eitaa logo
خادمین شهدا سردرود
144 دنبال‌کننده
448 عکس
50 ویدیو
3 فایل
✅کانال رسمی کمیته خادم الشهدا بخش سردرود✅ اخبار و فعالیت های کمیته خادمین الشهدا شهرستان رزن، بخش سردرود آیدی ارتباط با ادمین @saber_faghih
مشاهده در ایتا
دانلود
در روز ولادتِ تو ای ماه دمشق جای همه مدافعانت خالی...🌹🌹 یک عده که از طایفه خورشیدند با ظلمت و تاریکی شب جنگیدند نیکوست نشان این شهیدان را با پسوند مدافع حرم نامیدند https://eitaa.com/haj_ali_khavari
وقتی علی بعد از سال‌ها پیگیری جذب سپاه پاسداران شد، اولین لباس فرم سپاهش را برد مزار شهید گمنامی که خودش دفن کرده بود و تبرک کرد و بعد از آن بود که لباس پاسداری‌اش را پوشید. می‌گفت: "ان‌شاءالله به برکت و عنایت این شهید گمنام، با همین لباس مقدس شهدا من هم عاقبت به خیر بشم". چند سال بعد علی مراسم عقدش را هم کنار مزار شهدای گمنام شهر قروه برگزار کرد. هم‌زمان که در شهر قروه و دمق شهید گمنام دفن شد، رزن هم سهمیه‌ای داشت که متاسفانه لغو شد. علی خیلی پیگیری کرد و حتی شماره‌ی مسؤل کمیته‌ی مفقودین را به من و چند نفر داد و گفت: "زنگ بزنید وخواهش کنید که سهمیه‌ی شهر ما رو جای دیگهای نبرن". جوری شد که من با گریه از مسؤل خواستم که سهمیه‌ی شهر ما برگرده اما متأسفانه این اتفاق نیفتاد. فاطمیه‌ی سال 1401 بود که شهید گمنامی را برای شهر رزن در نظر گرفته بودند و وقتی خبر تشیع شهید گمنام در شهر پیچید، همه‌ی ما خوشحال شدیم که بالأخره زحمات علی بعد از رفتن خودش به ثمر نشست. بدون هیچ هماهنگی قبلی گوشی همراهم زنگ خورد، یکی از دوستان علی بود؛ خبر داد که پیکر مطهر این شهید گمنام را قبل از تدفین در مکان مشخص، به گلزار شهدا و مزار علی خواهند آورد. بلافاصله با مادر و پدر بر سر مزار علی حاضر شدیم، پیکر شهید گمنام لحظاتی مهمان مزار علی شد. با چشمان اشکبار به این فکر می‌کردم که علی این‌قدر برای شهدای گمنام زحمت کشید که حالا شهدای گمنام جبران کردند و روز شهادت حضرت زهرا (س) سراغ علی آمده بودند. تابوت شهید گمنام بر روی مزار علی، منظره‌ی بسیار زیبا و به یاد ماندنی در زندگی علی و ما رقم زد. می‌گفت: "مرتضی جان هر جا کارت گیر کرد، دست به دامن خانم حضرت زهرا (س) بشید. برو سر مزار شهدای گمنام و اون‌جا به‌واسطه‌ی شهدای گمنام از بی‌بی (ع) مدد بگیر؛ من هرچی دارم از عنایات حضرت زهرا (س) و شهداست، از در خونه‌ی این بزرگواران خیلی حاجت گرفتم". علی خیلی تأکید به خواندن نماز شب داشت. میگفت: "هرجا گیر کردی، نماز شب بخوان و اهدا کن به بی‌بی (ع)، رَدخور نداره، حتماً جواب می‌گیری". یک‌بار شهید گمنامی را به شهر آوردند. من غربت خاصی در این کاروان مشاهده کردم و خیلی دلم سوخت؛ در مغازه اسفند داشتم، بردم جلوی کاروان و دود کردم، همین کار کوچک فضا را خیلی عوض کرد. علی‌آقا خیلی از من تشکر کرد و با بغض از غربت شهدا برای ما صحبت کرد، می‌گفت: "حیف این جوان‌ها که این همه برای مملکت زحمت کشیدند و گمنام شدند اما برخی از مسئولین ما حداقل یک کار کوچیک و یک استقبال خشک و خالی هم از این شهدا انجام نمیدهند". https://eitaa.com/haj_ali_khavari
بسیجی اصلِ اصل (آقایان گوهری گلزاری و...) علی از دوران نوجوانی وارد بسیج شد و یکی از نیروهای بسیار فعال بسیج شهرستان بود. با این‌که علی، فرمانده‌ی پایگاه نبود اما اغلب کارها را پیگیری می‌کرد. هر برنامه‌ و مناسبتی که بود به من میگفت: " کمک کن برای این مناسبت برنامهای تدارک ببینیم". دائم در حال جنب و جوش بود. ابتدا در پایگاه محبین شهدا فعالیتش را آغاز کرد و به ‌خاطر توانمندیهایی که داشت خیلی زود در شورای حوزهی بسیج عضو شد. دهه‌ی 1390 به تازگی در پایگاه‌های بسیج طرح حلقههای صالحین راه افتاده بود. برای این‌که بتوانیم نوجوان‌ها را جذب کنیم، علیآقا خیلی پیگیری کرد. دوره‌های آموزش سلاح و سایر دوره‌هایی که برای بچهها جذابیت داشت را اجرا کرد. چون خودش دوره‌های سلاح را دیده بود، به‌عنوان مربی آموزش می‌داد. بعد از این‌که حلقههای صالحین مقداری پاگرفت، علی‌آقا اردوی قم را تدارک دید. خیلی زحمت کشید، ماشین هماهنگ کرد و پیگیری‌های مختلفی جهت برگزاری اردو را انجام داد؛ چون بودجهی کمی داشتیم مجبور بودیم شب را در صحن مسجد مقدس جمکران استراحت کنیم. هوا به شدت سرد بود، علی‌آقا همه‌ی بچه‌ها را برای استراحت داخل مسجد فرستاد و خودش در آن سرما تا صبح کنار وسایل بچه‌ها ماند؛ صبح با شرمندگی سراغ علی‌آقا رفتم، گفتم: "علی جان فکر کنم تا صبح تو سرما یخ زدی؟!". خندید و گفت: "نه بابا، اتفاقاً تو خلوت کلی لذت بردم". در مسیر برگشت هم یک جایی ماشین را نگه داشت و بچه‌ها را سر مزار شهدای گمنامی که آن‌جا بود بُرد. علی به معنای واقعی یک بسیجی تمام‌عیار بود. خودش را وقف کرده بود و می‌گفت: "من بسیجی شدم تا سپر بلای ولایت بشم"؛ برای همین خیلی وقت‌ها طعنه میزدند و اذیتش میکردند. به‌خاطر شخصیت خاصی که داشت، زبان‌زد نیروهای بسیجی بود. در رزمایشی شرکت کرده بودیم که فرمانده‌ی سپاه استان جهت بازدید و سخنرانی به محل رزمایش آمد؛ سردار شناخت خوبی روی علی آقا داشت. سردار در بین صحبتها گفت: "من بسیجی‌هایی مثل علی خاوری می‌خوام که در همه‌ی زمینه‌ها تخصص دارند و برای بسیج یک افتخار هستند". علی‌آقا در همه‌ی زمینه‌های نظامی توان بالائی داشت و خیلی داشت جذب سپاهِ قدس شود. تا اينكه برای جذب در سپاه قدس دعوت کردند اما با مخالفت سپاه استان مواجه شدند و دو نفر از نیروهای دیگر مأمور شدند. من نیروی گزینش بودم، هفتهای دو بار به من زنگ میزد و میگفت: "هروقت بچه‌های نیروی قدس اومدند، حتما اطلاع بده تا بیام با اون‌ها صحبت کنم". یک روز به علی گفتم: "علی جان نیروی قدس مأموریتهای برون مرزی زیادی داره، پس خانواده‌ات چی میشه؟" گفت: "تکلیف ما اینه، من فقط برای مأموریت‌های سخت وارد مجموعه شدم". علی از همان اول نظم نظامی خاصی داشت، تجهیزات و لباس‌های مختلفی داشت و یک نظامی تمام عیار بود . انواع چاقو، چراغ‌قوه، کوله، قطب‌نما، عینک و خلاصه مجموعه‌ی ابزارهای نظامی‌اش کامل بود.
✅ ۱۰ پیش بینی اول همان طور که امام خمینی فرمودند تحقق یافته است. 💫 ان شاء الله بزودی ۴ پیش بینی بعدی هم به وقوع می‌پیوندد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دوران دانشجویی فعالیت‌های بسیجش کم‌رنگ نمیشد؛ امتحانات علی مصادف شده بود با رزمایشی که تا نیمهی شب برنامه‌های مختلفی داشتیم. نیمه شب بود که ماشین گردان را آورد، من را صدا کرد و گفت: "بیا تو ماشین بشین، من می‌خوام درس بخونم، نذار خوابم ببره تا درسم رو بخونم". من دائم چرت می‌زدم و حواسم به علی بود اما علی انصافاً همت به خرج داد و در اوج خستگی و شرایط نامناسب، درسش را هم خواند. مدتی که مربی دورههای آموزش بود بسیار جدی بود، در آموزش ذره‌ای کم نمی‌گذاشت، حتی در استفاده از مهمات. قرار شد نیمههای شب خشم شبانه برای نیروها بگذاریم؛ علی حجم زیادی از مهمات را در مناطق مختلف جاسازی کرد. وقتی نیروها مشغول استراحت بودند انفجارها آغاز شد. به قدری شدت انفجارها بالا بود که تمام شیشههای آسایش‌گاه شکست. حتی دیوار هم ترک برداشت. نیروها از شدت ترس حسابی دست‌پاچه شده بودند و برخی از فرماندهان اعتراض داشتند که این سطح دوره را حتی برای نظامی‌ها برگزار نمیکنیم که شما برای بسیجیها برگزار کردید. این‌قدر جذبه داشت و فیزیک بدنیاش خوب بود که همه بچهها از دیدن یک نظامی الگو مثل علی لذت می‌بردند. بسیار مسلط بود و با بیان خوب تدریس میکرد. مباحث اخلاقی هم داشت، همیشه اول کلاس سه تا صلوات نثار روح خانم حضرت زهرا (س) می‌فرستادند. بسیار به سادات احترام میگذاشت؛ اول کلاس میپرسید: "سید تو جمع هست؟". اگر سیدی در جمع بود اول میگفت برای سلامتیاش صلوات بفرستید. تجلی عشقش به خانم را این‌طور بروز میداد. میگفت: "اگر به سادات احترام نگذاریم، در حق حضرت زهرا (س) جفا کردهایم". سیدی بود که مقداری وجههی اجتماعی خوبی نداشت اما علی خیلی مورد احترام علی بود. بعضی از دوستان میگفتند: "علی شما با این فرد هیچ سنخیتی نداری و نباید سراغ این‌ها بری". اما علی طور دیگری فکر می‌کرد و افق‌های دیگری را می‌دید. علی با برخی از افراد ارتباط می‌گرفت که خیلی سنخیتی با بسیج و مسجد نداشتند. علی می‌گفت: "باید بدنمون رو آماده کنیم که تو معرکه کم نیاریم". یکی از فرماندهان می‌گفت:‌ "تو معرکه یک دفعه دیدم که علی سلاح «اس‌پی‌جی» رو دوشش گذاشته و شلیک می‌کرد، سلاحی که باید روی زمین باشه علی روی دوشش گذاشته بود و شلیک می‌کرد". دوران آموزش سوریه که بودیم، علی‌آقا بسیار توانمند و خستگی ناپذیر بود و در پیاده‌روی‌های طولانی اصلا کم نمی‌آورد. اولین‌باری که علی را دیدم متوجه جذبه‌ی زیادش شدم، شبیه فرماندههان بود. همیشه دور و برش بودم تا با او هم‌کلام شوم؛ خلاصه محو تماشایش بودم. می‌دیدم که زیر لب ذکر میگفت، زیر نور ماه چهرهای بسیار دلنشین داشت؛ رفتیم برای نیروهای بسیجی کمین بزنیم و علی آقا هم مسئول کمین بود. دمِ غروب رفتیم میدانتیر و آر‌پی‌جی شلیک کردیم اما چند تا از گلولهها منفجر نشد. علی‌آقا شب در پادگان ماند و تا اول صبح رفت و تمام گلولههای منفجر نشده را منهدم کرد. آن سال ماه رمضان در تابستان بود، در اوج گرما روزانه چند کیلومتر راه می‌رفتیم. چون سلاحهایی که داشتیم غالباً فرسوده بود، علی‌آقا با زبان روزه خیلی وقت گذاشت و سلاح‌ها را تمیز و هم‌محور کرد. بعضی از سربازها میگفتند: "شما واقعاً روزه هستید؟ چطور این همه تلاش میکنید؟!". مدتی هم که علی در سپاه به عنوان بسیجی خدمت میکرد، می‌رفت و در مدارس آموزش نظامی می‌داد. هروقت هم که بابت این زحمات به او پاکت می‌دادند اصلاً قبول نمیکرد. وقتی بحث اعزام نیروهای بسیجی به سوریه مطرح شد، علی جزو اولین نفراتی بود که ثبت‌نام کرد. بخشهای خاصی برای ارزش‌یابی در نظر گرفته شده بود مثل 45 عدد شنا بدون وقفه، 60 عدد دراز و نشست، دویِ استقامت 3 کیلومتر در کمتر از 20 دقیقه و مراحل سختِ دیگری که همه‌ی این مراحل را علی خیلی خوب طی کرد؛ بسیار آماده و سرحال بود. علی کلا شوخ طبع بود و باطن باصفا و معنوی‌اش را بروز نمی‌داد. بعضی از بچه‌ها میگفتند: "این علی آقا خیلی شوخی میکنه!". گفتم: "بچه‌ها مطمئن باشید یک روز میرسه که اسم علی‌آقا بیاد صلوات بفرستید و افتخار کنید که هم‌نفس علی‌آقا بودید". ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از نشر شهید هادی
۱۹ آبان گرامی باد نهمین سالروز عروج ملکوتی طلبه مجاهد جبهه انقلاب خادم الشهدا خانم اعظم عربی ...🖤 او از کسانی بود که برای معرفی شهید هادی و دیگر شهدای مجموعه در استان همدان فعالیت گسترده ای داشت. پدرش جانباز بود و خودش در جوانی مهمان شهدا شد. دست نوشته زیبای او را با هم می‌خوانیم روحمان با یادش شاد..🌹 خدایا منم، خادمم، خادم شهدایی که امام حسین علیه السلام انتخابشون کرد. نمیشه در هم بخری و بدها رو سوا نکنی؟هرچی باشه اسم خادم و شهدا خورده روی پیشونیم. آخه منو رد بکنه برا شهدا زشته، خدا جون قبول کن که سیرت و صورتم زشته. اما به امیدی در این خونه خادمی کردم. ای شهدا منم بخرید... شهدا هر چقدر که از شما می‌گیم، بیشتر می‌فهمیم که هیچی از شماها نمی‌دونیم. بیشتر می‌فهمیم که شما گمنامید، هنوز شهرامون خیلی بوی گناه میده. میشه امشب از کوچه‌های ما عبور کنید تا بوی عطرتون فضای گناه زده دلمون رو زنده کنه؟ شهدا من مثل همیشه خوابم به کوچه ما رسیدیم بیدارم کنید... https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63