الشہـ ڂادم ـداء
یِکی هَر لحظه و هَرجا بِ یادِت غَرقِ بارونه ... #💜♥️
از سَقاخونت اَشڪای نـم نـم میگیرم
باز اومدمو اِذن مُحرم بگیـرم...❣
#دلانہ
[ @khademalshohada72 ]~
من تلخـے برخورد صادقانه را به شيرينے برخورد منافقانـه ترجيح ميدهم.
#شهيد_بهشتـے
#نشرمطالبفقطباذڪرمنبع❌
#درگوشــی🌿
خودتو از خودت راضی نکن
کـه خوشـحال بـشی،
خواستی خوشحال بشی؛
خدا رو از خودت راضی کن . . . !
#راه_رسیدن_به_حال_خوش_معنوے
#استاد_پناهیان
#دلانہ
| @khademalshohada72 |
یڪ دم مرا
به گوشه ی راحت
رها مڪن !
با من ؛
تلاش ڪن
ڪه بدانم
نمرده ام...
[ @khademalshohada72 ]~
آنچه را که
عرفاے دلسوخته
حتے بر سر دار نیافتند
ما در شب هاے عملیات آزمودیم ..
شهید سِد مرتضـےٰ آوینـے
#نشرمطالبفقطباذڪرمنبع❌ٓ
[ @khademalshohada72 ]~
الشہـ ڂادم ـداء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت_و_دوم: زمانـے براے نفس ڪشیدن دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افت
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت_و_سوم: خداے تو ڪیست؟
خنده اش محو شد ...
- یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ...
چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ...
- صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ...
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ...
- شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ...
خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ...
- نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ...
- ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ...
- انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ...
در رو بستم ...
- خواهش می کنم تمومش کنید ...
و از اتاق رفتم بیرون ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@khademalshohada72
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_شصت_و_چهارم: جراحـے با طعمــ عشق
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ...
#بدون_تو_هرگز
👈ادامه دارد●●●
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید_گمنام
#سید_علے_حسینے
@khademalshohada72