eitaa logo
خادمان امام‌ زمان (عج) 📜
111.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
843 ویدیو
113 فایل
«خادمان امام زمان (عج)» جمعی مهدوی برای حرکت در مسیر ظهور✨ برکات این جمع: پخش زنده حرم رضوی🕌 چــله دعای عهد🤲🏻 محتوای معرفتی📚 یا صاحب‌الزمان! زیر سایه‌ات آرام می‌گیریم و در مسیر تو گام برمی‌داریم ان شاالله♥️ 💬 تماس: 🆔 @kashani63 📞 02174391600
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ شــب بــــود و تاريـــك. ســــتـاره‌هـا در دل آسمان مي‌درخــــشيدند. دل عـــلامه هم روشن بود. شب جمعه‌اي ديگر بود و او هم چون هميـــــشه يكه و تنــــــها در دل بيابان به شــوق زيارت مـولايـش حسين (عليه‌السلام) مي‌رفت. مبـــــــهــوت آسمـــــــان بـــــود و عــظمــــــت پروردگارش. نفهـميد غريبه پـيـاده كي و چطور همراهش شد ! به خــود كـــه آمد ديد دارد با او از هـر دري ميگويد.اما نه، كلام غريبه فرا تر از آن بود كه اين طور حيفش كند. عظمت ازكـلامش مي‌باريد انگار! حســــــي غريــب در وجود عــــلامـه چنگ مي‌زد. تصـــميم گرفت از مـــسايل علـمي بپـــرسد. هرچه مي‌گفت غـــــريبه بي درنـــــگ پاســـــــخ مي‌داد . همـــــه آن مشكلات علمي‌ اي را كه جمع كـرده‌بود تا روزي از عالــــمي جواب بگـــــيرد حـــالا داشت حل مي‌شد. هــنوز سؤال علامه تمام‌نشده پاسخ غريبه حاضر بود.گويا همه آن ســـؤالات را از قبل شـــــنيده و حال تنها آماده‌پاسخ بود.دريايـي دردل عــــلامه به تــــلاطم افـتاده بود:«آخرچه طور! مگــــر مي شود!؟»اما جوابي براي ســـــــؤال خــــــود پـــيـــــــدا نمــي‌ كرد. باز پرســيد، پرسيد و پرسيد،چون تشنه‌اي كه به آب رســــيده باشد. اين‌بار غـريبه نـظري خـــلاف فتواي عـلامه داد و او با همـه حيرتش نتوانــــست سـكوت كند. به نظرش‌اين‌فـتواخلاف اصـل و قاعده بود ، گــــفت :« من اين را نــمي‌پذيرم، حـــــديثي طبــــــق ايــــــن فـــتوانداريم.» غــــريبه لبـــــخندي زد و گــفت:«شيـــخ طوسي در تهــذيب حديثي در اين‌باره آورده است.»علامه باز لـجـــاجـت كرد، گــــفت : « نــه، به ياد نــــدارم آن را در تهذيب ديده باشم.»غريبه كه سرشار آرامش بودپاسخ‌داد:«ازاول آن نـسخه تهذيب كه داري فــلان قدر بــشمار،در فــلان صفـحه و فــلان سطر حـديث را خواهي‌ديد.»علامه باز درشگفت‌مانـد، توان حرف زدن نداشت.مات‌ومبــهوت به چهره غريبه نگاه ميکرد.خيره شده بود به چشمهاي معصومش و زيـرلب زمـزمه ميكرد:«خــــداوندا!چه عـظـمتي در اين چشــم‌هاست.چـيـست در اين نگاه كه اين‌طور ذوبم ميكند؟ كيسـت اين غريبه كه هم پايـــم شـده اســـــت در دل اين صحرا؟ نكند ... نكند او هــــمان گمـشده‌اي اســــت كه سالهاست به دنبالش هستم‌نكند...» تنش به لرزه درآمد.تازيانه از دستش به زمين افتاد.نتوانست تحمل بياورد، پرسيد:«آيا درزمان غيبت، ديـدار امام عصـــر ممــــكن است‌ ؟» غــــريبه خــــم شد تا تازيانه را اززمــين بـردارد.دل در ســـــينه عــــلامه نبـود ديگر. چـه پاسخ خواهدداد،نميدانست.غريبه‌قد راسـت كرد و تازيانه را ميــان دسـتـهاي علامه گذاشت. نگاهي به چـهره آرام و‌بيـقرار علامه كرد،گفت:«چـگونه نميتوان ديد حال آن كـه دســـــــت او مـــــيان دسـت توست؟!»يكباره آسـمان و ســتارگانش را همه در برابر خود ديد:گوياخـورشـيد ميـان دست هايش بود كه حـــرارتــش داشت اينطور ذوبــــش مـي‌كرد.پــــــرده اشـــــــــك، چشم‌هاي عــلامه را پوشاند. تاب نيـــاورد ديـــگر. خـــــــود را از بـــالاي مــــــركــب پـايــــين انـــداخـــت تا بر پـــاي مــولايش بوسه بزند.ميــخواست قالب تهـــــي كند از شوق. جسم‌اش ديگر تاب اين هـــمه التهاب واضطراب و عشــق را نيــاورد ، ازهوش رفت. چشم كه بازكــرد، خـودش بود و يك دنياحسرت، كاش زودتــر شـناخته بود آن غريبه آشنا را. به خــــــانه بازگشــت. كـــتاب تهذيب را گشـــــود. آري، حديث هـــمــان جا بود. درست همان صفــحه و هـــمـان سطر. قــلـــم برداشــــــت و با دســت لـرزان بر حاشيه كتاب نوشت:«اين حـــديث،آن حــديث است كه حضــــرت ولـــي‌عــصر (عجل‌الله‌تعالي فرجه الشــــريف)خـــبر آنرا به من داد ونشاني آن را با شــماره صفحه و ســـطر كتـــاب برايــــم گفت.» چشمش به‌تازيانه پيش رويش‌ افـتاد. آنرا به آرامي در دست‌ گـرفت. بوسـيد، بوييد،چه‌عطرغريبي مي‌داد آن‌تــازيانه كه بوي نرگس داشت. 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 💠چـه عذری بـرای شماخواهدماند❓... 🔰 پـس از آن کـه علـی بـن ابراهیـم بـن مهزیــار اهـوازی بعـد از سال هـا اشتیـاق، توفیــق زیــارت امــام زمــان علیــه الســلام نصیـبـش گردیــد؛ ➕ حضــرت صاحــب الزمــان عجــل اللــه تعالــی فرجــه الشـریــف بــه او فرمودنــد: 🔸 يَا أَبَا اَلْحَسَنِ، قَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُكَ لَيْلاً وَ نَهَاراً، فَمَا اَلَّذِي أَبْطَأَ بِكَ عَلَيْنَا؟ ✨«ای ابـاالحسن!ماشب و روز درانتظار تــو بودیـم! چــه چیــزی باعــث تأخیــر تــو در تشــرف بــه ســوی مــا شــد؟» ➖قُلْتُ:يَا سَيِّدِي،لَمْ أَجِدْ مَنْ يَدُلُّنِي إِلَى اَلْآنَ! 🔹عرض کردم: آقای مـن! تاکنون کسی را نیافته‌ بودم که مرابه نزد شماراهنمایی کنــد! ✨حضــرت فرمودنـد: « کسی را نیافتــی کــه تــو را (بـه نـزد مـن) راهنمایـی کنــد؟! سپـس حضـرت انگشتشــان را روی زمیــن کشیدنـد و فرمودنـد: (ایـن چنیـن نیست)، شمــا اموالــی فراوان انباشتیــد و ضعفــای مؤمنیــن را بــه زحمــت افـکندیــد و پیـونــد رَحِمــی کــه در میــان خود داشتیــد، قطـع کردید، دیگر (و در این صورت)، چه عذری بــرای شمـا خواهـد 🔹 عــرض کــردم: توبـه! توبـه! (اقالـه در اینجـا بـه معنـی: خــواهــش و تــمنـا بــرای درگذشتـن از گنــاه ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ▫منبع: 📚 دلائل الامامة، ص ۵۴۲ (ابتدای حدیث ص۵۳۹) ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 💠عالمي امـام زمـان(عج)را در عالــم مكـاشفــه زيــارت نمــوده و شيفتــه جمــــال دلـربـــاي حضـــرت مي‏شـود ايشـان بـه حضـرت عرضـه مي‏دارند يـا اباصالـح، نسخـه‏اي به ما بدهيد تا هر زمان،دلمان براي جمال زيبـا و نـوراني شما تنگ شد، توسـط آن به مرادمان برسيـم و بتوانيـم شمـا را زيارت كنيم. 🟢امـام زمـان عليـه‏السلام فرمـودند: هروقت شمابـراي ما دلتنگ شديـد و خـواستيـد مــا را زيـــارت كنيـد،بـه مجلـس عمــوي مـا ابـوالفضـل قمـر بنــــي‏ هـــاشــــــــم (ع) پنـــــــاه ببـريـد ✔️البتـه بايـد مطلبـي نيــز بــه عنــوان شكـوه يـادآور شــوم. كـه متاسفانـه برخـي از مـداحـان، بـه ايــن مسئلـه خيلــي دامـن مي‏ زنـنـد و مي‏ گوينـد «امــــام زمـــــان (عــج) حتمـا در ايـن مجـلـــس شـركـــت دارنــد و...» لـــذا بسيــار مناســب اسـت كه اصل اين مسئلـه به طور كلي گفته شود.ولي از ذكـر آن در خصوص هر مجلسي پرهيز شود. 🔴سال1363به مكه معظمـه مشـرف بودم،روحاني كاروان كه مـرد خوبي بود سه شـب قبل ازآنكه به عرفـات برويم درعالـم روياحضرت ولي عصر عليه‏السلام راديـده بود وآن حضرت به او فرمـوده بودند كه در روز عرفه روضــه‏ي حضــرت ابوالفضــل (ع) را بخـــــــــوان كـه مـــــن هــــم مـي‏آيــــم 🟠ضمنـا زن فلجي هم در كاروان مـا بـود كه اعمــال عمــره‏ي تمتعـش را بـا زحمــت انجــام داده بــود، يعنــي سعي صفـا و مروه را با چرخ انجـام مـي‏داد و بقـيــه مجبــور بودنــد زيــر بغلهايــش را بگيرنـد تـا او اعمالــش راانجام دهد.ازطرف ديگـر زن دايي مـن كــه در همـــــان كــاروان بـــود و فرزندش بنام سعيد درجبهه شهيـد شده بودشب عرفه درخواب ميبيند كه سعيد آمده و مي‏گويد:حـال من خــوب اسـت و مـن كشتـه نشـده‏ام این مادروقتي ازخواب بيدارمي‏شود عكس فرزندش كه همراهش بوده بيـرون مي‏آورد و مي‏بوسد و گريه‏ي زيـادي مي‏كنـد. 🟠آن زن فلـج از زن دايـي مـن سـوال مي‏كند جريان چيست و اين عكس از كيست؟جريـان شهـادت فرزندش سعيـد را براي آن زن نقـل مي‏كند و عكس پسرش رابه او نشان مي‏دهد زن عكـس سعيـد را مي‏گيـرد و مثـل كسي كه باشخص زنده حرف مي‏زند وبه او خطاب مي‏كند واشك مي‏ريزد مي‏گويد:تو امروز كه روز عرفه است بايدازخدا بخواهي كه امام زمـان(ع) رابه كاروان مابفرستد مرا شفا دهند 🟢بعدازظهـر عرفـه در بين دعـاي عرفه روحــاني كـــاروان مشغـــول روضــه‏ي حضرت ابوالفضل(ع)شدهمه‏ي اهل كاروان ديدندكه ناگهـان مردي بسيار نــورانــــي با لبــاس احـــــرام در وســط جمعيت نشسته وبرمصائـب حضرت ابوالفضـل(ع)زيـاد گريه مي‏كند.افراد كاروان كـم كـم مـي‏خواستنـد متوجه اوشوند،بخصوص بعداز آنكه روحاني كـاروان گفـت:كه مـن چنـد شب قبل خواب ديدم حضـرت بقيـه الله روحي وارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء به من فـرمودنـد:روز عــرفــه روضــه‏ي حضـرت ابوالفضـل را بخـوان من هـم مي‏آيـم. 🟢مرد ناشنـاس متوجـه شد بعضـي به اونگاه مي‏كنند.ضمنا جمعي از جمله همان زن فلج معتقد شده بودند كه اوحضـرت بقيه الله روحي فداه است لذا حضـرت از ميـان جمعيـت حركـت كردنــد و مـي‏ خواستنــد از در خيـمـــه بيـرون برونـد كـه آن زن صــدا زد آقـــا حضرت برگشتند وبه او نگـاه كردند و اشاره به پايش كرد يعنـي پاهاي مـن فلـج است حضـرت ولي عصـر(عج) با اشـاره به او فهمانـدنـد خـوب مي‏شود و از در خيمـه بيرون رفتند. 🔵دوسـت مـا مي‏ گفت: اين زن همان ساعـت كسالتش برطـرف شد و حتي تمام اعمال حجـش را از قبيل طواف حج و سعي بين صفـا ومروه و طواف نســـاء را خـــودش بــدون آنكـه كســي كمكـش كنـد انجـــام داد و بـحمـــدالله پــس از آن روز ديگــر از كسالت فلـج در او خبـري نبـود. ▫️منبع: کتاب كرانـه‏ي كرامت (بازكـاوي‌ پيوند امـام‌ مهـدي‌ عليـه‌السلام‌ بـا حضــرت‌ عبـاس‌ عليـه‌السلام‌ ) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰آقای مجید ایران‌ منش مینویسد: ✨ســال ۱۳۷۱ از شهــر بخــوم آلمــان، آجــر نســوز بـه قــصــد اراک بــار زدم بــه روسیــه کــه رسیــدم مـــاشیــن از نـــظــر گیربکـس عیــب پیـدا کـرد آن‌هـایــی که همسفــر مــن بودنــد و عقـب‌تــر از مـن همــه جلــو افتادنــد و رفتنــد و من تنها مونــدم شــب شــد بــا یــک دنیــا ماتم و اندوه توسل بــه امام عصـر ارواحنافـداه پیــدا کــردم و از آقــا خواستــم کــه: 🔸"مــرا در ایــن مملکت غریـب کـمک کــن و نجاتـم بــده " فردای آنـروز تا ظهر ماشین کاملاً بدون عیب و نقصشد و من از مهـلکه نجات پیــدا کـردم و بــه‌طــرف ایــران آمدم. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚 عنایاتحضرتولیعصر(عج)ص۵۳۴ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰مــرحــوم محمــد عطــاری تبـریــزی رحمــة اللــه علیــه فــرمودنــد: ✨شیخ(سید) کریم پــاره دوز(کفّـاش) مــرد کامــل عیّــار کــه شخــص شخیـص ولــی عصــر عجّل الله فرجه بــه در دُکان مشــارالیــه تشریــف می آورنــد و آنهــائی کــه زمــان حیــات ایشــان را درک نمــوده انــد و فعــلا در قیــد حیات می باشنــد و به خـود حقیر، اشخاص با(مورد) اعتماد گفتنــد کــه: 📿ذکــر دائمــی مـرحــوم مــبرور جـنـاب شیــخ (ســید) کریم پــاره دوز «صلــوات» بــوده بـــه ایــن مــــعــنی (به خــاطـر) او را «شیــخ کریــم صــلواتی» میگفتنــد.(۱) 🔰 آیــت الــله مرتضــی تهــرانی رضــوان الــله علیــه فــرمــودنــد: 📿اولــياء خــدا در اواخــر عمــرشان كــه روح‌شــان بــه كــمال رسيده بود، بــه غــر ايــن ذكــر[صــلوات] متــذكر نبودنــد، مـن يــادم هــست کــه گــاهـی روزی ده‌هــزار، دوازده‌هــزار، چهارده‌هــزار ذكر صلوات را مـی فرستــادنــد!(۲) 👌نکتــه: قاعده معروف:«أَلسِّنْخِیةُ عِلَّةُ الْإِنْضِمام»: دو شــیء، تــنها بــا ایــن شــرط می تواننــد بــا یکدیــگر پیوســتگی پیــدا و همدیــگر را مــلاقــات کنــند کــه شبیــه هــم بــاشــند. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ▫منبع: 📚(۱)کشکول عطاری، ص ۱۵۰ 📚(۲)چشم‌هایت را باز کن!، ص ۱۶۸ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰دخــــتــر اقــای اراکــی حــج واجـب بـــه نــامــــشـــــان درآمـــــد امــا بـــــه پدرشــان گفـــت: ➖مــن خــیلــی میتــرســم تنــــهایــی بــروم ➕ پـــدر گفــت: دختـرم خیلـی عفیــف و پاکدامن بــود بـــــه او گفتــــم تـــــو مهمـــــان خدایــی هــــر جــایـــــی ترسـیــــــدی بگـو"یـا حفیــظ یـا علیــم"کــه خــدا هـــم محافــظــت باشــد و علــیـــــم هــم که اشــراف بــه حــال تــو دارد. ایــن دختــر بــه حــج واجــب رفــت بعــد از مدتــی کــه برگشــت و امــد بــه قــم نــزد پــدر ➖گفــت: بـابـا مــن وقتــی رفتــم جعمیــت را دیـــــدم و تــرســیــدم کــه بـــــا ایــــــن همــه جعمیــت آیــا تــن مــن بایــــــد بــه تــن ایــن همــه نامحــرم بخــورد رفتـــم گوشـــــه مسجـــــد الحــــــــــرام شــروع کــــردم بـــــه گریــــه کــــــردن. ✔️از طرفــی مناســک حــج واجبــــه و بایــــــــد آن را انـــجـــــام میـــــدادم از طرفــی می دانستــم کــه نمیتوانــم! گریــه کــردم 😭 یــاد حرف پــدرم افتـادم که گفــت: ➕بگــو یـــــا حـــفـــیـــــــظ یــا عـلـــیــــــــم ➖خـــــــدا را شاهــــــد میگیـــــرم کــــــه صدایــــی شنیـــــدم: ✨بلنـد شــو بــا امــام زمانـــــت حـــــــج انـــجام بـــــده ✨ ➖رفتــم کنــار حجــر الاســود و امــام زمــان را دیــدم یــک کســی دیگــــر پشــت ســر امــام زمــان بــود کــــــه گویــا حضــرت خضــر بــود من هــم رفتــم پشــت ســرحضــرت و شــروع کــردم طــــــواف کــردن هفـــــــت دور کــه تمــام شــــد و رسیـــــد بــه حجــر الاســود آقــا را دیگــــــه ندیــــــدم😔 و کوچکترین تنه ای بــه مــنـ نخورد. 🔸یابـــــن الحســـــن دردم دوا کـــــــــن 🔹مـرا بــا دیدنــت حاجــت روا کـــــــن ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ▫منبع: 🎤حاج اقا عالی ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 💠ذکــر اولیـــاء...! 🔅 حضــرت ولیعصــر ارواحنــا فــداه: «فَــلَأَنْــدُبَــنَّــكَ صَبَــاحــاً وَ مَسَــاء»: جــد بــزرگــوار! بــر تــو صبــح و شــب گــریــه مــی کنــم!(۱) 🔰جنـاب شیــخ عبــدالکــریــم حــامــد (از شــاگــردان شیــخ رجبعــلی خیــاط ) رحـــمــة اللــه علیهــمــا نقــل مــی‌ کنــد: ➖از جنــاب سیــد کریــم کفــاش کــه هــر هــفتــه بــه مـلاقــات مــولا توفیــق مــی‌ یافــت، پرسیــده شــد: ✨«چــه کــرده‌ ای کــه بــه چنیــن توفیقــی دســت یــافتــه‌ ای؟» ✨ ➕او در جــواب گفــت: «شبــی در خــواب بــودم جــدم پیامبــر ختمــی مــرتبــت صلی الــله علیـه و آلــه و سلـم را در عالم رویــا دیدم. از ایشان تقــاضــای مــلــاقــات امــام عــصــر علیــه الســلام را نمــودم.آن حضــرت فرمــود: ✔️ «در طــول شبــانــه روز دو مــرتبــه بــرای فرزنــدم سیــدالــشهــدا علیــه الســلام گریــه کــن!» 💫از خواب بیــدار شدم و ایــن برنامه را بــه مــدت یــک سال اجــرا نمـودم تــا بــه خــدمــت آن حضــرت نایــل آمــدم. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ▫منبع: 📚(۱)زیارت ناحیه مقدسه. 📚(۲)سودای روی دوست، ص ۹۶ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰مرحوم شیخ محمدشریف رازی در جلد اول کتاب گنجینه دانشمندان می نویسد: 🔹علامه حاج سید محمد حسن میر جهانی طباطبایی،حکایت کـرده اند که: « سید بحرالعلوم یمنی وجود حضــرت ولی عصر علیه السلام را انکار می کرد و با علما و مراجع شیعه آنروز مکاتبه کرده و برای اثبات وجود حضرتبرهان می خواست ولی هر دلیلی می آوردند وی قانع نمی شد و می گفت: من هم این کتب را دیده ام. ✨تااینکهبرایمرحومآیتاللهاصفهانی نامه نوشت و جواب قاطعــی خواست. سید در جواب مرقوم فرمود: بهنجف بیاییدتاجواب شما رامشافهتاً بدهم. آن سیدیمنی با چند نفر دیگر به نجف اشرف مشرف شــدند سید یمنی عرض کـردند مــن روی دعوت شـما، آمدم، تا جوابی که وعده فرمودید بدهید. شب بعد منزل سید ابوالحسن رفتند.. ➕ آسیـــد ابوالحـــسن به نوکر خــود، مشهدی حسین چراغدار فرمودند: به سید یمنی و فرزندش بگوییـد بیایند و ما تادرب منزل رفتیم به ما فرمودند: شما نیایید... تا روز بعد که سیدابراهیم یمنی، فرزند بحرالعلوم مــزبور را مـــلاقات کردم و از جریان شب پرسیدم. ➕ گفـــت: الـحمـــدلله (بحمـــدالله) ما مستبصر و اثنی عشری شدیم. ➖گفتم: چطور؟ ➕ گفت: آقای اصفــهانی حضرت ولی عصر امام زمان علیه السلام را به پدرم نشان داد. ➖تفصیل آن را پرسیدم. ➕گفت: ما از منزل که بیرون آمدیم وارد وادی السلام شده و در وسط وادی جاییبودکه آنرا مقاممهدی علیهالسلام می گفتند. واردآن محیطشدیم.پس آقایاصفهانی خود ازآب چاه آنجا،تجدید وضوکردآنگاه چهار رکعت نماز در آن مقام خواندند.. ناگاه دیدیم آن فضا روشن گردید، پس پدرم را طلبید. طولی نکشید که پدرم با گریه صیحهای زدوبیهوش شد؛نزدیک رفتم وقتی پدرم به هوش آمد گـفت: حضرت ولی عصر حجه بن الحسن العسکری علیهالسلام را مــشافهتاً زیارت کـــردم. و با دیــدنش مستبصر و شیعه اثنی عشری شدم. » ✨سید مزبور بعد از چند روز از نجف اشرف به یمن مراجعت نمود وچهارهزار نفر از مریدان یمنی خود را، شیعه اثنی عشری نمود ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ 📚ر.ک.اثبات وجود حضرت حجت(ع) ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰مرحوم حاج فتح الله رنجبـر از افـراد بسیـار خیـــر و نیکوکـار کـه در جنــگ تحمیلی عـراق بر ایـران و کمک های مــردمـــی بــه جـبـهــــــــه هـــا نــقــــش مـوثــــری داشــت. ✔️از ارادتمندان صــاحـب الزمـان (عج) بـود کـه مسجـد مـقــدس جمکـرانش ترک نمی شد و درراه جبهــه و جنـگ شـهـیـــد گردیــد. ➕تـهـرانــی هـا کـه بـه سمــت مسـجــد جمکران رهسپـار می شدند به علـت نـبـود تـابلــــو راه را گـــــم مـی کـردنــد. ✔️دریکی از روزهای ماه مبارک رمضان حدود یـک ساعـــت به غـــروب، حـاج فتح الله تابلوی که ازقبل تهیه شده رامی آورد و اول جاده نصب می کنـد سـوارمـاشین میشود برگردد،ماشیـن روشن نشد ، بنزیـن نداشـت ، وقـت افطـار نـزدیـک می شـود.رو بـه طــرف مسـجـــد جمکـــران عــرض مـی کنــد: آقاجان! آمدم برای مسجد شما تابلو بزنم که شیفتگانت گم نشوندنزدیک افطـار است باید برگـردم، مـادر پیــرم منتظراست بنزین ماشین تمام شده چـهار لیتـر بنزین می رسیـد خوب بود ✨ ناگهـان یـک آقــای نــورانی با وقـــار از پشت ماشین جلو آمد و با یک گالن چهــار لیتــری بنـزیــن...می فرمـــایــد: « این بـنــــزیــن » ! ✔️آقـا شمـا از کجــا آمدید که یک مرتبـه ایـنـجــــا حـاضــــر شـدیــــد؟ ✨مگرشما چهار لیتربنزیـن نخواستی؟ ✔️چــــرا ! ظـرف را می گیرد ومـی گویـد ظــرفــش را مـی آورم کنــــار مسـجـــــد ✨مـی فـرمــــایـــد : باشــــــد! و مـیـــــرود ✔️حـــاج فـتــح الله مـاشیــن را روشـــــن میکنــد و می آیـد مسـجــد، می بینـد درب بستـه است. احتمـال می دهــد که نزدیک مغـرب است آن آقــا بــرای افطـاری به آبـادی رفته.ظــرف بنزیــن را پشت درب مسـجد می گذارد و بـه طـرف منـزل می رود. ✔️همین که می رسـدمی بیندمـادرش مضطـرب پشت در ایستـاده، سـلام می کندو میپرسـد: مـادر چـرا اینجــا ایستاده ای؟مـــادر مـی گویـد: چـون دیـرکرده بـودی ناراحـت شدم مبــادا پـیشــامــدی بـرایــت اتفـــاق افـتـــاده آمدم درب منزل، بی اختیـار گفتـم: مهــدی فـاطـمـــه! پـســرم دیـــرکــرده یک دفعه آقــای نـورانی جلـوی درب منزل ایـستـادنــد، ســــــلام کـردنـد و فـرمـودنــــــد: ✨مـنـتـظــــــــــر فــتــــــح الله هـســتـــی؟ ➕عـــرض کــردم: بـلــــی. ✨فرمودند: آمـده بـود برای مــا تابلـــو راهنمــــای مسـجـــد جمـــکران بـزنـد بنزین مـاشینــش تمـــام شــده بـود از ما چهار لیتر بنزین خواســت بـه او دادیـم و الان می رســددر ادامــه فرمـود: مــن مـهــــدی فاطــمــــه ام. 💫مولا هرگز خـادم خودرا رها نمیکنـد و هنگام نیــــاز بـه داد او مـی رســـد. ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ 📚ملاقات با امام زمان در مسجــد مـقــدس جمـــکـــران ، ص 267 ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰ایـام محرم در انگلستان زوج جـوانی عـاشقانه مشغول خدمت به عزاداران امـام حـسیـن (ع) بودند ،هــر دو قبـلا مسیحــی و در حـال حـاضــر مسلمــان شیعـه و از پزشکــان حـاذق انگلستـان 🔹زن تـازه مسلمـــان می گویــد : وقتـی مسلمــان شدم، همـه چیــــز دیــــن را پذیرفتم هیچ شـکی دراعمـال اســلام نداشتـم.تنهـا مسئلـه ای که ذهنـم را مشغول کرده بودمسئله آخرین امـام و مـنـجی بود،برایم قـابل هضـم نبــود شخصـی بیـش از هــــزار ســال عمــــــر کـرده باشــد و بـاز در هـمــان طـــــراوت جـــوانــــی ظـهــــــــــــور کنــد! 🔹در همیـن سـرگــردانی بـودم تا ایــــام حج با همسـرم رهسپـار خـــانه خـــــدا شدیـم.مشاهـده کعبــــه و آن شــور و حـال تحـولی درمـا ایجاد و انقـلابی در وجــودمـان به پا کرده بـود.روز عــرفـه درعرفات تراکم جمعیت چنان بـودکـه گـویـا قیـامــت برپـا شــده...در شلوغی جمعیــت کـاروان را گــم کـردم.طــاقت آن گـرما را نداشتـم ،نمی دانـستم چه کنـم! سرگردان به هر طرف می رفتــم امـا کـــاروان را پـیــــــدا نمـی کــــــردم‌... ☑️گوشــه ای نشستــم و گریــه کـردم بـه خـدا گـفـتم:خودت بـه فـریـادم بـرس! دیدم جــوانی خــوش سیمـا به طـرفم می آیدجمعیت را کنار زدبه من رسید با دیدنش تمام غمم را فراموش کردم با جملاتی شمرده و با لهجـه ی فصیح انگلیسی گفتند : راه را گـم کـــرده ای؟ بیـا تا قافلــه ات را به تو نشــان دهـم! ☑️مــــرا راهنمــــایی کـردند چنــد قـــدمــی برنداشته بـودیــم کـه کــــاروان لـنــــدن را دیدم!تعجب کردم چـه زودرسیـدیم حسابی تشکرکردم موقع خـداحـافظی فــــرمـــــودنـــد: 💫بـه شـوهرت ســــــلام مــــرا برســـــــان! پرسیدم:بگویم چه کسی سـلام رساند گفتنـد:بگـو آخـرین امـــام و آن منجــی آخـــرالزمــــان که تـو در رمــز و راز عمــر بلندش سرگردانـی! مـن همانـم که تو ســـرگشتـــه او شـــــــــــــده ای ! ☑️تا به خـود آمـدم، آقــــــــــا را نـدیـــــــدم! از آن سـال ایام محرم،روزعـرفه و نیمه شـعـبــــان بـا هـمـســـــرم بـه عشــــق آن حضـرت خدمتشان را می کنیم وآرزوی مـــــا دیــــدن دوبــــاره ایـشــــــان اســـــت. ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ▫منبع: 📚۱_سـالنــامـــه نـــور عـلــــی نـــــور ۲_سیـد مهـدی شمس الدین_ قبـلــــه در خــورشـیـــــــد ص ۶۷ ۳_صـحـیـفــــــــــــــه انـتـظــــــــــــــار ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰عـــارفـی مـغــازه عـطــــاری داشــت. خدمـت شیـخ رجبـعلی خیاط رفت میخـوام آقــام رو ببینـم.شیخ دیـد اهــل دلــه...فرمــود: چهــــل شــب شبـی صــدبـار ایـن آیـــه را بـخـــوان «رب ادخـلـنــی مـدخــل صـــدق….» شـب چهـلـــم آقــایــت را می بینــی 🔸چهـــل شـب شبــی صـدبـار آیـــه را خـوانـــــــدم ولــــــی خـبــــری نـشـــد. 🔸نصــف شـب دیـدم صــدام میکنن از خــواب بیــدار شـدم دیــــدم ایـن صد ارو زن و بچه نشنیدن،اومـدم توی کوچه،آقـا حجت ابـن الحـسن ایستـــاده بودنـد امــــا پـوشـیـــه زده و بـه نـورشـان کــل کوچــــه روشنـه. ✨حضـرت فرمود: تو فـکر میکنی مـا بچـه هـای مــادرمــون زهــــرا (س) را نمیتــونیـــــم غـــــــــــــــذا بدیـــــــم؟ حضــــــرت ایـن را فرمـــــود و رفــت. 🔸گفتم : عـجــب بعـــد چهــــل روز و شـب ذکـر و یـک عمـــر دنبـال آقــا بودن امشب که آقــا را دیـدم آقــا ایـن کـارو بـا مــن کرد. 🔸صبح اومدم محضرشیخ رجبعلـی ماجرا را تعریف کردم. شیخ گفـت: میدونـی علـت چیـه؟ 🔸گفتـم : نــــه!! شیخ گفت: عطــــار یادتـــه دیــروز صبــح یه بچـه یتیــم علویـه سیـد اومـد در مغـازه ات گفــت مـــادرم خواسته یه صابـون بدید بچـه ها رو بشــورم بعــدا پولـش را میـارم تو از جای دیگری ناراحــت بــودی داد زدی ســـر ایـن بچــه و گفتـی: برو بینـم بابا…مـادر تـو هـم فقـط مغــازه مـا رو بلـده …. 🔻دل اون بچـه سیــد رو شکستـی. 🔴حواسمـون بـه رفتـــارا و کارامـون باشـه کـه آقــا حواسـش بـه رفتــار و کـارامـــــون هســت.." ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ▫منبع: 📚سـالنــامــه نــور و علــی نــور سیـد مهـدی شمـس الــدین قبله در خورشید صفحه ۶۷ صـحیـفــــــــه انـتـظـــــــــار ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezama
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ •خانهخریدن امامزمان برای مستاجرتهرانی ✔️ نامش کریم بـود،سیدکریم محمودی، شغلش کفـاشی بود، درگوشـه ای از بازار تهران حجرهی پینـه دوزی داشت،جورَش بامولا جوربود،میگفتندعلمای‌اهل معنـای آنـروزِ تهران مولا هـرشـب جمعـه سَری به حجره‌اش میزنندواحوالش‌ رامیپرسند❤️ ✔️مستاجربود،درآمدِ بخورونمیریداشت، صاحبخانـه جوابـش کرد،مهلت دادبهاو تا دهروزبعدتخلیهکندخـانه را،کریم‌اماهمان روزتصمیمگرفتخالی‌کندخـانه راتاغصبی نباشد،پولچندانی‌هم‌نداشتبرایاجاره‌ی خانـه، ریـخت اسباب و اثاثیه‌ اش را کنار خیابان بـاعیال و بچهها ایستاده بودکنار لوازمش، مولا آمـدنـد سـراغـش، ســلام و احوالپرسی، فرمودند به‌ کریـم پیـنــه دوز، کـریمنـاراحت نباش، اجدادِ ماهم همگی طعم غـربت را چـشـیده اند، کـریم کــه با دیدن رفیـقِ صمیمی اش خوشحال شده بودبذله گوئی اش گُل کردو گفت:درست اسـت طعم غریـبــی را چشـیده اند اجداد بـزرگـوارتان، امــا طـعم مستـــاجری را کــه نچشیده‌اند آقاجان،مـولاتبسمی کـردندبه کـریــم...☺️ ✔️ یکـی از بـازاریـان معتمـد تهـران شـب خواب امامزمانارواحنافداه رادید،فرمودند مولادر عالـم رویا، حاجی فلانی فردا صبح میـروی به این آدرس،فلان خانه رامیخری و میـزنـی بنــام سیـد کـریـم ...🍃 ✔️ پیرمـرد بـازاری صبح فردا رفـت به آن نشانی در زد، گفـت بـه صاحب خانـه، می‌ خـواهــم خانه ات را بخـرم،صاحبخانه این راکه شنید بغضــش تـرکـید، بـا گریه گفت بـه پیــرمـرد بـازاری،گـره ای افـتـاده بـود در زندگـی ام کــه جز با فـروش این خانـه بـاز نمی شـد، دیشب تـا صــبـح امـام زمانـم را صــدا میـزدم...✨️ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚بـرداشتـی آزاد از تشـرفات سیــد کریـم محـمـودی ملقـب بــه کـریـم پـیـــنـــه دوز ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman