💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۲
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔴 رویت امـام زمان(عج) در نماز سـید
بــحــرالعــلــــوم
🔺ملا زین العابدیـن سـلماسـی،شـاگرد
عـلامــه بحــرالعــلـوم میگویـد:در خدمت
بحـر العلوم بـه حـرم مــطـهـر امام حسـن
عــســـکری علــیـه الــســلام رفتـیـــم، بــرای
زیارت و نماز. پـس از زیــارت، چنـــد نــفـر
بـــودیم کـه بــه امـــــامـت علامـــــه نمــــــــاز
خـوانــدیـم. ایـشان پـس از تشـهـد رکعت
دوم،کمی ایستاد و به جایی خیره مـانـد.
تـوقــف از حــــالـت عـــادی بــیــشــتــر شـد.
پس ازتمام شدن نماز،کنجکاوشده بودیم
تا بدانیم علت توقف علامه چه بود؛ اما
هیچکدام از ما جرات نمی کرد از ایشان
عـلــت را ســـوال کـنــــد.🌹
برگشـتـیـم مــنزل . ســر ســـفـره یــکـــی از
دوستان بـه مــن گـفــت: شــمــا از ســیـــد
بــپـرس. گـــفــتـــــم: شـــــمـــــا از مـــن بـــــه
ســــیـد نــــزدیــکـــتـری، خـــــودت بـــپـــرس.
آرام صحبت میکردیم،اما علامـه مـتوجـه
ما شد و گـفت: شما دو نــفـر درباره چـی
حرف می زنید؟مـن جرات کردم و گفـتم:
آقا می خـواهیـم بدانیـم سر تـوقـف شما
در حــــال نــمـاز چـــــــه بــود؟✨️
🌕ایشان با آرامش جواب داد: در حـال
نماز بـودیم کـه حضـرت بقـیة الله ارواحنا
الفـداء برای زیـــارت پــدر بـــزرگـوارش وارد
حرم شد،من ازدیدن چهره نـورانی حضرت
مبهوت شدم وآن حالت به من دست داد.❣️
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📚 بهترین پناهگاه/ رحیم کارگر محمدیاری
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۳
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰تـصـحیح دعای ندبه توسط امام زمان
علیه السـلام
✍️تشرف علامه میرجهانی رضوان الله علیه
درسرداب مطهر و تـصحیح دعای ندبه!
✔️ایشـان فرمودنـد:شب جمعه ای،درحـرم
مطهـرعسکریین سلام الله علیهما بسیار
دعاکرده وزیارت وتشرف خدمـت مولایم
حضـــرت صاحـــب الامـــر روحی فداه را
خواستارشدم،پس ازخواندن نمازصـبـح
به سرداب مقدس مشرف شدم وچـون
هـنــوز آفـتـاب نـزده و هـوا تاریـک بـود،
شـمـعی در دست گرفـتـه و از پله های
سرداب پایین میرفتم.🕯
✔️ وقتـی به عرصـه سرداب رسیـدم آنجـا
بدون چراغ روشن بودوآقـای بـزرگواری
نـزدیـک صـفـه مخـصــوص نـشسـتـه و
مشغـول ذکـر گفـتن بودند، از جلــوی
ایشان گذشتم،سلام کردم ودر جلـوی
صـفّه ایـسـتـادم و زیـارت آلیاسیـن را
خواندم سپس همانجاایستاده و نماز
زیـارت خـواندم در حالی که مــقـدم بر
ایشان بودم؛پس ازنمازشروع به خواندن
دعای ندبه کردم وچون رسیدم به جمله:
و"عرجـت بروحه"الی سمائک آن بزرگـوار
فـرمودند: «ایـن جمـلـه از ما نرسیده»
بگویید:و"عرجت به"الی سمائک،سپس
فرمودند:«درنمازتقدم برامام معصوم
جایز نـیـسـت.»
✔️دعـا را تمـام کردم وناگهان متوجه این
آیات و بـیـانـات شــدم.
1️⃣ روشـــن بودن سرداب بـدون چـــــــراغ.
2️⃣ اصلاح جملهی دعای نـدبـه که گفتند
از مـا نرسیده!
3️⃣ تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم
شدهای!
✔️فهمیدم به چه توفیقی دسـت یافتـم و
بـه درخـواسـت خـود رســیـده ام؛ فـــورا
سر ازسجده بـرداشتم که دیدم سرداب
تاریک است وهیچکس درآنجانیسـت. 😭
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📚 پرواز در ملکوت ص١٣۶
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۴
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰حکایـت مردی که هیچ وقت تشنـهاش
نمی شـد!
.
✔چند روزِ تمام، زیرنظـرش داشتم.اصـلا
لب بـه آب نمیزد! خیلی تعجـب کــردم.
«آخــــر ایـــن پـیــرمرد، در ایـــن گـــرمــای
نجف، چطور تشنهاش نمیشود؟!»🤔
✔️یکروز خـواهـش کـردم رازش را بگـویـد.
اولش طفره رفت.امابالاخره به زبان آمد.
➕گفت:برای دیدن امام زمان علیـه السلام
نذری کرده بودم چهل شب چهارشنبه،
مسـجدسهله...چهل هفته تمام شد،اما
خبری نشد.من ولی از سهله دل نکندم.
✔یک شب،موقع بازگشت ازسهله،تشنگی
شدیدی سراغم آمد.نه آبِ خوردن داشتم،
نه تاب رفتن.
تاریکی شب وتشنگی لب امانم رابرید.
متوسل شدم به صاحب سهله.🤲
✔️ناگهان آقایی مقابل چشمم ظاهرشد.
ســه دانه خرمـا تعــارفم کرد.به خودم
گفتم:دارم
ازتشنگی میمیرم،حالاخرما هم بخورم؟!
➕اصرارکرد.خرمای اول راکه خوردم خنکی
همه وجودم راگرفت!خرمای دوم،بیشتر.
خرمای سوم، اثری ازعطش نگذاش✨
✔باآن آقا راه افتادم.چندقدم بعد،خودم
رامقابل مسجدکوفه دیدم.حیرت کردم.
«این آقاکیست؟چطور ظرف چندلحظه
مـرا به مقصـد رسانـد؟!»
🌕نگاه کردم.دیگر آن آقا کنارم نبود.ازآن
شب،دیگر تشنگـی سراغـم نیـامد.❣️
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📚 برگرفته از العبقري الحسان، ج۶، ص۸۰۱.
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
.
⚫️ ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۵
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
☑️ملاقات امام زمان علیهالسلام بادلاک
✍ســـیدمحمــد موســوی رضوی نجفی از
شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی نقل کرد:
شخص صادقی،دلاک بودوپدرپیــری داشت
که در خدمتگزاری به او کوتاهی نمـی کرد،
حتی آنکه بـرای پـدر آب در مسـتراح حاضـر
و منتــظر می ایســتاد که او بیرون آید و به
مکانش برساند.
همـــیشـــه مواظـب خـــدمت او بـــود مگــــر
در شب چهــارشـنبه که به مـسـجـد سـهــله
میرفت تااینکه مسجدرفتن راترک نمود🕌
➕علت ترک کردن مسجدراازاوجویاشدم.
➖گفت:چهل شب چهارشــنبه به مسجد
رفــتم ، چون چهـارشنبهٔ دیگـر شـد بخاطـــر
خدمـت به پـدر میسر نشد به مسجد بروم
تا اینکه شب شد،عازم مسجدشدم،در راه
شخص اعرابی را دیـدم که بر اسبی سـوار
است ، چون نزدیکم رسـید رو به من کـــرد
و از مــقـصــــد من پرســـید.
➕ گـفـــــتم : مـســجد ســـهـــلـه .
➖فرمود:"اوصـیک بالعود اوصیک بالعود"
( یعـنی: وصـیت میکنم تو را به پدر پیرت)
✔️و آن را ۳مرتبه تکرار کرد.آنگاه ازنظرم
غایب شدودانستم که او مهدی علیهالسلام
است وآن جناب راضی نیست به جداشـدن
من از پـــدرم ، حــــتی در شب چهــارشـنبه.
پس دیگــــر به مــسـجــد نرفــتم...🌱
┈┈••••✾•🖤•✾•••┈┈
🔲 منتهی الامال، باب۱۴، ص ۱۳۵۸
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۶
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰یکی از هموطنان ایرانی که برای تبلیغ
در ایام محرم به انگلستان ســفر کرده بود
زوج جوانی را مشاهده می کنــد که هر دو
عاشقانه مشغول خدمت به مراسـم عزاداری
امام حسیــن علیه الســلام بودند، متــوجه
میشود هردو قبلا مسیحی بودند و درحـال
حاضر مسلـمان شیعه و از پزشـکان حـاذق
انگلستان هستند.
✔️آن زن تازه مسلمان میگوید:من وقتی
مسلمان شدم، همه چیز دین را پذیرفـتم
بخصوص اینکه به شوهرم خیـلی اطمیـنان
داشتم ودیگر هیچ شکی در اعمال اسـلام
نداشتم. فقط تنها مسـئله ای که ذهنم را
مــشغول کرده بود و دلم آرام نمـی گرفت
مسئله آخرین امام و منجـی بود که برایم
قابل هضم نبود که شخـصی بیـش ازهزار
سال عمرکرده باشد و باز در همـان طراوت
جوانی ظهور کند!
✔️در همین سرگردانی به سر میبردم تا
اینکه ایام حج رسید و باهمسـرم رهـسپار
خانه خدا شدیم.مشاهده کعبه و آن شـور
و حــال تحولـی در ما ایـجاد و انقــلابـی در
وجـودمان به پا کــرده بود. روزعـرفه که به
عرفات رفتیم تراکم جمعیت چنان بودکه
گویاقیامت برپا شده.ناگهان درآن شلوغی
جمعــیت مـتوجه شـــدم که کاروان را گــم
کرده ام.هوا خیلی گرم بود ومن طاقت آن
همه گرما رانداشتم، نمیدانستم چه کنم!
✔️سرگردان به هـر طرفی مـی رفتم، اما
کاروان را پیدا نمی کردم.گوشه ای نشستم
وشروع به گریه کردم وبه خداگفتـم:خودت
به فریادم برس!درهمین لحظه دیدم جوانـی
خوش سیما بطرف من می آید،جمعیت را
کنار زد وبه من رسید.با دیدن ایشان تمام
غم و ناراحتی ام را فراموش کردم.
✔️با جملاتی شمرده وبا لهجه ی فصیح
انگلیسی به من گفتند:راه را گم کرده ای؟
بیا تا قافله ات را به تو نشان دهم!
ایشان مرا راهنمــایی کردند و چنـد قدمی
برنداشته بودیـم که با چشــم خود کاروان
لنــدن را دیـدم! خیلی تعجب کردم که به
این زودی مرا به کاروانم رسانده اند.
✔️از ایشان حسابی تشکر کردم و موقع
خداحافظی به من فــرمودند: به شــوهرت
سلام مرا برسان! من بی اختیار پرسیدم:
➕بگویم چه کسی سلام رساند؟
➖ایشان گفتند:بگو آن آخرین امام وآن
منجی آخر الزمان که تو در رمـز و راز عمر
بلندش سرگردانی!
✔️من همانم که توسرگشته او شده ای!
تا به خود آمدم، آن آقا را ندیـدم و هرچه
جستــجو کردم، پیــدای شان نکـردم! ازآن
ســال به بعد ایام مـحــرم روز عـرفه نیــمه
شعبان من وهمسرم به عشـق آن حضـرت
خدمتشان را می کنیــم و آرزوی ما دیدن
دوباره ایشان است.
┈┈••••✾•🍂🥀🍂•✾•••┈┈
🔲منابع
۱-سالنامه نورعلی نور
۲-سیدمهدی شمس الدین؛قبله درخورشیدص۶۷
۳_صحیفه انتظار
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۷
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰 توجه خاص آقا امام زمان (عج) به
مادرشان حضــرت نرجس خاتــون سـلام
الله علیها
✔️حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی
خـاص به مادرشــان دارند. مثلاً یک ختـم
قرآن برای حضــرت نرجس خاتـون بخوان.
به مســجد وارد می شـوی، دو رکعت نماز
مســتحبی بخوان و ثوابــش را هــدیه کـن
برای نرجس خاتون..
✍️حاج محمد که از صلحا بود میـگفت:
مکه رفتم و اعـمال حج که تمام شـد،یک
روزگفتم یک عـمره مفرده برای مادر امام
زمان انجام بدهم و از بی بی درخواســت
کنــم که از فـرزندشــان بخواهـــد که مــن،
چهـــره ایشــان را زیارت کنم.
طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را
انجــام دادم. سَعی بیــن صفا و مروه که
تمام شد،طواف نساء و نمازش راخواندم
و دیگر بی حال شدم.
✔️حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح
بود.دیدم پنج،شش نفرپشت مقام ابراهیم
نشسته ویک ظرف خرماجلویشان گذاشـته
اند و آقایی هـم آن بــالا نشــسته است که
نمی شود چشم از او برداشت.
خیلی فوق العاده است وبرای بقیه صحبت
میکند.وقتی این آقا رادیدم،زانوهایم شـروع
کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه
کرد؛چون خیلی بی حال وخسته شده بودم.
نشستم و تکیه دادم.
✔️آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر
من یک عمــره انجـام داده اســت و خسـته
شده است. چند تا از این خرمــاها را به او
بدهید»
یک نفرفوراً بلندشد وبـشقاب خرمارامقابل
من آورد. من هــم پنج شـش تا برداشـتم؛
شروع کردم خوردن. دیدم دارند نــگاه می
کنند و تبسم می کنند.
✔️بعد دومرتبه فرمود: «بـله؛ ایشان برای
مادرمن یک عمره ای انجام داد و به زحمت
هم افتاد.خدا قبـول میکـند؛ ان شـاء الله».
✔️یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیـچ کـس
نیســت. فوراً به خـود آمدم. گـفتـم: «اصـلاً
آرزویم همیــن بــود که حـضــرت را ببیـنم و
چقدر زود مستجاب شد...»
┈┈••••✾•🍁🥀🍁•✾•••┈┈
📚 منابع :
کمال الدین، ج ۲ ص ۶۷۰
بحارالأنوار، ج ۶۸ ص ۹۶
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۸
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰عنایت ویژه امام زمان (عج) به خانمی
که به خاطــر حفــظ حجاب هفــت ســال از
خانه بیرون نیامد
✍️مرحوم آیت الله سیدمحمدباقر مجتهد
سیــستانی (ره) پـــدر آیــــت الله ســید علـی
سیستانی تصمیم می گیـرد برای تشـرّف به
محضرامام زمان(علیه السلام) چهل جمعه
درمساجد شهرمشهد زیارت عاشورا بخواند.
✔️در یکی از جمعه های آخر، نوری را از
خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده میکند.
به سوی خانه میرود می بیند حضرت ولی
عصر امام زمان علیه السلام در یکی از اتاق
های آن خانه تشریف دارند و درمیان اتاق
جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی
آن کشیده شده است.ایشان میگویدهنگامی
که واردشدم اشک می ریختم سـلام کردم،
✔️حضرت به من فرمود:«چرا این گـونه به
دنبال من میگردی و این رنج ها را متحـمّل
می شـــوی؟! مثل این باشیـد- اشاره به آن
جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»
✔️بعد فرمودند:«این بانویی است که در
دوره کشــف حجـــاب- در زمــان رضــا خــان
پهلوی- هفـت سال از خانه بیرون نیامد تا
چشم نامحرم به او نیفتد.»
📚شیفتگان حضرت مهدی(عج)،ج۳ص ۱۵۸
─┅═༅═❥༅🖤༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۹
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
💠تشرف سید عبدالکریم کفاش
✍️ سیدعبدالکریم کفاش شخصـی بود
که مورد عنایت ویژه امام زمان(عجـل الله)
قرار داشت و حضرت دائماً به او سرمیزد.
روزی حضـرت به حجره کفاشی اوتشریف
آوردند درحالیکه او مشغول کفـاشی بود.
✔️ پس از دقایقــــی حضـــرت فرمــــودند :
«ســید عبدالکـــریم،کفش من نیـاز به
تعمـــــیر دارد ، برایم پیــــنه می زنی؟»
✔️ سیــــد عــرض کرد : آقاجان به صاحب
این کـــفــش که مشـغــول تعمــــــیر آن
هســــتم قول داده ام کفــش را برایش
حاضرکنم، اگر الان مشغـول پینه زدن
کفــــــش های شمـــا بشــــوم ، به قـولم
نمـــــیتوانم عمـــل کنم. آقاجان نوکـرتم
اجازه بدهید به قولی که داده ام عمل
بکنم بعدا…
✔️ پس ازدقایقی دوباره حضرت فرمودند:
«سـیــد عبدالکــریم! کفش من نیـاز به
تعمـــیر دارد ، برایم پیــــنه مــی زنی!؟»
✔️ سیــــدعبدالکـریم می گــوید: آقـاجان !
قربان تان بشم خدمـت تان که عرض
کـــــردم، من قـــول داده ام…
✔️ وقتــــی حضرت خـــواسته شان را برای
ســـومیـــن مـــــــرتبــه تکــــــرار کــــــردند ،
سید کفشی را که دردست داشت کنار
گذاشت، بلندشد ودستانش رادورکمر
مبارک حضرت حلقه زدوبه مزاح گفت:
قربانت گردم اگر یک باردیگر بفرمایید
“ کفش مرا پینه می زنی ” داد و فــریاد
می کنم آی مـردم آن امـــــام زمــانی که
دنــــبالش می گردید، پیش من است ،
بیایید زیارتش کنید !
✔️ حضـــرت شــروع کــردند به خندیدن و
فرمودند: « آفرین! خواستیم امتحانت
کنیم تامعلوم شود نسبت به قولی که
داده ای چقدر مقید هستی.ما شما را
برای خودمان نمیخواهیم، برای خـــدا
میخواهــیم ؛ هرچه بنـــده تر باشید ،
ما شـــما را بیشــــــتر دوســت داریـــم »
┈┈••••✾•🍂🥀🍂•✾•••┈┈
📓کـتاب روزنــه هایی از عــــالم غیـــب ؛
نوشـــته آیت الله سید محـــــسن خــــرازی
وکتاب ارتباط معنوی باحضرت مهدی ص۸۸
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
.💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۰
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅
📜 داستان تشرف خدمت حضرت مهدی
(عجل الله تعالی فرجه الشریف) :
مـرحـوم پـدرم ، آقـاى حـاج ســيـد رضــاى
ابــطــحـى رضـوان الله تـعـالى عــليـه بـراى
مـن نقل مى كرد :
علّــت آنكه در مشهد دعاء ندبه مرســوم
شد كه خوانده شود اين بود كه :
يـكى از تــجـّار اصــفــهــان كـه مــورد وثــوق
مـن و جمعى از عـلماء بود، نقل می كــرد:
مــن در مـنـزل ، اطاق بـزرگـى را به عـنـوان
حـسـيـنـيـه اخـتـصــاص داده ام و اكـثـرا در
آنــجـا روضــه خـوانــى مــی كـنـم. شـبـى در
خـــواب ديــدم ، كـه مــن از مــنـــزل خــارج
شـده ام و بـه طــرف بــازار مـى روم ، ولـى
جمعی از علماء اصـفـهان بـه طــرف منـزل
ما می آیند!وقتى به من رسيدند گـفـتـنـد:
فلانى كـجا مى روى؟مگـر نمیدانى منزلت
روضـه اسـت. گـفـتـم: نه مـنـزل مـا روضـه
گفتند: چرا منزلت روضه اسـت و مــا هـم
به آنجا میـرويـم وحـضـرت بقية اللّه(علـيه
السـلام) هــم آنـجـا تـــشــريـف دارنـد، مـن
فــورا با عـجــله خـواستم بـه طـرف مــنــزل
بـروم آنـهـا بـه مـن گـفـتـنـد :
بـاادب وارد مـنـزل شـو، مـن مـودبانـه وارد
شدم،ديـدم جمعى از علمـاء در حسـينـيه
نشـسته و در صـدر مـجـلس هـم حـضـرت
ولـى عــصـر (عـليه السلام ) نـشـسـتـه اند.
وقـتـى به قـيـافه آن حـضرت دقـيـق شـدم
ديدم،مثل آنكه ايشان را درجـائى دیـده ام
لذا از آن حـضرت سؤال كردم كه آقـا مـن
شمارا كجا ديده ام فرمود:همین امـسـال
در مـكّــه در آن نــيـمـه شــب در مـــســجـد
الحرام،وقتى آمدى نزدمن ولباسـهايـت را
نزدمن گذاشتى ومن به توگفتم:مـفاتیـح
را زير لباسهايت بگذار.تاجر اصفهـانی می
گفت: هميـن طور بـود يك شـب در مـكّه
خواب از سرم پريده بود، با خـود گـفـتـم:
چـه بـهـتر كـه بـه مـسـجـدالـحرام مـشـرّف
شـوم و در آنـجا بـيـتـوته كنم و مـشـغـول
عـبـادت بـشـوم ، لـذا وارد مـسـجـدالـحرام
شدم، به اطراف نگاه میـكردم، كه كـسى
را پيدا كنم لباس هايم را نزد او بگذارم و
بروم وضو بگيرم،ديدم آقائى در گوشـه اى
نـشـسـتـه اند، خـدمـتــش مـشــرّف شــدم
ولباسهايم را نزد او گذاشتم مى خواسـتم
مفاتيحم را روى لباسهايم بگذارم فرمود:
مـفـاتـيـح را زيـر لبـاسـهـايـت بـگـذار و مـن
طبق دستور ايشان عمل كردم و مفاتيح
را زيـرلباس هـايم گذاشتم و رفتم و وضـو
گرفتم و برگشتم و تا صبح در خـدمـتـش
و در كـنــارش مـشغول عـبادت بودم ولى
درتمام ايـن مدت حتى احتمال هم نـدادم،
كه او امام عصر روحى فداه باشـد.به هـر
حال درخواب ازآقا سؤال كردم:فرج شـما
كى خواهد بود؟ فرمود :
"نزديك است به شيعيان ما بگوئيد
دعاى ندبه را روزهاى جمعه بخوانند" .
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۱
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰 آية اللّه نجفى مرعشى مى گويد: (در
زيارت عسكريين(عليهماالسلام) ودر جادّه
طرف حرم سيّدمحمّد، راه را گم كردم ودر
اثر تشنگى و گرسنگى زياد و وزش باد، در
قلـب الاسـد از زندگى مأيـوس شـدم غـشّ
كرده به حالت صرع و بيهوشى روى زمين
افتادم.
ناگهان چشم باز كرده ديدم سرم در دامن
شخص بزرگوارى اســت ، پس به مــن آب
خوش گوارى داد كه مثلش را از شـيرينى
وگوارايى در مدت عمر نچشيده بودم.
بعد از سيراب كردنم سفره اش را باز كرد
ودر ميـان سـفـره دو يا سـه عدد نان بـود،
خوردم.
سپس اين شخص كه به شكل عرب بود
فرمود:(سيّددر اين نهربرو وبدن راشست
شو نما).
گفتم: (برادر! اينجا نهرى نيسـت، نزديك
بودازتشنگى بميرم،شمامرا نجات داديد).
آن مرد عرب فرمود:(اين آب گوارا است).
باگفته اونگاه كردم ديدم نهرآب باصفايى
است.
تعجّب كردم و با خود گفـتم : ( اين نهـر
نزديك من بودومن نزديك بود ازتشنـگى
بميرم).
بهرحال فرمود:(اى سيّد!اراده كجادارى؟)
گفتم:حرم مطهّرسيّدمحمّد(عليه السلام)
فرمود:(اين حرم سيّدمحمّد است). نگاه
كردم ديدم در زير بقعه سيّدمحـمّد قرار
داريم و حــال آن كه مـن در ( جادسيّه )
(قادسيّه)گم شده بـودم ومسافت زيادى
بين آنجا وبقعه سيّدمحمّد(عليه السلام)
است.
بارى از فوائد آنچنانى كه از مذاكره با آن
عرب دراين فرصت نصيبم شداينهاست:
تأكيد و سفارش بر تلاوت قرآن شـريـف،
وانكار شديد بركسى كه قائل به تحـريف
قرآن است؛حتّى نفرين فرمود بر افرادى
كه احاديث تحريف را قرار داده اند.
و نيز: تأكيد بر نـهادن عقيـقى كه اسـماء
مقدّسه چهارده معصوم (عليهم السلام)
برآن نقش بسته و نوشته شده زير زبان
ميّت.
ونيزسفارش فرمودند:براحترام پدرومادر،
زنده باشـند يامرده،وتأكيد بر زيارت بقاع
مشرّفه ائمّه (عليهم السلام) واولاد آنها
و تعظيم وتكريمشان.
وسفارش فرمود: براحترام ذرّيّه سادات
و به من فـرمود: (قدر خـود را به خـاطـر
انتسابت به اهلبيت(عليهم السلام)بدان
وشكر اين نعمت را كه موجب سعادت
وافتخار زياد است بجاى آور).
وسفارش فرمود: بر خواندن قرآن ونماز
شب وفرمود: ( اى سيّد! تأسف بر اهل
علمى كه عقيده شان انتساب به مااست
ولكن اين اعمال را ادامه نمى دهند).
وسفارش فرمود:بر تسبيـح فاطمه زهرا
(سلام الله عليها)وبر زيارت سيدالشـهداء
(عليه السلام)از دورونزديك وزيارت اولاد
ائمّه (عليهم السلام)وصالحـين وعلما و
تأكيــد بر حفــظ خطبــه شقــشقيّه اميــر
المــؤمنين (عليه السلام) و خطــبه عليا
مخدّره زينب كبرى(سلام الله عليها) در
مجلـس يزيد - لعنة اللّه علـيه - و ديگـر
سفارشات وفوائد.
به ذهنم خطور نكرد كه اين آقا كيست
مگر وقتى از مدّنظرم غايب شد).
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۲
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
✔️هنگامى كه حضرت آية اللَّه گلپايگانى
به عتبات، مـشرّف بودند خدمــت حضــرت
امام حسين(عليه السلام) در حرم شريف
عرض میكند:پدر شما حضرت امير (سلام
اللَّه عليه) به مــن عنايتــى كــردنـد و ظـرف
عسـلى دادند؛ شما فرزند همان بزرگوار آيا
چيزى (-اشاره است به توسّلى كه حضرت
آية اللَّه گلـپايگانى به مقام ولايـت مـطلقه
امير المؤمنـين (عليه السلام) پيـدا كـردند
وظرف عسلى درخواب براى ايشان آوردند.)
به من عنايت نمى كنيد؟)
■آن زمان آقا در كربلا حجره آقا شيخ عبد
الرّحيم كه از اوتاد و مقدّسين بوده مكان
داشــت و هــمــان حـجــره جـايــى بــوده كه
مـشـهـور اسـت حـضـرت علـى اكبر از بالاى
زين همان جا افتادند.
➕ آقا در خواب مى بينند صف جماعتـى
تشــكيل شـده كه امام جمــاعت، حضــرت
ولى عصر -ارواحنا فداه - هستند.
صف اوّل، ابتدا و انتهايش معلوم نيست.
صف دوّم،اوّلش معلوم نيست ولى آخرين
شخــص مــقابل حضــرت، خــود آيــت اللّه
گلپايگانى ايستاده بودوهمگى علما بودند.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۶
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
حضرت ولـــى عصر (علــــــيه الــسلام ) به
قدرى نسبت به شيعـيانش علاقــه دارد،
كه در اكـــثر اوقــات آنـهــارادعـاء مــیكنــد،
او دائما به فكـــر نجـات مردم از مهـــالك
دنيوى و اخــروى اســـــــت ، او پـــــنـاه بـى
پناهـان اسـت،او شـفيع مذنبين اســت ،
او رحمة للعــالمين است ، او شافع يـوم
الدين است . لذا ذات مـقــــدس متعــال
(چنانـــكه از دعــــــاء نـدبه استــــــفاده مى
شود ) او را بــــراى مرد م دنيـــــا، در دنيـا
نگـه داشـــــــته تـا پناهگاه و نگــــــهدارنده
مردم از پليديها باشد .
مـرحـوم شـيـــــخ جليل و فـاضل ارجمند،
جناب آقاى"شيخ محمد تقى مـازندرانــى
" كـه يكـى از علـمـاء بـزرگ معاصــر بوده
و (كتــــاب معـجــــــزات و كرامـــات ) او را
بسيار توصـــــيف مى كنــــــد، فرمـــوده :
من در ايام جوانى هر وقت براى زيارت
به نجف اشـــرف مشرّف مى شــدم ، در
مسجد سهــــله بيــتــوته مى كـردم .زيـرا
مـن در آن مـسـجـــد مـعـنويـت عجـــيبى
مى ديدم ، كه در سـاير مســـــاجــــد، آن
معنـــــــويـت را مشــــــاهده نمـى نـمـودم،
مـن هــــر وقـت بـه مســـــجد سهلـــه مى
رفتم ، در حــــــجره فوقانــــى كنـــار مقام
مقـدس حضـــرت بقيـة اللّـه روحى فداه
بيتوته مى كردم .
در يـكـى از مـســـــافـرتـهـا كــــه بـه نـجــف
اشرف رفته بـــــودم و به مســـــجد سـهله
رفـتم ، آن حجـــــره فـوقــانـــى خالى نبود
ولى در طــرف شرقى مســــجد حجـره اى
خالى بود، كـه هـمــان حجـره را آن شـب
گـرفـتــم و مــى خواســـتم در آن بيــــتوتـه
كنم كه مـردى نزد من آمد و گفــت :آقــا
ميهمان نمـــى خواهيد؟
گفتــم : بفرمــــــــــــائيد وقتـــــــى وارد شــد
گفـــت :ما زن هــــــم همــــــــراه داريــــــم .
گفتـم : بنابـــرايـــن من بايـد از ايــن اتـاق
بيرون بروم .
گفتند:ما به شمااتاق خالى میـدهيم .
گفتم : مانـــــــعى نــــــدارد .
لذا مـرا بـه اتـاق فـوقــانـى مـسـجد سهله
كنار مقام همــان جائى كه من هميشــه
به آنجا مـى رفـتم آوردنــد و بـــــعد هـــــم
معلوم شد كه آنها اين اتــــاق را گـرفـتـــه
بودند ولى چون طبـــقه بالا بـــوده و يـك
نفر از آنــــــها پـــــــــــايش درد مـى كـــــــرده
نتوانسته اند كه در آن اتــــاق باشــند .
بـه هـر حـال شـب شــــد، من نيـمه هاى
شب كه از خواب بيدارشــدم به ســاعـت
نگاه كردم ، ديـــدم وقـــت تهـــجد و نمـاز
شب است .
در ايـن بيـن صـداى مناجات عجيبـى كه
بسيار روح افـــزا و در و ديـــوار مسجد را
بـه زلزلـه و غلـــغلـه انداختـه بـود، فضاى
مسجد سهله را پر كرده بود .
خـــوب گـــــوش دادم كـه ببــينــم ، ايــــن
صداى مــناجات از كجــــــاست متـــــــوجه
شدم كه از پـائين مقـام اســت ، از اتـاق
بيرون آمدم ديـــدم ، بزرگــــــوارى طـــــرف
شرقى مقام امــــام زمان (عليه الســلام)
كه وسط مسجد سهـــله اســت ، در كنار
ديوار به سجده افـــتاده و او اســــت كـــه
مناجات مى كند .
نـاگـهـان لرزه بـرانـدامــــم افــتاد، نشستم
و گوش دادم ببينم او چـــه مى گويـــد و
در مناجاتش چه دعـائى را مـى خـوانـــد،
چـيـزى مــتوجه نشــــــدم فقط بعضى از
كلماتش را مى فهميدم مـثلا گاهى مى
فرمود :"شيـــعتــــى " .
در ايـن بـيـــــن از بـعضى علائم متـــــوجـه
شدم و يقــين كردم ، كــــه او حضــــــــرت
بقيـة اللّــــه روحـى و ارواح العــــــــالمــــين
لتراب مــــقدمـه الفـــــداء اســت بى تـــاب
شدم و بيـــهوش به روى زمـــــين افتــادم
وقتى چشمم را باز كـردم نزديـك طلــــوع
آفتاب بود وضـــــو گرفتم و نمــاز صبــح را
خـــوانــــدم و تــا مـــــــدتى از شــــــنيدن آن
مناجات و حـــــالات ، در خــــود احســاس
سرور و خوشـــــبختى مى نــــمودم.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۷
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
"علاّمه مجلسى " رضــــوان اللّـــــــه تعالى
عليه و مرحوم حاج شيخ "عبـاس قمـى
" رحمـة اللّـه عـــليــه مـرحـوم نـقـل كـرده
انـد كـه :
بـه خـطّ پــدر مـرحوم مجلسى در پـشت
دعــــاء معـــروف به حـرز يمانى نوشــته :
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم الحـمــداللّه
ر العالـــمين والصـلوة والســـــلام على
اشرف الـــــمـرســـلين محـــمـد و عــــترتــــه
الطّاهــرين و بعد ســــيد نجـيب حبــيب،
زبده ســــادات عـــظــــام و نقــــباى كـرام ،
"محــــــمد هـــــــاشم " ادام اللّـــــه تعـــالى
تاءييـده ،از مــن خواســت حـرز يمانى را
كه منســـوب به مولايم "امــيرالمؤمنيـن
" اســت به او اجـــازه دهـــم .
لذا مـن به او اجازه دادم ، كه ايــن دعاء
از مـن به اسنــاد من از ســيد عـابد زاهد
"امير اســحق اسـتــرآبادى " كــه دركـــربـلا
در كـنــــــــــار قـــــــــبر مــــــــــطـــــــهر حضـرت
"سيدالشّــهداء" (عليه السلام ) مدفــون
اسـت و اوازمــــــولايـم "خــــــلــــــيـفـــة اللّه
" حــضــــــرت "صـاحـب الـــزّمـان " (عـليــــه
السـّلام ) نقــل مى كند، كه قــــصه اش
اين است :
سيد امــيراســـحق استـــرآبــادى نقـل كرد
كه : مــــن در راه مــــكّه از قــافــــله عقب
ماندم ،كم كم ازكثرت فشار و خســتگى
و عطــش از حــيات مــايوس شدم ! لـذا
بـر پشـت پا به قبله خوابيدم و مشغـول
خواندن شـــــهادتــــين شدم .
نـاگـاه ديـدم ،حـضـرت "صـاحــب الـزّمـان
" مـولاى ما و مولَى الــعالـمين ، "خليفة
اللّه علـــى النّاس اجــمعين "را كه بـالاى
سـر من ايـــســــتاده انـــد و بـــه مـــن مـى
فرمـايند :اى اســــــحق بـــــرخـــــيـــــز، مـــن
برخاستم ، تـــشنه بـودم آن حضرت مـرا
آب داد و ســــيرابـــم فـــرمــود و بر اســب
عـقـب خـودش ســــوارم كـــــرد و حـركـت
كـرديـم ورفـتـيـم درراه مـن بــه خـوانــدن
حـرزيـمـانى مشـغول شـــدم وآن حضرت
اشتباهات مرااصلاح مـى فـرمود تا آنـكه
حرزيمــانى تمــام شد .
ناگـهـــــان خـــود را در ابطـــح (كــه همـان
سرزمين مكّه است ) ديدم،آن حضــرت
از مركب پياده شــــد و غائــب گـرديد .
قـافـله مـا كـه مـن با آنــها بودم و از آنـها
عــقب افـــتاده بـودم ، بعد از نــه روز بـه
مكّه رسيدوچون بين اهل مكّـه شـهـرت
پيدا كــرده بود كه من با طـى الارض به
مكّه آمـــده ام ، خودم را از آنـــها پنـهـان
مى كردم .
مرحـــوم مجـــلسى اول فـــرمــــــوده :
اين سيـدجليل چهل بار پياده حج رفته
و در زمـــانى كـه از كــــربلا بــــراى زيــارت
حضرت"رضا"(عليه السلام ) بـه مـشهـد
مى رفــت من در اصفهان به خدمت او
رسيــــدم و از او كرامــــات زيـادى ديدم ،
كـه مـن جـمــــله اين بود :
او در اصـــــفهان خـــــواب ديد كه اجلش
نزديك شـــده و بايد به همين زوديها از
دنيا برود .
به من گفـت پنــجاه ســــال من مـــجـاور
كربلا بـودم كــه در آن جا بـميـــرم ضـمـنـا
بـر ذمه اش هفت تــومان مهر عيالـش
بود و مى خواســت آن را از شخصى كه
در مشهد ساكــن اسـت واين مبلـغ را از
او طـــلب داشت بگيرد .
بعضى از دوســتان ما، وقتى موضوع را
مطّلع شــدند آن مـــبلغ را به او دادنـد و
شخــصى را هــمراهـــش كـردنــد، كــه تـا
كـربـلا بــــا او بـرود بـعـــدهـا آن شــخــص
نـقـل مـى كـرد كـــه در راه حـالش بسيار
خوب بـــود ولى وقتى به كـــــربلا رســـــيد
قرضــش را اداء كـــرد مـــريـض شــد و از
دنيا رفـــت. خدااو را رحمت كند .
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲_۳۸
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش دوم:
گفت : فعلا ملاحـــظه كــن ايــن نهـــر آب
خوش گوارى اســــت كه در كنار تو جارى
اسـت. مـن بـــه آن طـرف كــــه او اشـــــاره
مى كرد نگاه كـردم ديـدم همــان نزديـك
مـــن به فــاصـــله دو سـه مــتــرى نهـــر بـا
صفائى جــارى است كه من فـوق العاده
از ديدنش تعـــجب كردم ، با خودم مـى
گفتم نـهـرى بـه ايــن خـوبـى دركــنار مـن
بوده و من نزديك بود از تشنگى بميرم.
آن آقا به من فــــرمود :اى ســـــيد قـصـــد
كجا را دارى ؟
گفتم :مى خــــواهم به زيــارت حضـــــرت
ســيد مـــحــــمــد (عليه الســـــلام ) بـروم.
فـرمود : ايـن حـرم حـضـرت سـيد محـمد
است . من به طــرفـى كه آن آقـــا اشــاره
می كرد نگاه كردم ، ديدم گنبد حضـــرت
سيد محمــد معــلوم میشود وحال آنـكه
مى بايست من چندين فــــرسخ از حـرم
مطهر دور باشم .
بـه هر حـــال با هـم قــدم زنان به طــرف
حرم حضرت سيـدمحمـد(عليه السلام )
به راه افتاديم ،دربين راه مــن مـتـوجـّه
شدم كه آن آقا حضـرت بقیةاللّه روحـى
و ارواح العـالمين لتـراب مـقدمـه الفـداء
اســت و لـذامـطـــالبـى را آن حـضــرت بـه
مـن تـعلـــــيم دادنــــد كـــه من به خــاطـر
سپـــــردم و آن مـطـــالب ايــن ها اســـت:
اول - تـاءكيد زيادى به من مى فرمودند
كه: اى سيد تا مى توانى قرآن بـخوان و
خدا لعنت كـنـد كـسـانـى را كـه قـائل بـه
تحــــريف قــــرآن و احــاديث تـحـــريـف را
جعل كرده اند .
دوم -مـیفرمـودند كـه :زيـر زبـــان مـــيت
عقيقى كه نــامهاى مقــدسه ائمه اطهار
(عليــــهم الســـلام ) نوشـته شــده باشـد
بگذاريد .
ســــوم - مـی فرمودند : بـــه پــدر و مــادر
نيكى كـــن و اگــر از دنيا رفـته باشـند، با
خيرات و مبرّات به آنها اظـــــهار محــبت
بنما .
چهارم - مـــــیفرمـــودند :تــا میتـوانى بــه
زيارت اعتــــاب مقــــدسه ائـــمـــه اطــــهار
(عليهم السلام ) برو و هـمچـنين قبــور
امـازاده هـا و صـلحـــاء را زيارت كـــن .
پـنـجـم - مـیفـرمـودند: تــا مى توانى بـــه
سادات و ذريه علويه احـترام كــن و تــو
خودت هـم قدر ســــيـادت و انـتـسـابــت
را بــه خــاندان رســالت بدان و براى اين
نعمتى كه خدا به تو داده اســت بسيار
ســپاســــگـذار باش ، زيـــرا اين انــتساب
موجب سعادت و سربـلندى تـو در دنيا
و آخـــرت خواهــد بود .
شـشـم - فـرمـودند :نمـــاز شب را تـــرك
نكن و به آن بسياراهميـت بده و اظهار
فرمودند حــــيف است كه اهـــــل عــــلم
آنهائى كه خـودرا وابسته به مـا میدانند
مداومت به نمازشب نداشـته باشند .
هـفـتـم -مـیفـرمـودنـد :تـسـبيح حــضـرت
زهراء (ســــــلام اللّه علـيها ) و زيـــــــارت
سيدالشّهداء(عليه الســلام) را از دور و
نزديك ترك نكن .
هـشـتـم - مـیفـرمـودنـد:خطــبه حـضـرت
صديقه طاهره فاطمه زهراء(سـلام اللّه
عليها) درمسجد پيامبـراكرم (صـلى اللّه
عليـه و آله و) خطبه شقـشقيه حضرت
اميرالـــمؤمــنين على (علیه السـلام ) و
خطبه حضـــرت زينب (علـيـهـا الســلام)
در مجلـس يزيد را تــرك نــكن .
در اين موقـــــع ما به نـــزديـك درِ حــــرم
رسيديم كه ناگـهان آن حضرت از نظرم
غائب شـــدند وخــــود را تنهـا مشـــاهده
كردم .
من اين قضيه را از معظّم له در سنين
جوانى شــنيده بــودم و چــون بعضى از
هشت مطلب فــوق را بـه اعـتـقــاد آنـكه
ازدولب حضـرت بقية اللّه روحى لتـراب
مقدمه الفــداء بيرون آمده مقـيد بـودم
كـه عمـــــــــل كـنم فــــوائـد زيـادى بردم ،
بخصوص از بعضـــى آنهـا كه بين مردم
معروف نبــوده و يــا به آن اهميت نمى
دادند،مثل زيارت امامزاده هـا واحترام
به سادات .
پایان....
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۱_۳۹
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
💠يكى ازصفات انسانى كه بايد سالك
الى اللّه در خود ايجاد كند صفـت شكـور
بودن و قدردانى از اظهار محبـت ديگران
است ، افرادى كه محبـت ديگـران را ارج
نمـــــی گذارنـد و اهميـــت نمـــی دهنـد و
خودخواهى شان آنها رابـه ارزش خدمات ديگران،بى اعتنا كرده،به حيوانـات شبيـه ترند.آنهائى كه شكر مخلـوق را نمى كنند
شكرخالق را هم نكرده ودرحقيقـت چون
اين روحيه راندارند شكرخداراهم نمى كنند
🔸بنابرايـن افـرادى كه مى خواهنـد، به
قُـــرب اِلـى اللّه نائـــل گردند، بايـد روحيـه
شكــرگذارى و قــدردانى از محبـت ديگران
را در خـود ايجـاد كنند،زيرا يكى از صفات
الهـى كه در اولياء خدا به خاطر قرب آنها
به خــدا وجــود دارد، شكـــور بــودن است.
▪️اولياء خدا حتّى از كفّارى كه خدمتى
به آ نها كرده اند تشكّر مى كنند و پاداش
محبتهاى آنهـا را مـى دهنــد در اين زمينه
حكايتــى به يادم آمد كه :
🟢حـضرت آية اللّه جناب آقاى حاج شيخ
محمـد رازى كه از شاگــردان درس اخـلاق
مرحـــوم حـــاج شيــخ محمـد تقـــى بافقى
مى باشند نقل فرمودند:استادمان مرحوم
آقـاى بافقى به خادمش آقاى حاج عباس
يزدى دستورداده بود،كه شبها در خانـه را
بازبگذارد ومواظب باشد كه اگر ارباب حوائج
مراجعه كردند،به آنها جواب مثبت بـدهـد
و حتى اگـر لازم شـددر هر موقـع شـب كه
باشد او را بيداركند تا كسى بدون دريافـت
جواب از در خانه او برنگردد .
🔵آقاى حاج عباس يزدى نقل مى كنـدكه
نيمه شبى دراتـاق خودم كه كنار درِحياط
منزل آقاى حاج شيخ محمد تقـى بافــقى
بود،خوابيـده بودم،ناگهـان صداى پائى در
داخل حيـاط مرا از خواب بيـدار كرد، مــن
فورا ازجا برخاستم.ديدم جوانى واردمنزل
شده ودر وسط حيـاط ايستاده است ،نزد
او رفتم و گفتم :
🔸شما كه هستيـد و چـه مى خواهيـد؟
مثل آنكه نتوانست فـورا جواب مـرا بدهد
حالا يازبانش ازترس گرفته بود ويامتوجه
نشد كه من به فارسى به او چه مى گويـم
(زيرا بعـدها معلوم شد كه او اهـل بغـداد
است وعرب است)ولى مرحوم آقاى بافقى
قبل از آنكه او چيـزى بگويد از داخـل اتاق
صدازدكه حاج عباس،اويونس ارمنـى ست
و بامن كار دارد او را راهنمـائى كن كه نزد
من بيايد.
🔺من اورا راهنمائى كردم،اوبه اتاق آقاى
بافقـى رفــت.مرحـــوم آقـــاى بافقى وقتى
چشمش به اوافتاد بدون هيچ سؤالى به
او فرمود :
"احسنـت ، مى خواهـى مسلمـان شوى "
او هم بدون هيچ گفتگوئى به ايشان،گفت:
"بلـى بـــراى تشـــرّف به اســـلام آمـــده ام "
🔹مرحـوم آقــاى بافقــى بـدون معطّلـى
بلافاصله آداب و شرائط تشرّف به اسـلام
را به ايشـان عرضـه نمود و او هـم مشرّف
به دين مقـدس اسـلام شد، مـن كه همه
جريانات برايم غيرعادى بود ازيونـس تازه
مسلمـــان سؤال كـردم كه :
جريان تو چه بوده وچرا بدون مقدمـه بـه
دين مقدس اسلام مشرّف گرديدى وچـرا
اين موقـع شـب را براى اين عمل انتخـاب
نمودى؟
●گفت:من اهل بغدادم وماشين بارى دارم
و غالبا از شهرى به شهرى بارمى برم.يك
روزازبغدادبه سوى كربلامى رفتم،ديدم در
كنارجاده پيرمردى افتاده ازتشنگى نزديك
به هلاكت است،فوراماشين رانگه داشتم
ومقدارى آب كه درقمقمه داشتم به اودادم
سپس او را سـوار ماشين كـردم وبه طرف
كربلابردم،او نمى دانست كه من مسيحى
و ارمنى هستم، وقتى پيـاده شـــد گفت :
"بروجوان حضـرت ابوالفضل العباس اجر
تو را بدهد."
🔻ازاو خداحافظى كردم وجدا شدم،پس
ازچند روز، بارى به من دادند كه به تهران
بياورم ،امشب سرشب به تهران رسيدم و
چون خستـه بودم خوابيدم ،در عالم رؤيـا
ديدم درمنزلى هستم وشخصی درآن منزل
رامى زند، پشـت در رفتـم و در را باز كردم
ديدم شخصى سواراسب است و میگويد:
"من ابوالفضـل العباس هستم ، آمده ام
حقّـى كه به ما پيــدا كردى به تو بدهـــم "
■گفتم:چه حقّى؟
●فرمـود:حقّ زحمتى كه بـراى آن پيرمــرد
كشيدى، سپـس اضافــه فرمـود و گفـت :
وقتى از خواب بـيـدار شـدى بـه شـهــر رى
مى روى شخصى تورا بدون آنكه تو سؤال
كنى،به منزل آقای شيخ محمد تقى بافقى
می برد. وقتــى نزد ايشــان رفتــى به دين
مقدس اســـلام مشـــرّف مى گردى.
■گفتم: چشم قربان وآن حضــرت از من
خداحافظى كرد ورفت،من از خواب بيـدار
شدم وشبانه به طرف حضرت عبدالعظيم
حركت كردم،در بين راه آقائى را ديدم كه
بامن تشريف مى آورند وبدون آنكه چيزى
از ايشان سؤال كنم ، مرا راهنمائى كردند
و به اينجـا آوردند و من مـسـلمـــان شــدم.
🔸وقتى ما از مـرحــوم آقاى حـاج شـيـخ
محمـّد تـقـى بـافـقـى سـؤ ال كـرديـم كـه:
پایان بخش اول
ادامه دارد....
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲_۳۹
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش دوم:
...●شمــا چگونــه او را مـى شناختيــد و
مى دانستيد كه او آمـده است مسلمــان
بشود؟
■فرمود:آن كس كه اورابه اينجاراهنمائى
كرد(يعنى حضرت حجة بن الحسن(عليه
السلام)به من هم فرمودند:كه او مى آيد
و چه نام دارد و چه مى خواهد.
➕ملاحظه فرموديد،صفت شكرگـزارى
ازاظهارمحبت ديگران ولو آنكه خدمتگـزار
غير مسلمان باشدچگونه در اولياء خـدا
وجوددارد وآنها به خاطر يك عمل كوچـك
وچگونه فردى راكه مسلمان نيست موفّـق
بـه سعـــادت ابدى يعنى تشـرّف به ديـن
مقدس اسلام مى كنند،پس اگرمى خواهيد
قدم ديگرى به سوى خدا و اولياءاش به
خصوص حضـرت ولى عصر ارواحنا لتراب
مقدمــه الفــداء برداريـد و به آنهـا نزديـك
شويد شاكــر باشيد و از زحمــات ديگران
قدردانى كنيد و شكــر خالق و مخلوق را
بسيار نمائيد.
💠مـرحـوم حـجـّة الاسلام آقاى "حاج
سيدحسين نورى"كه ازعلماء شهرستان
گرگان بودندومن مكرّر ايشان راملاقات
نموده بودم و اوازمنتظرين وعلاقمندان
واقعى حضــرت بقيـــة اللّه ارواحنا فـداه
بود،مى فرمود:
✙من عادت كرده بودم و ورد زبانم شده
بود بگويم:"اللّهـم ارنا الطّلعـة الرّشيده"
وزياد به يادآن حضرت بودم وكسى ازاین
راز اطّلاع نداشت ،يك روز يكى ازاوليـاء
خداكه بعدها اورا به اين معنـا شناختم
از تهران به گرگان نزد من آمد و گفت :
تشرّفى برايم حاصل شده بود،آقاحضرت
بقية اللّه (عليه السلام ) به شما سـلام
رساندند و فرمودند:
✘ما ازشما ممنون ومتشكّريم كه نام ما
را زياد مى برى وما را فراموش نكرده اى.
◾️حدود ده سال قبل مرد خبيثى بود
كه اكثر اولياءخدارا با قدرتى كه آن زمان
داشــت اذيت مى كـرد ومقــدار زيادى از
اذيتهايــش نصيـــب من هـــم شـده بود.
⚫️يك شب به حضرت بقية اللّه ارواحنا
فــــــــداه شكايـــت او را كـــردم و گفتــم :
"آقا چرابه اين كافرملحد اجازه مى دهید
دوستانتان را تا اين حد اذيت كند وچرا
او را زنـــده نگـــه داشتــــه ايد و بــه دوزخ
نمى فرستيد؟
◾️درهمان شب درعالم رؤيا امام زمان
(عليه السلام)را دیدم،ايشان فرمودند:
ذلّت و مرگ او نزديـك است و اينكـه تا
به حال با قدرت و عزّت ظاهـرى مانـده
است به خاطر اينست كـه اودر كتابــش
نامى از ما برده و ما را ترويـج كرده و از
اين راه حقّى به ما پيدا كرده و چون او
در آخرت نبايدطلبى ازخدا داشته باشد
تا در عذاب محض بسوزد،پاداش حقّ
اورا دردنيا به اين وسيله مى دهيم،زيرا
ما اجر احدى را ضايع نمى كنيم .
⚫️وقتى ازخواب بيدارشدم وبه كتاب
او مراجعه كردم،ديدم آن خواب رؤياى
صادقه بوده،يعنى او نامى ازامام زمان
(عليه السلام)با آنكه معتقـد بــودم كه
اعتقادى به آن حضـرت نـدارد بـرده و از
آن حضـرت تـرويج كرده است .
پایان
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۴۰
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰مرحوم حجة الاسلام آقاى شيخ على
كاشانى فريدة الاسلام میگويد:يك شب
دراتاق پذيرائى مرحوم آيةاللّه كوهستانى
دركوهستان مشغول نماز مغرب شدم،
ديدم حضـــرت بقيّــة اللّه(ارواحنا فداه)
تشريف آوردند ودرگوشه اتاق پشـت به
قبله به نحــوى كه من در نمـــاز صـورت
مباركشـــــان را مى ديـــدم نشستــــه اند.
✙من با خودم فكركردم كه اگر نماز را
بشكنم وعرض ادب به محضرمقدّسشان
بكنم شايد از اين عمل من، خوششان
نيايد وقبل ازآنكه متوجّه ايشان بشوم
تشريف ببرند، پس چــه بهتـر نمــازم را
نشكنم كه اگر اراده فرموده باشند من
با ايشان حرف بزنم،تا بعد از نماز صبر
مى فرمايند.
نماز را خواندم. در بين نمـاز بعضى از
جمــلات را حضــرت با مـن مى گفتند،
مخصوصــاً جملــه (يــا مَـــنْ لَــهُ الدُّنْيــا
وَالْآخِـــرَة اِرْحَـــــمْ مَــنْ لَيْسَ لَـهُ الدُّنْيـا
وَالْآخِرَة)كه درسجده آخـرچون باحــال
بهترى میخواندم امـام هم آن رامكـرّر
باتوجّه وحال بيشترى اداء می فرمـودند
ولى به مجرّدى كه مى خواستم سلام
نمـــاز را بدهــم حضــــرت ولــــى عصـــر
(صلوات اللّه عليه) رفتند.
🔵شهيــــد هاشمــــى نـــژاد مى گويـد:
شبى مرحوم استادم شيخ على كاشانى
فريدةالاسلام درايوان اطاق فوقانى كه
درقم براى زندگى اجـاره كرده بوديم،رو
به حياط منزل ايستاده بود و حضـــرت
بقيـــة الله ارواحنـــا فــــداه را بـــا زيـــارت
آل يـس زيــارت مى كرد وبا آن حضرت
مناجات مى نمود.
☑️من هم در كنار او منقــل آتـش را
براى كُرســى درســـت مى كـردم، يعنى
آتش را باد مى زدم تا براى زير كرسى
آماده شود.
ناگهان ديدم مرحـوم استاد تكانى خورد
وحال توجّه اش،بيشتر شد وگريه اش
شدّت كرد.
من سرم رابالا كردم تا ببينم چه خبر
است، با كمــال تعجّــب ديدم:حضرت
بقيـة الله(عليه السلام)در ميان زمين
وآسمان مقابل استادم ايستاده وبه او
تبسّم مى كند ومن درآن تاريكى شب
تمام خصوصيّـات قيافـــه و حتّـى رنگ
لباس آن حضرت را مى ديدم.
🔘سپس سـرم را پائين انداختـم باز
دو مرتبـــه وقتــى سرم را بالا كردم آن
حضــــرت را با همـــان قيافـــه و همــان
خصوصيّـات ديدم.بالأخره چندبار ايـن
عمــل تكـرار شد ودر هر مرتبه جمـــال
مقدّس آن حضرت رامشاهده میكـردم
تا آنكه در مرتبه آخر كه سرم را پائيـن
انداختم متوجّه شدم كه استـادم آرام
گرفت.وقتى سرم رابالا كردم وبه طرف
آن حضـرت نگـاه نمودم ديگر آن آقا را
نديدم معلوم شدكه مناجـات استادم
با رفتن آن حضــرت تمــام شده است.
🔸وقتــى مـن و استادم پس از ايــن
جريان درميان اطاق،زيركرسى نشسته
بوديم،استادم به گمان آنكه من چيـزى
نديده ام مى خواست موضـوع را ازمن
كتمــان كنند.من ابتــداء به او گفتــــم:
استـــاد! شمــا آقـــــا را بـه چــه لباســـى
مى ديديد؟
✘اوبا تعجّب ازمن سؤال كرد وگفـت:
مگــــــر تـــو آن حضــــــــرت را ديــــــدى؟!
گفتم:بلى!با لباس راه راه وعمّامه ای
سبز وقيافه اى جذّاب كه خالى دركنار
صــــورت داشــت... و خلاصــه آنچـه از
خصوصيّات در آن حضرت ديده بودم
به او گفتم واومرا تصديق كردوتشويق
نمــود وخوشحــال شـد كه من لياقـت
ملاقات باآن امـام معصوم عليه السلام
را پيدا كرده ام.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۴۱
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
♻️حضــــرت آيـة اللَّه امامــى كاشـانــى
عضو محتـرم شوراى نگهبان ،در جلسه
سوّم مجلس ختمى كه د مسجد اعظم
قم،ازطرف اساتيدحوزه علميّه قم منبر
بودند فرمودند:
يكـى از افـرادى كه مــورد وثوق است و
گاهى اخبارى رادر دسترسم قرارمیدهـد
گفت:در تشييع جنـازه حضـرت آية اللَّه
گلپايگانى ازتهران به قم رفتم وبه مسجد
امام حسن مجتبى عليه السلام رسـيدم.
به دو نفر ازاصحاب حضرت حجّت عليه
السلام برخورد كردم،به من گفتند:امام
زمان عليه السلام درمسـجد امام حسـن
عسكرى عليه السلام تشريف دارند،برو
آقا را ملاقات كن.
●باعجله خودم رابه مسجدامام حسـن عسكرى عليه السلام رسانده،واردمسجد
شدم.
اذان ظهـر را گفته بودند، متوجّه شدم
حضــرت با سى نفر از اصحـاب مشغول
نمازبودند،اقتداكردم وبعدازنمازحضرت
فرمودند:ما ازهمين جاتشييع میكنيم
وازمسجد خارج شديم ودنبال جمعيّت
با آقـــا رفتيـــــم تـا به صحـــن رسيديــم.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
.
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۱_۴۲
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
هـــوا تاریـــک شده بود . هـمــهی افـــراد
قافله نگران بودند. یکی گفت: حالا چه
کنیم ؟ اگر از مدینه و مکــه بازگشــتیم،
جواب زن و بچهاش را چه دهیم؟ یکی
دیگر گفت: اگر ما تند نمیرفتیم، سید
احمد عقب نمیماند. دیگری گفت: اگر
سید گرفتــار راهـــزن های جـــاده نشده
باشد ، حتــماً تا الان گـرگ های گرسنه
حسابش را رسیدهاند.
کاروان برای نماز صبح ایستاد . همگی
وضوگرفتند ونمازرا بهجماعت خوانـدند.
بعداز اتمام نماز، ناگهان صدای نالـهای
بلند شد.چشمها بهسوی صاحــب ناله
خیره گشت . همه تعجب کرده بودند!
سید احمد !؟ آن هم در این موقــع که
کاروانچند کیلومتر ازاو دور شـده بود!
این غیر ممکن بود!اما واقعیتداشت!
همـگــی دور سیـــد حلــقــه زدند و از او
خواستند تاشرح ماجرا را بگوید.او آرام
آرام شروع به سخن نمود:
وقتیبارش برف،شدیدشدمن از قافلـه
عقبماندم.هرکاری میکردم که اسب
را تند برانم نمی توانسـتم . لحــظــه به
لحظه فاصلهی من باشما بیشترمیشد
تا جایـی که دیگر هــیچ یــک از شما را
نمیدیدم . حیرت زده و درمانده شـده
بودم . وحشت سراسر وجودم را در بر
گرفته بود.هیچ راهیبرایم باقینمانده
بود. شروع کردم با خدا حرف زدن. به
پیامبرمتوسل شدم وگفـتم:«آقا زائرت
را نا امید مکن».
بعــد یـــادم آمـــد که اگـــر گـــم شدگـان
میخواهند امامزمانرا بهیاری بخوانند،
او را با لقب « ابا صـــالح » صــدا بزنـند.
امام زمانم را صدا زدم. با او درد و دل
کردم . با لــقب ابا صالح اشک از گونه
هایم جاری میشد . از جا برخاستم و
کمی به جلو حـرکت کــردم . به اطراف
نگاهی انداختم.ناگهان باغی درجلویم
ظاهر شد. با خود گفتم:«شـاید دراین
باغ باغبان یا سرایداری باشد تابتوانـم
شب را در آنجا پناه ببرم»باخوشحالی
وارد باغ شدم . مـردی را دیدم که بیل
دردست گرفتهبود و آرام بهشاخههــای
درختمیزد.چهرهی گشاده وچشــمـان
نافذش اضــطـرابم را شست ، آرامــشی
عجیب سراسر وجــودم را در بر گـرفت.
سلام کرد.پرسید:«اینجا چه میکنی؟»
بی اختیار بهگریه افتادم:«میترســیدم
در این بیابان بلایی به سرم بیایید، تو
را به خدا کمکم کنید.»
با اطمینان پاسخ داد: «اینکه چارهاش
آسان است. نـماز شب بخوان تا راه را
پیدا کنی.»
ابتدا فـکر کردم شـــوخــی میکند ، اما
جدّیت از کلام و صورتش میباریـد. او
طوری صحبت میکرد که جای چـون و
چرا باقی نمیگذاشت.
سجدهی خود را پهن کردم و شروع به
خواندن نماز شب کردم.اصلاً احساس
غربت و تـنهایــی نمیکردم . احســاس
میکردم که در جایــی بهــتر از خــانهی
خود قرار دارم.
وقتینمازم بهپایانرسید باغبان نزدیک
آمد وآهسته گفت:«حالاجامعهبخوان»
شــگفــت زده پرسیــدم : « جامعه !؟ »
پاسخداد : « زیارت جامعه ، مگــر نمی
خواســتــی بـــه دوســـتانت بــرســـی ؟ »
پوزخندی زدم و گفتم : «زیارت جامعه
چه ربطــی به پــیدا کردن قافــله دارد ؟
زیارتجامعه را باید کنارصحـن و سرای
امامان خواند!»
بهیاد فضای روحانی این زیارت افتادم.
دلم هوایزیارت کرده بود اما فقطچند
جملهی اول آنرا حفـظ بودم.شروع به
خواندن ابتدای زیارت کردم : « السّلام
عَلَیْکُــم یا اَهــل البَیتِ النّــبوه و موضع
الرسالة...»
باغــبان گــفــت : « عــلیــک الســلام » .
زیارت را ادامه دادم:«السلامعلی ائمه
المهدی و مصابیح الدجی...»
دوبـــاره باغــبان جـــواب ســلامم را داد.
از کارش تعــجب کــرده بودم اما جـای
گفت و گویش نبود چراکه باگفتن هر
جمله از زیـارت جملهی بعد به زبــانم
میآمد. زیارت جامعه با اشـک و آه به
پایان رسید. باغبان جلو آمـد و گــفت:
«حالا عاشورا را بخـوان که دیــگـر دارد
کارت درست میشود».
من زیارت عاشو را را حفظ نبودم . با
خود گفتم: « حالا که توانستم زیارت
جامعه را به این بلنــدی بخوانم شاید
بتوانم زیارت عاشـــورا را هم بخـوانم»
رو به قبــله ایســتادم و شــروع کردم:
«السلام علیک یا اباعبدالله ، السـلام
علیک یا بن رسول الله...»
دوباره آننیروی قبلی به سراغم آمده
بود. با خواندن هر خـط خـط دیـگر به
یادممیآمد.هنگامخواندن این زیـارت
باغبان به شــدت گریه میکرد و شـانه
هایش به شدت میلرزید.
پایان بخش اول
ادامه دارد...😢
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
.
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲_۴۲
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش دوم:
زیارت عاشورا هم به پایان رسید.باغبان
افسار الاغی را بردست گرفت وجلـو آمد.
روبهمن کرد و گفت:«بلندشو،میخواهـم
تو را به قافلهات برسانم»
خندهام گرفت و گفتم: «دو تایی با یـک
الاغ ؟ حتماً خــیلی هم زود میرسیم ».
چارهای نبود. سوار شدم.بهســراغ اسـب
رفتیم. افسارش را کشیدم که به دنبــال
مابیاید.اما اسبازجایش تکان نمیخورد.
دوباره تلاش کردم،اما فایــدهای نداشت.
باغبان افسار اسب را از منگرفت.اسـب
بدون هیچ مقاومتی از جای خودحـرکت
کرد.بهراهخودادامهدادیم.باغـبان پرسید:
«چرا نماز شبرا بهفراموشی سپردهاید؟
چرا زیارت جامعــه را نمـــیخوانید ؟ چرا
عاشورا را ترک کردهاید؟»
من سـخنی برای گــفتن نداشــتم و فقط
گوش میدادم.
با خود میگفتم:«اهالی اینمنطقه ترکی
صحبتمیکنند ومذهب آنهاهممسـیحی
استپسچگونه اینمرد بهخوبی فارسی
حرفمیزند ومذهبشهمبامایکیاست.»
حسابی گیج شــده بودم . لحــظاتی بعد
باغبان بهصدا درآمد:«اینــهم ازدوستانت
نگاهکن دارند نمازصبحشان رامیـخوانند»
خدای من! چه میدیدم ، چگونه ممکن
بود ؟! ما که هـنوز راهی نیامده بودیم !
باور کردنی نبود اماا چشـم هایم درست
میدید!
با خوشحالی از الاغ پایـین پریدم. سـوار
اسب خودم شدم. لگــدی به آن زدم تــا
به راه بیفتد . اما اســب از جایـش تکان
نمیخورد . باغبان جلو آمد و دسـتش را
روی اسب گذاشت.اسب آرام بهراهافتاد.
درحین حرکت همهی حوادثرا درذهنم
مرور کردم. آن چه در باغ گذشته بود و
آنچه بیرون باغ اتفاق افتادهبود،ازذهن
گذراندم.
نه، چنین چیزی باور نکردنی است! غیر
ممکن است ! چرا من از آن همه نشانه
بهراحتی گذشتم؟نکند اوخودش باشد؟!
قلبم بهتپــش افتاد.هیجان وجودمرا فرا
گرفته بود.بدنممیلرزید.ترسیدم برگردم
و او را نبینم. افسار اسب را کشیدم و به
عقب برگشتــم امــا از او خبــری نبود . از
اسب پایین پریدم بهدنبالش به این سو
آنسو دویدم اما اثری از او دیده نمیشـد.
خـودش بود. میدانم خــودش بود . من
نادان بودم که او را نشـناختم. حالا دیگر
امام زمانم رفته بود.
پایان...
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۱_۴۳
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
مرحوم حاج میرزا حسین نوری( ره ) در
معرفی حاج علی بغدادی(ره) میـنویسد:
حاج علی مذکور، پسـرحاج قاسم کرادی
بغدادی است و او از تجّـار و فردی عامی
است. از هر کس از علما وساداتعظام
کاظمین و بغداد که ازحال او جویاشدم،
او را به خیــر و صــلاح و صــدق و امـانت
و مجانبت از عادات سوء اهل عصـرخود
مدح کردند.
مرحومعلامهنوریکهخودحاجعلیبغدادی
را از نزدیکدیده و حکایت اورا از زبــانش
شنیده،چنین مینویسد:
درماهرجب سالگذشتهکهمشغولتألیف کتاب«جنةالمأوی»بودمعازم نجفاشرف
شدمبرایزیارتمبعث،سپسبهکاظمـین
مشرف شدم و پس از تشرف وزیارت به
خدمتجنابآقاسیدحسینکاظمینی(ره)
که در بغداد ساکن بود رفتم و از ایشان
تقاضا کردم جنــاب حاج علی بغدادی را
دعوت کند تا ملاقــاتش با حضـرت بقیة
الله(ارواحنا فداه)را نقلکند،ایشان قبول
نمود. و حاج علی بغدادی را دعوت نمود
که با مشاهـده او آثار صــدق و صـــلاح از
سیمایش به قــدری هـــویدا بود که تمام
حاضران در آن مجلس با تمــام دقتی که
در امور دیــنی و دنیوی داشتـند ، یقین و
قطع به صحت واقعه پیدا کردند.
و مرحوم حاج شیخ عباس قمی( ره ) در
کتاب مفاتیح الجنان مینویســد:
از چیزهایی که مناســب اسـت نقــل شود
حکایتسعیدصالحمتقیحاجعلی بغدادی
(ره) است که شـــیخ ما در جنة المــأوی و
نجم الثاقب نقل فرموده: «که اگر نبود در
این کتاب شریف مگر این حـکایت مــتقنه
صحیحه، که در آن فواید بسیار است و در
این نزدیکیها واقع شده،هرآینهکافی بود.»
حــاج علی بغــدادی نقـــل کــرده اســت که:
هشتاد تومان سهــم امام به گــردنم بود و
لذا به نجف اشرف رفتم و بیست تومان از
آن پول را به جناب «شیخ مرتضی»دادم و
بیست تومان دیگر را بهجناب«شیخمحمد
حسن مجتهد کاظمینی » و بیســت تومان
به جناب « شیخ محمد حســـن شـــروقی »
دادم و تنها بیســت تومان دیــگر به گـردنم
باقی بود، که قصد داشتم وقتی به بـــغداد
برگشتم به « شیخ محمد حسن کاظــمینی
آل یس » بدهم و مایــل بودم که وقتی به
بغـــداد رسیــدم ، در ادای آن عجـــله کــنـم.
در روز پنجشنبه ای بود که به کاظـــمین به
زیارت حضرت موسی بن جعــفر و حضــرت
امام محمـد تقــی علیهمــا الســلام رفتــم و
خدمت جناب «شیخ محمدحسنکاظمینی
آل یس » رســـیدم و مقــداری از آن بیست
تومان را دادم و بقیهرا وعـده کردم که بعد
از فروش اجناس به تـدریج هنگامی که به
من حواله کردند، بدهم.
وبعدهمانروز پنجشنبهعصربهقـصد بغداد
حرکت کردم ، ولی جــناب شیــخ خواهـش
کرد که بمانم ، عذر خواستم و گفتم: باید
مزد کارگــران کارخــانه شَــعربافی را بدهم،
چون رسم چنین بود که مزدتمام هفتهرا
در شب جمعه میدادم.
لذا به طرف بغداد حرکت کردم،وقتی یک
سوم راه را رفتم سید بزرگــواری را دیــدم،
که از طرف بغداد رو به من می آید چــون
نزدیک شد،سلـام کرد و دستهای خودرا
برای مــصافحــه و معــانقه با من گشود و
فرمود:«اهلاً و سهلاً» و مرا دربغــل گرفت
ومعانقهکردیم و هردو یکدیگررا بوسیدیم.
برسرعمامهسبز روشنی داشت و بر رخسار
مبارکش خال سیاه بزرگی بود.
ایستادوفرمود:«حاج علی!به کجامیروی؟»
گفتم: کاظمین( علیهماالسلام ) را زیارت
کردم و به بغداد برمیگردم.
فرمود: امشب شب جمعه است، برگرد.»
گــفــتــم : یا ســیــدی ! متــمکـــن نیســتم.
فرمود: « هستی ! برگرد تا شهـادت دهم
برای تو که از موالیان (دوستان) جـد من
امیرالمؤمنین( علیهالسلام ) و از موالیان
مایی و شیخ شهادت دهد، زیرا که خدای
تعالی امر فرموده که دو شاهد بگیرید .»
این مطلب اشاره ای بود ، به آنچه من در
دل نیت کرده بودم،که وقتی جناب شیخ
را دیدم، از او تقاضا کنم که چیزیبنویسد
و در آن شهادت دهد که مناز دوستان و
موالیاناهلبیتم وآنرا درکفن خود بگذارم.
گفتم : « تو چه میدانی و چگونه شهادت میدهی؟!»
فرمود:«کسی که حق اورا به او میرسانند،
چگونه آن رساننده را نمیشناسد؟»
گفتم: چه حقی؟ فرمود: «آنچه به وکلای
من رساندی!»
گفتم:وکلای شما کیست؟ فرمود: «شیخ
محمدحسن!»
گفتم:او وکیل شما است؟! فرمود:«وکیل
من است.»
پایان بخش اول
ادامه دارد...
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲_۴۳
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش دوم:
اینجـــا در خاطــرم خطور کرد که این سید
جلیل که مرا به اسم صدا زد با آن کهمرا
نمیشناخت کیست؟
بهخودم جوابدادم،شاید اومرامیشناسد
و من او را فراموش کردهام!
باز با خودم گفتم:حتماً این سید ازسهم
سادات از من چیزی میخواهد و خـوش
داشتم از سهم امام (علیهالسـلام) به او
چیزی بدهم.
لذا به او گفتم: از حق شما پولی نزد من
بودکه به آقای شیخ محمدحسنمراجعه
کردم و باید با اجــازه او چـیزی به دیگران
بدهم.
او به روی من تبسمی کرد و فرمود: «بله
بعضی ازحقوق مارا به وکلای ما در نجف
رساندی.»
گفتم: آنچه را دادهام قبول است؟فرمود:
«بله»
من با خودم گفتم : این سید کـیست که
علماء اعلامرا وکیل خود میداند وتعـجب
کردم! با خود گفتم :الـبته علما در گرفتن
سهم سادات وکیل هستند.
سپس به من فـرمود : « برگــرد و جــدم را
زیارت کن.»
من برگــشتم او دســت چـپ مرا در دست
راست خود نگه داشــته بود و با هــم قدم
زنان به طرف کاظمین میرفتیم . چون به
راه افتادیم دیدم در طرف راسـتما نهرآب
صافسفیدیجاری است ودرختان مرکبات
لیمو و نارنج و انار و انگور و غیر آن همهبا
میوه،آن هم در وقتی که موسم آنها نبود
بر سر ما سایه انداختهاند.
گفتم : این نهر و این درخت ها چیست ؟
فرمود: « هر کس از دوستان که جد ما را
زیـارت کــند و زیارت کند ما را ، اینــها با او
هست.»
گفتم : « سؤالی دارم . فرمود : «بپرس!»
گفتم:« مرحوم شیخ عبد الرزاق ، مدرس
بود . روزی نزد او رفتم شنـــیدم میگفت:
کســــی که در تــمام عمر خود روزهــا روزه
بگیرد و شبهارا به عبادت مشغول باشد
وچهل حج وچهل عمره بجا آورد و درمیان
صفا و مــروه بمـــیرد و از دوســتان حضرت
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نباشد! برای او
فائدهای ندارد!
فرمود: «آری والله برای او چیزی نیست.»
سپس از احوال یکـی از خویشاوندان خود
سؤالکردم وگفتم:آیا او از دوستانحضرت
علی (علیهالسلام) هست؟
فرمود:«آری!او وهرکه متعلق است بهتو.»
گفتم:« ای آقای من سؤالی دارم . فرمود:
«بپرس!»
گفتم : « روضه خوان های امــام حســـین
( علیهالسلام ) میخــوانند: « که سلیمان
اعمش از شخصـی سؤال کرد ، که زیــارت
سیدالشهدا (علیهالسلام) چطـور است او
در جواب گفت : « بدعت است ، شب آن
شخص درخواب دید،که هودجی(مرکبی)
در میان زمین و آسمان است، سؤال کرد
که در میان این هودج کیست؟
گفتند: حضرت فاطمهزهرا وخدیجه کبری
(علیهماالسلام) هستند.
گفت: کجا میروند؟ گفتند : چون امشب
شب جمعه است ، به زیارت امام حسین
(علیهالسلام) میروند و دید رقعههایی را
از هودج میریزند که در آنها نوشته شده:
«امانمنالنارلزوار الحسین(علیه السلام)
فیلیلةالجمعة امانمنالنار یومالقیامة»؛
(اماننامهای است از آتش برای زوار سید
الشهدا ( علیه السلام ) در شب جـمعه و
امان از آتش روز قیامت). آیا این حدیث
صحیح است؟
فرمود: «بله راست است.»
گفتم:ایآقایمنصحیح استکهمیگویند:
کسی که امام حسین(علیهالسلام) را در
شب جمعه زیارت کند،برایاوامان است؟
فرمود : « آری والله ». و اشک از چشمان
مبارکش جاری شد و گریه کرد.
گفتم:«ای آقای من سؤال دارم». فرمود:
«بپرس!»
گفتم: « در سال 1269 به زیارت حضرت
علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) رفتم
در قریه درود (نیشابور) عربی از عربــهای
شروقیه، که از بادیه نشینان طرف شرقی
نجفاشرفاند راملاقاتکردم واورا مهمان
نمودم از او پرسیدم : ولایت حضرت علی
بنموسیالرضا(علیهالسلام)چگونهاست؟
پایان بخش دوم
ادامه دارد...
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳_۴۳
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش سوم:
گفت: بهشت است ، تا امروز پــانـزده روز
است که من از مال مولایم حضـرت عــلی
بن موسی الرضا (علیهالــسلام) میـخــورم
نکیر و مــنــکر چه حـــق دارنــد در قـــبر نزد
من بیایند و حال آن که گــوشـــت و خـون
من از طــعام آن حضــرت روئـــیــده شــده.
آیا صحیح است؟آیاعلی بن موسی الـرضـا (علیهالسلام)میآید و اورا ازدستمنـکر و نکیرنجاتمیدهد؟
فرمود: «آری والله! جدمن ضامن اسـت.»
گفتم :« آقای من ســـؤال کوچـــکـی دارم.
فرمود: «بپرس!»
گفتم:زیارتمنازحضرترضا(علیهالسـلام)
قبولاست؟فرمود:«انشاءاللهقبولاست.»
گفتم:آقایمنسؤالدارم.فرمود:«بپرس!»
گفتم:« زیارت حاجاحمد بزاز باشی قـبـول
است یا نه؟(او بامن در راه مــشـهد رفـیـق
و شریک در مخارج بود)
فرمــود: «زیارت عبد صالحقــبــول اسـت.»
گـــفتـــــم: « آقـــای مــــن ســـــؤالـــی دارم ».
فرمود: «بسم الله»
گفتم:فلان کس اهــل بغداد که همـســفر
ما بود زیارتــش قبـول است؟ جوابـی نداد.
گفتم : « آقای من سؤالی دارم ». فرمود :
«بسمالله»
گفتم: آقای من این کلمه را شنیدید؟یانه
زیارتش قبول است؟
بازهم جوابی ندادند. ( اینشخص با چـند
نفر دیگر از پولدار های بغداد بود و دائمـاً
درراه بهلهو ولعب مشغول بود و مـادرش
را هم کشته بود).
در این موقع بهدجایی رســیدیم،که جـاده
پهن بود و دو طرفش باغــات بود و شـــهر
کاظـــمین در مـــقابـــل قــرار گرفــته بـــود و
قسمتی از آن جاده متــعلق به بعــضــی از
ایتــام سادات بود ، که حــکـومت به زور از
آنـــها گرفته بود و به جــاده اضــافه نمــوده
بود و معــمولاً اهـل تــقــوا که از آن اطــلاع
داشـتند ، از آن راه عــبور نمی کــردند ولـی
دیدم آن آقــا از روی آن قســمــت از زمــین
عبور میکند!
گفتم : « ای آقــای من ! ایـن زمـیــن مـالی
بعضی از ایتام ســادات اســـت تــصــرف در
آن جایز نیست!
فــرمـود : « این مـــکان مال جـد ما ، امــیر
المؤمنین (علیهالسـلام) و ذریـه او و اولاد
ماست.برایما تصرف در آن حلال اســت.»
در نـــزدیــکی همــین مــحــل باغــی بــود که
متـــعلـق به حاج مــیرزا هـــادی اســت او از
ثروتمندان معروف ایران بود که دربــغــداد
ساکن بود.
گفــتم: آقــای من میگـویند :« زمـیــن بــاغ
حاجی میرزا هــادی مال حــضــرت مـوسـی
بن جــعفر ( علیهما السلام ) اســت ، ایـن
راست است یا نه؟
فرمــود : « چــه کـــار داری به ایـــن ! » و از
جواب اعراض نمود.
دراین وقت رسیدیم به جوی آبــی ، کــه از
شطدجلهبرایمزارع کشیده اند و از مـیـان
جاده میگذرد وبعد ازآن دوراهی میــشــود،
که هر دو راه به کاظمین می رود، یـکی از
این دو راه اسمــش راه سلطـــانـی اســت و
راه دیگر بهاسم راهسادات مــعـروف است،
آن جناب میل کرد به راه سادات.
پایان بخش سوم
ادامه دارد...🆔
📚منبع:کتاب ملاقاتبا امامزمان(عج)
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۴_۴۳
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش چهارم:
پس گفتم:بیا ازاین راه،یعنیراه سلطانی
برویم.
فرمود: «نه!از همین راه خود میرویم.»
پس آمدیم وچند قدم نرفتیم که خـودرا
درصحنمقدس کاظمین کنار کفشداری
دیدیم ، هیچ کوچـه و بازاری را ندیــدیم.
پس داخــل ایــوان شدیم از طرف « باب
المراد » که سمــت شرقـــی حـرم و طرف
پایین پای مقدس است . آقا بر درِ رواق
مطهر، معطل نشد و اذن دخول نخواند
وبر درِ حرم ایستاد. پس فرمود: «زیارت
کن!»گفتم:من سواد ندارم.فرمود:«برای
تو بخوانم؟»گفتم:بلی!
فرمود:«أدخلیاالله السلامعلیک یارسول
الله السلام علیک یا امیرالمؤمنین...» و
بالاخره بر یک یک از ائــمه ســلام کرد تا
رسید به حضرت عسکری(علیهالسلام)و
فرمود:«السلام علیکیاابا محمدالحسن
العسکری.»
بعد از آن به من فرمود: «امام زمانت را
میشناسی؟»
گفتم: چطور نمیشناسم. فرمود: «به او
سلام کن.»
گفتم:«السلامعلیک یاحجةاللهیاصاحب
الزمان یابن الحسن.»
آقا تبسمی کرد و فرمود:«علیک السلام
و رحمةالله و برکاته.»
پس داخلحرمشدیم و خودرا به ضریح
مقدس چسباندیم و ضریح را بوسیدیم
به من فرمود: «زیارت بخوان.»
گفتم:سواد ندارم. فرمود: «من برای تو
زیارت بخوانم؟» گفتم: بله.
فرمود : « کدام زیارت را میخواهی ؟ »
گفتـــم : «هر زیارتی که افضــل است ».
فرمود: «زیارت امین الله افضل است »،
سپس مشغول زیارت امین الله شدوآن
زیارت را به این صورت خواند:
«السلام علیکما یاامینی الله فی ارضه و
حجتیه علی عباده اشهد انکما جاهدتما
فی الله حق جهاده ، و عملتــما بکتـابه و
اتبعتما سنن نبیه(علیهالسلام)حتیدعا
کما الله الیجواره فقبضکما الیهباختیاره
و الزم اعدائکما الحــجة مــع ما لکـما من
الحجج البالغة علی جمیع خلقه ... » تا
آخر زیارت.
در این هنگام شمع های حرم را روشـن
کردند، ولیدیدم حرمروشنیدیگری هم
دارد ، نــــوری مانند نور آفتـــاب در حـــرم
میدرخشند و شمعها مثل چراغی بودند
که در آفتاب روشن باشد و آن چنان مرا
غفلت گرفته بود که بههیچوجه ملتفت
این همه از آیات و نشــانه ها نمی شدم.
وقتی زیارتمان تمام شد،ازطرف پایین پا
به طرف پشت سر یعنی به طرف شــرقی
حرم مطهر آمدیم،آقا به من فرمودند:آیا
مایلیجدمحسینبنعلی(علیهم السلام)
را هم زیارت کنی؟»
گفتم:بله شبجمعه است زیارتمیکـنم.
آقا برایم زیارت وارث را خواندند ، در این
وقت مؤذنها از اذان مغرب فارغ شدند.
بهمن فرمودند: «به جماعت ملحق شو و
نماز بخوان.»
ما با هم به مسجــدی که پشــت سر قـبر
مقدس اســت رفتیــم آنجــا نماز جمـاعت
اقامه شده بود،خودایشان فرادی درطرف
راست امام جماعت مشغــول نماز شد و
من در صف اول ایستادم و نماز خواندم،
وقتی نمازم تمام شد،نگاه کردم دیدم او
نیست با عجله از مسجد بیرونآمدم ودر
میان حرم گشتم،او را ندیدم، البته قصد
داشتم او را پیدا کنــم و چند قِــرانی به او
بدهــم و شـــب او را مهـــمان کنـــم و از او
نگهداری نمایم.
ناگــهان از خــواب غفــلت بیدار شـدم ، با
خودم گفتم: این سید که بود؟ این همه
معجزات وکرامات!که در محضر او انجام
شد، من امر او را اطاعت کردم ! از میان
راه برگشتم!و حال آن که به هیچ قیمتی
برنمیگشتم! و اسم مرا میدانست!با آن
که او را ندیده بودم! و جریان شهادت او
و اطـــلاع از خطـــورات دل مــن !و دیـــدن
درختها ! و آب جاری در غیر فــصـل ! و
جــــواب ســلام من وقــتی به امــام زمــان
(علیهالسلام)سلام عرضکردم!وغیره...!
بالاخـره به کفش داری آمدم و پرسیدم :
آقایــی که با من مشــرف شد کجا رفت ؟
گفتند : بیرون رفت ، ضــمناً کفش داری
پرسید این سید رفیق تو بود ؟
گفتم: بله . خلاصـه او را پیدا نکردم ، به
منزل میزبانم رفتم و شب را صبح کردم
وصبحزود خدمت آقایشیخمحمد حسن
رفتم و جریــان را نقــل کـردم او دست به
دهانخود گذاشت وبه من بهاین وسـیله
فهماند،که این قصهرا بهکسی اظهارنکنم
و فرمود:خداتو را موفق فرماید.
حاج علی بغدادی(ره) میگوید:
من داستان تشرف خود،خدمت حـضرت
بقیةالله(عج الله تعالی فرجه الشریف)را
به کسی نمیگفتم . تا آن که یـک ماه از
این جریان گــذشت،یکروز در حرم مطهر
کاظمین سیدجلیلی را دیدم، نزدمن آمد
و پرسید: چه دیدهای؟
گفتم:چیزی ندیدم،او باز اعاده کرد، من
هم باز گفتم: چیزی ندیدهام و به شدت
آن را انکار کردم،ناگهان او از نظرم غائب
شد و دیگر او را ندیدم.
(ظاهراً همینبرخورد وملاقاتباعثشده
است تا حاج علی بغدادی( ره ) داستان
تشرف خود را خدمـت آن حضرت ، برای
مردم نقل کند).
پایان...
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۱_۴۴
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
■هشتادتومان سهم امام(ع)به گردنم
بود ولذا به نجف اشرف رفتم و بیست
تومــان از آن پـــول را به جنــاب«شیــخ
مرتضی»اعلی اللّه مقامه دادم وبیسـت
تومــان دیگر را به جنـاب«شیـخ محمد
حسن مجتهد کاظمینی»وبیست تومان
به جناب«شیـخ محمدحسـن شروقی»
دادم وتنها بیست تومان دیگربه گردنم
باقی بود،که قصدداشتم وقتی به بغداد
برگشتم به«شیخ محمدحسن کاظمینی
آل یس»بدهم ومایل بودم که وقتی به
بغداد رسیــدم، در ادای آن عجله کنـم
♨️روزپنجشنبه ای بودکه به کاظمین
به زیــــارت حضــرت موسی بن جعفر و
حضرت امام محمدتقی(ع)رفتم وخدمت
جناب«شیخ محمدحسـن کاظمینی آل
یس» رسیــدم و مقــداری از آن بیسـت
تومان را دادم و بقیه را وعده کردم که
بعدازفروش اجناس به تدریـج هنگامی
که به من حواله کردند،بدهم.
همان روزپنجشنبه عصر به قصد بغـداد
حرکت کردم،ولی جناب شیخ خواهش
کرد که بمانم،عذر خواستم وگفتم:باید
مزد کارگران کارخانه شَعربافی را بدهم
چون رسم چنین بودکه مزدتمام هفتـه
را در شب جمعه می دادم.
🌀لذابه طرف بغدادحرکت کردم،وقتی
یک سوم راه رارفتم سیدجلیلـی رادیدم
که ازطرف بغداد رو به من می آید چون
نزدیک شد،سلام کرد ودست های خودرا
برای مصافحه و معانقـه با من گشـود و
فرمود:«اهلاً وسهلاً»و مرا دربغـل گرفت
و معانقـــه کردیـــم و هـــر دو یکدیگـــر را
بوسیدیم.
♻️برسر عمامه سبز روشنـی داشت و
بررخسار مبارکش خال سیـاه بزرگی بود.
✘ایستاد و فرمود:
«حاج علی!خیر سات،به کجـا می روی؟»
✚گفتم:
کاظمیـن(ع)را زیــارت کردم و بـه بغـداد
برمی گردم.
✘فرمود:
«امشب شب جمعه است،برگرد»
✚گفتم:یاسیدی!متمکن نیستـم
✘فرمود:
«هستی!برگردتاشهادت دهم برا ی توکه ازموالیان(دوستان)جـدم امیرالمؤمنین
(ع)و از موالیان مایی و شیـخ شهــادت
دهد، زیرا که خدای تعالی امر فرمــوده
که دو شاهد بگیرید.»
●این مطلب اشاره ای بود،به آنچه من
در دل نیت کرده بودم،که وقتی جنـاب
شیـخ را دیدم،ازاو تقاضا کنم که چیزی
بنویسد ودر آن شهـادت دهد که من از
دوستان و موالیان اهـل بیتم وآن را در
کفن خود بگذارم.
✚گفتم:
توچه میدانی وچگونه شهادت میدهی؟!
✘فرمود:
«کسی که حــق او را به او می رساننــد،
چگونــــه آن رساننـــده را نمی شناسد؟»
✚گفتم: چه حقی؟
✘فرمود:«آنچه به وکلای من رساندی!»
✚گفتم: وکلای شمــا کیسـت؟
✘فرمود: «شیخ محمدحسن!»
✚گفتم: او وکیـل شما است؟!
✘فرمود: «وکیـــل مـــن است»
🔻اینجا در خاطـرم خطور کرد که این
سید جلیل که مرابه اسم صدازد با آنکه
مرا نمی شناخت کیست؟
🔸به خودم جواب دادم، شاید او مرا
می شناسد ومن اورا فراموش کرده ام!
🔻بازباخودم گفتم:حتماً این سیـد از
سهم سادات ازمن چیزی می خواهد و
خوش داشتم ازسهم امام(ع)به اوچیزی
بدهم.
✚لذا به او گفتم:از حق شما پولـی نـزد
من بود که به آقــای شیـخ محمدحسن
مراجعه کردم وبایدبا اجازه او چیزی به
دیگران بدهم.
او بـــــه روی مـــــن تبسمـــــــــی کــــــــرد و
✘فرمـود: «بله بعضی از حقوق ما را به
وکلای ما در نجف رساندی»
✚گفتم: آنچــه را داده ام قبــول است؟
✘فرمود: «بلــه»
من باخودم گفتم:این سید کیست که
علما اعلام راوکیل خود میداندمقداری
تعجب کردم!وباخود گفتم:البته علمـاء
وکلایند در گرفتن سهم سادات.
✘سپـــس بـــه مـــن فرمـــود:
«برگرد و جدم را زیارت کن»
من برگشتم اودست چپ مرا دردسـت
راست خودنگه داشته بود وبا هم قدم
زنان به طرف کاظمیـن می رفتیم.چون
به راه افتادیم دیدم در طـرف راست ما
نهـــر آب صــاف سفیــدی جـاری است و
درختان مرکبات لیمو ونارنج وانار وانگور
وغیر آن همه بامیوه،آن هم دروقتی که
موسم آنهانبود برسرما سایه انداخته اند
✚گفتم:این نهـر واین درختها چیست؟
✘فرمود:«هرکس از موالیان و دوستان
که زیـارت کند جد ما را و زیـارت کند ما
را، اینها با او هست»
✚پس گفتم:سؤالی دارم
✘فرمــــــــــود: «بپــــــرس!»
✚گفتم:مرحوم شیخ عبدالرزاق،مدرس
بود.روزی نزد او رفتم شنیدم می گفت:
کسی که در تمام عمر خـود روزها روزه
بگیرد وشبها رابه عبادت مشغـول باشد
و چهل حـج و چهل عمـره بجا آورد و در
میان صفا و مروه بمیرد و از دوستان و
موالیان حضرت امیرالمؤمنی(ع)نباشد
برای او فائده ای ندارد!
✘فرمود:
«آری واللّه بــــــرای او چیــــــزی نیســـت»
✚سپس ازاحوال یکی ازخویشاوندان خود
سؤال کردم و گفتـــم: آیا او از موالیــان
حضـرت امیرالمؤمنین(ع) هست؟
✘فرمود:
«آری! او و هـر که متعلـق است به تو»
✚گفتم: ای آقــــای مـــــن ســــؤالی دارم
✘فرمود: «بپـــــرس!»
پایان بخش اول
ادامه دارد...👇
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman