eitaa logo
الشہـ ڂادم ـداء
492 دنبال‌کننده
913 عکس
16 ویدیو
0 فایل
"بسمــ ربــ🍃 الشـــهداء" خـ🌸ــادِمُ الشُـــــــهَدا یعــنے: دیـــدن آنچـه کــــہ دیــــــــــگران ندیـــــده اند!!!!! مـــــثلا… گوشـــه اے  از چـــ❤ــادر مــــادر را… در غـــــروب شَلــ🍃ـــمچه…​ ⛔️❌ #کپے ازپستــ ها (بدون ذﮐر منبع) #حرام استــ❌⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهادت شهادت داستان ماندگار آنانی است کـه دانستند دنــیا جای ماندن نیست [ @khademalshohada72 ]~
عرض ســ😊✋ــلام وخداقوتـ به اعضاےکانالمون که تا الان همراهےمون کردن، از امشب ان شاءالله رمان تو کانال گذاشته میشه،رمانےبسیار زیبا درمورد شهیدگمنام ♥️🍃 از دستش ندید!!! :30
رمانــ🍃 : مردهاےعوضے همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ... اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ... چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ... شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ... این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ... ... @khademalshohada72
رمانــ🍃 : ترڪ تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ... تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ... خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ... - همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ... از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ... - هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ... اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ... ... @khademalshohada72
چون بگذرد خیال تو در کوےسینه‌ها پاےبرهنه دل به درآیدکه جان کجاست @khademalshohada72 •|🍃🌸
زندگی بی شهادتـ... ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است...
"سبقت رحمته غضبه" اگر کسی را می‌زند و برکسی می‌شورد، به خاطر عشق و دوستی‌اش، این کار را می‌کند.. از روی عشق غضب می‌کند، یعنی عاشق مهربان است و حتی تجلی عذاب، تجلی رحمت اوست! اخبات | علےصفایےحائرے [
الشہـ ڂادم ـداء
❤️✨
از خودگذشتےهمه ےفکر و ذکرِ ماست تنها دعاے من تویے و من دعاےِ تو ... :) @khademalshohada72 •|🍃♥️
‼️ نشر مطالبــ فقط با ❌🚫
#امام_رضایے💛 گم شُدن در حـرمت خاطره ےکۅدکی است سالهاست در پے آن گم شدن و کودکی ام • • #یا_امام_رئوفـ🍃 [ @khademalshohada72 ]~
هیچ کس دیگرڪِنارم نیست، مےتَرسم از این این ڪه دارم مثلِ مفقود الاثَرها مےشوم | @khademalshohada72 |