هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
سال 1393 قرار بود چند شهید گمنام جهت تدفین در شهرستان رزن مهمان شهر ما باشند. علی خیلی زحمت کشید، رفت قم و از آنجا کلی پارچهی مشکی خرید، کلی عکس شهدا چاپ کرد، تمام مسجد را پر کرد از تصاویر شهدا و پذیرائی مفصلی را هم آماده کرد. چند هفته شب و روز نداشت و حتی برای تهیه گل برای تابوتهای شهدا تا تهران رفت و گل طبیعی را از تهران تهیه کرد. گلها یک روز در حیاط خانه بود، گلها را در سایهی دیوار چیده بودیم و مدام آب می پاشیدیم تا برای روز مراسم پژمرده نشوند؛ با این کارش همهی ما را در مراسم شهدا دخیل کرده بود. با اینکه خیلی زحمت داشت اما خیلی بخش بود. همهی خانواده و رفقا درگیر مراسم شهید بودند و حتی پدرمان هم خیلی از لحاظ مالی کمک کرد تا مشکل مالی نداشته باشند. بعدها یک روایت عجیبی از یکی از راویان دفاع مقدس شنیدم که تمام خستگی را از تن همهی ما به در بُرد: "یکی از شهدا در خواب به همرزمش گفته بود: "شبهای جمعه محضر اربابمون حضرت سیدالشهداء میرسیم و یکی از این شبها یکی از شهدای عملیات کربلای یک خدمت آقا عرض کرد که مولا جان! عدهای جوان برای پاسداشت مقام ما مراسم برگزار میکنند، یادواره میگیرند، به پدر و مادر ما سر میزنند و از آنها دلجویی میکنند؛ اجر آنها چهطور محاسبه میشود؟ آقا با روی گشاده فرمودند نگران نباشید! من سفارش همهی دوستداران و خادمین شهدا را به علی اکبرم (ع) کردهام که دستگیرشان باشد". این روایت خیلی به من چسبید، علی واسطهی فیضی شده بود که ما هم سفارش شدهی حضرت ارباب (ع) باشیم و با جان و دل برای شهدا مخصوصاً شهدای گمنام کار کنیم.
خیلی مراسم باصفایی شده بود و جمعیت زیادی آمده بودند. علی کلا با پای برهنه پشت سر پیکر شهدا میرفت؛ من همهاش چشمم به علی بود، حال قشنگی داشت، دائم اشک میریخت و زیر لب زمرمه داشت. داخل مسجد که آمدند، علی از جمعیت جدا شد و رفت بالای سکو روبهروی جمعیت ایستاد؛ من فقط علی را نگاه میکردم. صدای گریهی علی بلند شده بود و با اینکه فضای مراسم تاریک بود اما علی را کامل میدیدم که چهطور داشت گریه میکرد. فردای آن شب دو تا از شهدای گمنام را بردند شهر دمق و علی یکی از آن شهدا را با دستهای خودش داخل قبر گذاشت. علی خیلی با حرارت میگفت: "آبجی، روزی که شهدای دمق رو می خواستن دفن کنن جمعیت خیلی زیاد بود، تو دلم گفتم کاش میشد من این شهید رو بذارم تو قبر، چند لحظه بعد آقایی که مسئول بود از کنار قبر سرش رو بلند کرد و از بین اون همه جمعیت به من اشاره کرد که جلوتر برم؛ با خوشحالی رفتم کنار قبر مطهر شهید و پیکر شهید رو با همین دستهام داخل قبر گذاشتم". بغض کرده بود، میگفت: "کفن شهید رو باز کردم، مقداری از موی سر شهید هنوز روی سرش باقی مونده بود". خیلی خوشحال بود که توانسته بود آن شهید را خودش دفن کند. بعدها فیلم لحظهی تدفین آن شهید عزیز توسط علی در تلویزیون هم پخش شد.
مدتی بعد از تدفین شهدا، برای مزار شهدای شهر دمق یک یادمان خیلی خوبی نصب شد اما شهدای شهر قُروه بعد از مدتها هنور یادِمان درست و درمانی نداشتند. علی خیلی ناراحت بود، این موضوع را رسانهای کرد تا حرکتی انجام شود. یادم میآید فیلم و عکسش را حتی برای اخبار 20:30 هم فرستاد. به مسئول کمیتهی مفقودین همدان هم زنگ زد و موضوع را پیگیری کرد. الحمدلله این پیگیریها خیلی زود نتیجه داد و یادمان بسیار زیبایی برای این شهدا درست شد. بعد از سالها، یکی از آن شهدا بنام شهید ابراهیم پیکار شناسائی شد و مادر شهید پیکار برای زیارت از شهرستان بوشهر به قروه آمد. من رفتم پیش مادر شهید و قصهی این شهدا و ارادت علی را برایش تعریف کردم؛ به نیابت از علی، به پای مادر شهید بوسه زدم چون اگر علی بود قطعا این کار را انجام میداد. عکسهای علی را نشانش دادم که چقدر اینجا را زیارت میکرد. عکس دامادی علی را هم نشان مادر شهید دادم، ایشان خیلی برای علی گریه کرد و خیلی به ما ابراز محبت و ارادت داشت و یک انگشتر خیلی قدیمی که در دستش بود را بهعنوان هدیه به من داد.
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از 🌷خادمین شهدا شهرستان رزن
🎉مراسم شادی اهل بیت علیهم السلام
جشن ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها)
#برادران
سخنران/شیخ حامد بیاتی
بانوای/کربلایی سعید سلطانی
کربلایی حسین منصوری
🕛جمعه ۱۸ آبان ۱۴۰۳ از ساعت ۱۸/۴۵
رزن روبروی اداره گاز قدیم،زینبیه عقیله بنی هاشم (س)
#هیئت_خادم_الشهدا_رزن
🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
🔹سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم. سلام بر شهدا!
🔸امروز
🔸چهل و ششمین #سالگرد
🔸شهید ۲۱ ساله #حجتالله_قنبریمشهود
🔸از #روستای_قایش
🔸تاریخ شهادت ۱۳۵۷/۸/۱۶
🔻شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🔻
#زندگی_با_شهدا
#خادمین_شهدا_سردرود ⬇️
✅ @khadem_o_shohada_sardrood
ا🌷
ا🌷🌷
ا🌷🌷🌷
ا🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
در روز ولادتِ تو ای ماه دمشق
جای همه مدافعانت خالی...🌹🌹 یک عده که از طایفه خورشیدند
با ظلمت و تاریکی شب جنگیدند
نیکوست نشان این شهیدان را با
پسوند مدافع حرم نامیدند
#مثل_ابراهیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#بإذن_الله_اسرائیل_را_نابود_میکنیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
وقتی علی بعد از سالها پیگیری جذب سپاه پاسداران شد، اولین لباس فرم سپاهش را برد مزار شهید گمنامی که خودش دفن کرده بود و تبرک کرد و بعد از آن بود که لباس پاسداریاش را پوشید. میگفت: "انشاءالله به برکت و عنایت این شهید گمنام، با همین لباس مقدس شهدا من هم عاقبت به خیر بشم". چند سال بعد علی مراسم عقدش را هم کنار مزار شهدای گمنام شهر قروه برگزار کرد.
همزمان که در شهر قروه و دمق شهید گمنام دفن شد، رزن هم سهمیهای داشت که متاسفانه لغو شد. علی خیلی پیگیری کرد و حتی شمارهی مسؤل کمیتهی مفقودین را به من و چند نفر داد و گفت: "زنگ بزنید وخواهش کنید که سهمیهی شهر ما رو جای دیگهای نبرن". جوری شد که من با گریه از مسؤل خواستم که سهمیهی شهر ما برگرده اما متأسفانه این اتفاق نیفتاد. فاطمیهی سال 1401 بود که شهید گمنامی را برای شهر رزن در نظر گرفته بودند و وقتی خبر تشیع شهید گمنام در شهر پیچید، همهی ما خوشحال شدیم که بالأخره زحمات علی بعد از رفتن خودش به ثمر نشست. بدون هیچ هماهنگی قبلی گوشی همراهم زنگ خورد، یکی از دوستان علی بود؛ خبر داد که پیکر مطهر این شهید گمنام را قبل از تدفین در مکان مشخص، به گلزار شهدا و مزار علی خواهند آورد. بلافاصله با مادر و پدر بر سر مزار علی حاضر شدیم، پیکر شهید گمنام لحظاتی مهمان مزار علی شد. با چشمان اشکبار به این فکر میکردم که علی اینقدر برای شهدای گمنام زحمت کشید که حالا شهدای گمنام جبران کردند و روز شهادت حضرت زهرا (س) سراغ علی آمده بودند. تابوت شهید گمنام بر روی مزار علی، منظرهی بسیار زیبا و به یاد ماندنی در زندگی علی و ما رقم زد.
میگفت: "مرتضی جان هر جا کارت گیر کرد، دست به دامن خانم حضرت زهرا (س) بشید. برو سر مزار شهدای گمنام و اونجا بهواسطهی شهدای گمنام از بیبی (ع) مدد بگیر؛ من هرچی دارم از عنایات حضرت زهرا (س) و شهداست، از در خونهی این بزرگواران خیلی حاجت گرفتم". علی خیلی تأکید به خواندن نماز شب داشت. میگفت: "هرجا گیر کردی، نماز شب بخوان و اهدا کن به بیبی (ع)، رَدخور نداره، حتماً جواب میگیری". یکبار شهید گمنامی را به شهر آوردند. من غربت خاصی در این کاروان مشاهده کردم و خیلی دلم سوخت؛ در مغازه اسفند داشتم، بردم جلوی کاروان و دود کردم، همین کار کوچک فضا را خیلی عوض کرد. علیآقا خیلی از من تشکر کرد و با بغض از غربت شهدا برای ما صحبت کرد، میگفت: "حیف این جوانها که این همه برای مملکت زحمت کشیدند و گمنام شدند اما برخی از مسئولین ما حداقل یک کار کوچیک و یک استقبال خشک و خالی هم از این شهدا انجام نمیدهند".
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید گمنام لحظاتی میهمان مزار شهید خاوری 💔
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
بسیجی اصلِ اصل (آقایان گوهری گلزاری و...)
علی از دوران نوجوانی وارد بسیج شد و یکی از نیروهای بسیار فعال بسیج شهرستان بود. با اینکه علی، فرماندهی پایگاه نبود اما اغلب کارها را پیگیری میکرد. هر برنامه و مناسبتی که بود به من میگفت: " کمک کن برای این مناسبت برنامهای تدارک ببینیم". دائم در حال جنب و جوش بود. ابتدا در پایگاه محبین شهدا فعالیتش را آغاز کرد و به خاطر توانمندیهایی که داشت خیلی زود در شورای حوزهی بسیج عضو شد. دههی 1390 به تازگی در پایگاههای بسیج طرح حلقههای صالحین راه افتاده بود. برای اینکه بتوانیم نوجوانها را جذب کنیم، علیآقا خیلی پیگیری کرد. دورههای آموزش سلاح و سایر دورههایی که برای بچهها جذابیت داشت را اجرا کرد. چون خودش دورههای سلاح را دیده بود، بهعنوان مربی آموزش میداد. بعد از اینکه حلقههای صالحین مقداری پاگرفت، علیآقا اردوی قم را تدارک دید. خیلی زحمت کشید، ماشین هماهنگ کرد و پیگیریهای مختلفی جهت برگزاری اردو را انجام داد؛ چون بودجهی کمی داشتیم مجبور بودیم شب را در صحن مسجد مقدس جمکران استراحت کنیم. هوا به شدت سرد بود، علیآقا همهی بچهها را برای استراحت داخل مسجد فرستاد و خودش در آن سرما تا صبح کنار وسایل بچهها ماند؛ صبح با شرمندگی سراغ علیآقا رفتم، گفتم: "علی جان فکر کنم تا صبح تو سرما یخ زدی؟!". خندید و گفت: "نه بابا، اتفاقاً تو خلوت کلی لذت بردم". در مسیر برگشت هم یک جایی ماشین را نگه داشت و بچهها را سر مزار شهدای گمنامی که آنجا بود بُرد.
علی به معنای واقعی یک بسیجی تمامعیار بود. خودش را وقف کرده بود و میگفت: "من بسیجی شدم تا سپر بلای ولایت بشم"؛ برای همین خیلی وقتها طعنه میزدند و اذیتش میکردند. بهخاطر شخصیت خاصی که داشت، زبانزد نیروهای بسیجی بود. در رزمایشی شرکت کرده بودیم که فرماندهی سپاه استان جهت بازدید و سخنرانی به محل رزمایش آمد؛ سردار شناخت خوبی روی علی آقا داشت. سردار در بین صحبتها گفت: "من بسیجیهایی مثل علی خاوری میخوام که در همهی زمینهها تخصص دارند و برای بسیج یک افتخار هستند". علیآقا در همهی زمینههای نظامی توان بالائی داشت و خیلی داشت جذب سپاهِ قدس شود. تا اينكه برای جذب در سپاه قدس دعوت کردند اما با مخالفت سپاه استان مواجه شدند و دو نفر از نیروهای دیگر مأمور شدند. من نیروی گزینش بودم، هفتهای دو بار به من زنگ میزد و میگفت: "هروقت بچههای نیروی قدس اومدند، حتما اطلاع بده تا بیام با اونها صحبت کنم". یک روز به علی گفتم: "علی جان نیروی قدس مأموریتهای برون مرزی زیادی داره، پس خانوادهات چی میشه؟" گفت: "تکلیف ما اینه، من فقط برای مأموریتهای سخت وارد مجموعه شدم". علی از همان اول نظم نظامی خاصی داشت، تجهیزات و لباسهای مختلفی داشت و یک نظامی تمام عیار بود . انواع چاقو، چراغقوه، کوله، قطبنما، عینک و خلاصه مجموعهی ابزارهای نظامیاش کامل بود.