و مشهد و شلمـچه‌ ایـن؟:)💔 @khadem_koolehbar
آنقدر شهید با تیر و ترکش دیده ایم که یادمان می رود هم شهید دارد جانباز دارد شیمیایی دارد درد دارد ...‌ @khadem_koolehbar
🌷شهـــــادت یعنی؛ 🥀زنــدگے کـن، امـا فقط برای خدا... اگـــــر میخواهید زنــدگے ڪنـید، "فقط برای خدا"🥀 @khadem_koolehbar
• وقتی شما از این و آن طعنه میخورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه میبرید و با عکس‌های ما سخن میگویید و اشک میریزید.. به خدا قسم این جا کربلا میشود و برای هر یک از غم‌هایِ دلتان این جا تمام شهیدان زار میزنند... • @khadem_koolehbar
. . بنده‌عشق‌مسیحاٰ‌دَم‌آن‌‌دلدارم که‌به‌‌یمنِ‌قدمش‌‌هستی‌من‌‌دود‌نِمود ♥️ @khadem_koolehbar
همیشه‌به‌مادرش‌میگفت: دعاکن‌‌مؤثر‌باشم،شهید‌شدن ‌و‌نشدن‌زیاد‌مهم‌نیست...! 🌱 @khadem_koolehbar