💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲۹
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
💠تشرف سید عبدالکریم کفاش
✍️ سیدعبدالکریم کفاش شخصـی بود
که مورد عنایت ویژه امام زمان(عجلالله)
قرار داشت و حضرت دائماً به اوسـرمیزد.
روزی حضـرت به حجرهکفاشی اوتـشریف
آوردند درحالیکه او مشغول کفـاشی بود.
✔️ پس از دقایقــــی حضـرت فرمودند :
« ســید عبد الکـــریم ، کـفــــــش من نیـاز
تعمـــــیر دارد ، برایــــم پیــــنه می زنــــی؟»
✔️ سیدعرض کرد : آقاجان به صاحب
این کـــفـــــش که مــشـغــول تعمــــــیـر آن
هســــتم قــــول داده ام کفــش را برایش
حاضر کنم، اگر الان مـــشغـول پینه زدن
کفــــــش های شمـــا بــشــــوم ، به قـولـــم
نمـــــیتوانم عمـــل کنم . آقـاجان نوکـرتم
اجـــازه بدهـــید به قولی که داده ام عمل
بکنم بعدا…
✔️ پــــس از دقایــــقی دوبـــاره حـضرت
فرمودند:«سـیــد عبدالکــریم! کفش من
نیـاز به تعمیر دارد ،برایم پینه میزنی!؟»
✔️ سیدعبدالکـریم میـگـوید: آقـاجان!
قربان تان بشم خدمـت تـان که عـرض
کـــــردم، من قـــول داده ام…
✔️ وقتی حضرتخواستهشان را برای
ســـومیــــن مـــــــرتبــه تکــــــرار کــــــردند ،
سید کفشی را که دردست داشت کنار
گذاشت،بلندشد ودستـانش را دورکـمر
مبارک حضرت حلقه زدوبهمزاح گـفت:
قربانت گردم اگر یک باردیگر بـفرمایید
“ کفش مرا پینه می زنی ” داد و فریاد
می کنم آی مـردم آن امــــام زمــانی که
دنــــبالش می گردید، پیـش من است،
بیایید زیارتش کنید !
✔️ حضرتشروعکردند به خندیدن و
فرمودند: « آفرین! خواستیم امتحانت
کنیم تامعلوم شود نسبتبه قولـی که
داده ای چقدر مقید هستی.ما شما را
برای خودمان نمیخواهیم، برای خـــدا
میخواهــیم ؛ هرچــه بنـــده تر باشـید،
ما شــــما را بیشــــــتر دوســت داریـــم »
┈┈••••✾•🍂🥀🍂•✾•••┈┈
📓کـتاب روزنــه هایی از عــــالم غیـــب ؛
نوشـــته آیت الله سید محـــــسن خــــرازی
وکتاب ارتباط معنوی باحضرت مهدی ص۸۸
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
.💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۰
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅
📜 داستان تشرف خدمت حضرت مهدی
(عجل الله تعالی فرجه الشریف) :
مـرحـوم پـدرم ، آقـاى حـاج ســيـد رضــاى
ابــطــحـى رضـوان الله تـعـالى عــليـه بـراى
مـن نقل مى كرد :
علّــت آنكه در مشهد دعاء ندبه مرســوم
شد كه خوانده شود اين بود كه :
يـكى از تــجـّار اصــفــهــان كـه مــورد وثــوق
مـن و جمعى از عـلماء بود، نقل می كــرد:
مــن در مـنـزل ، اطاق بـزرگـى را به عـنـوان
حـسـيـنـيـه اخـتـصــاص داده ام و اكـثـرا در
آنــجـا روضــه خـوانــى مــی كـنـم. شـبـى در
خـــواب ديــدم ، كـه مــن از مــنـــزل خــارج
شـده ام و بـه طــرف بــازار مـى روم ، ولـى
جمعی از علماء اصـفـهان بـه طــرف منـزل
ما می آیند!وقتى به من رسيدند گـفـتـنـد:
فلانى كـجا مى روى؟مگـر نمیدانى منزلت
روضـه اسـت. گـفـتـم: نه مـنـزل مـا روضـه
گفتند: چرا منزلت روضه اسـت و مــا هـم
به آنجا میـرويـم وحـضـرت بقية اللّه(علـيه
السـلام) هــم آنـجـا تـــشــريـف دارنـد، مـن
فــورا با عـجــله خـواستم بـه طـرف مــنــزل
بـروم آنـهـا بـه مـن گـفـتـنـد :
بـاادب وارد مـنـزل شـو، مـن مـودبانـه وارد
شدم،ديـدم جمعى از علمـاء در حسـينـيه
نشـسته و در صـدر مـجـلس هـم حـضـرت
ولـى عــصـر (عـليه السلام ) نـشـسـتـه اند.
وقـتـى به قـيـافه آن حـضرت دقـيـق شـدم
ديدم،مثل آنكه ايشان را درجـائى دیـده ام
لذا از آن حـضرت سؤال كردم كه آقـا مـن
شمارا كجا ديده ام فرمود:همین امـسـال
در مـكّــه در آن نــيـمـه شــب در مـــســجـد
الحرام،وقتى آمدى نزدمن ولباسـهايـت را
نزدمن گذاشتى ومن به توگفتم:مـفاتیـح
را زير لباسهايت بگذار.تاجر اصفهـانی می
گفت: هميـن طور بـود يك شـب در مـكّه
خواب از سرم پريده بود، با خـود گـفـتـم:
چـه بـهـتر كـه بـه مـسـجـدالـحرام مـشـرّف
شـوم و در آنـجا بـيـتـوته كنم و مـشـغـول
عـبـادت بـشـوم ، لـذا وارد مـسـجـدالـحرام
شدم، به اطراف نگاه میـكردم، كه كـسى
را پيدا كنم لباس هايم را نزد او بگذارم و
بروم وضو بگيرم،ديدم آقائى در گوشـه اى
نـشـسـتـه اند، خـدمـتــش مـشــرّف شــدم
ولباسهايم را نزد او گذاشتم مى خواسـتم
مفاتيحم را روى لباسهايم بگذارم فرمود:
مـفـاتـيـح را زيـر لبـاسـهـايـت بـگـذار و مـن
طبق دستور ايشان عمل كردم و مفاتيح
را زيـرلباس هـايم گذاشتم و رفتم و وضـو
گرفتم و برگشتم و تا صبح در خـدمـتـش
و در كـنــارش مـشغول عـبادت بودم ولى
درتمام ايـن مدت حتى احتمال هم نـدادم،
كه او امام عصر روحى فداه باشـد.به هـر
حال درخواب ازآقا سؤال كردم:فرج شـما
كى خواهد بود؟ فرمود :
"نزديك است به شيعيان ما بگوئيد
دعاى ندبه را روزهاى جمعه بخوانند" .
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۱
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
💠این قضيه به فرمودﻩمرحوﻡمجلسى
در بحار و حاجى نورى در "نجـم الثّـاقـب"
در نجف اشرف معـروف ومشهـور اسـت.
و مرحوم مجلسى فرموده است :
❒اين قضيـه را شـخـصـى كه مـورد وثـوﻕ
مناستبه من گفت :خـانه كهنه قديمى
كه الاﻥمن در آﻥسكـونت دارﻡماﻝمـردى
از اهل خيرو صـلاﺡ بود كه او را "حسيـن
مـدلّل" مى گفتنـد.
🌀حسـيــن او نـزديـك صـحــن حـضـــرت
اميرالمؤمنيـن(عليه السلام)در محلّى كه
آن را سـابـاط "مـدلّل " مى گفتنـد؛ زنـدگى
مى كـرد او داراى عيـال و فرزنـدانى بود،و
او مـبــتـلا شـدﻩ بود بـه كـســالــت فـلــج و
مـدتهـا بود كه قـدرت بر قيـام و حركت از
رخـتـخـواب را نـداشــت و حتّـى بـراى رفـع
حاجت اهلوعيالش بهاو كمـك مىكردند
و چـون مرضـش طولانى شده بود اهل و
عيالش به فقر و تنگدستى مبتلا گـرديده
بودنـد.
♨️در نيمه شبى در سال 720وقتى زن
و فرزندش بيـدار شـدند ديدند كه از خانه
و باﻡ خانه نور عجيبـى ساطـع اسـت.ايـن
نور به قدرﻯ فوﻕ العاده اسـت كه چشـم
را خيـره مى كنـد.
▭آنها از حسين مـدلّل پرسيـدند :
✘ايـن نـور چيسـت؟ و چه خبــر اسـت؟!
▭گـفـت :
✓الان حضـرت بقية اللّه ارواحنا فداه نزد
مـن تشـريف داشتنـد و بـه من فـرمودنـد:
✓اى حسين ! از جا برخيز .
▭عرض كردم :
✘اى سـيـد و مـولايم،مـن را مى بينيـد كه
نمى توانم برخيزم ، من فلجـم!
▫️حضرت دستمرا گرفتندوبلنـدﻡكردند
من فورا حالم خوب شد وصحيـح و سالـم
گـرديـدم .
▭و به مـن فرمـودنـد :
✓اين ساباط راه مـن اسـت كه من از ايـن
راﻩبهحرﻡجدﻡاميرالمؤمنين(عليه السلام)
می روم ،درِ آن را هرشـب ببنـدید.
▭عرض كردم :
✓شنيدم و اطاعت مى كنم .
🔸سپـس حضـرت بقيـة اللّه (عجل اللّه
تعــالـى فـرجـه الشّـريف) بـرخـاسـتـنـد و از
همـانجـا بـه زيـارت حـرم حضـرت على بـن
ابيطالـب(عليه السلام)رفتنـد و ايننور اثر
قدم مبـارك آن حضـرت است .
🔻مرحوم حاجى نورى مى گـويد :
اين سـابـاط تا به حـال مشهـور بـه سـاباط
حسين مدلّل است و مردﻡبراﻯآن ساباﻃ
نذرها مىكنند و به بركتحضرت حجـةبن
الحســن (عليــه الســلام) بـه حـوائـج خـود
مـى رسنـد
🔹ناگفتـه پيـدا است ؛ كه خداى تعـالـى
حضرﺕولىعصر ارواحنا فداه را تنها براى
آنكهفلجى را شفا بدهند دركرﻩ زميـن نگه
نداشته،بلكهآن حضرت را برای حفظ دين
و تشكيــل حكـومــت واحـد جـهـانى مـهـيـا
فرمـوده اسـت ، ولى به خاطر آنكـه مـردم
دنيا و يا لااقل مسلماناﻥجهان ايمانشان
كـامــل شـود و متوجـه آن وجـود مـقــدس
گـردند و موجوديت آن حضرت را در همه
جا معتقد شوند گاهىدست به اين گـونه
مـعجــزات مـى زننـد و مـريضـهـائى را شفـا
مى دهنـد .
✨"جــان و مــال و پــــدر و مــــادر و هـــر
چــه داريـم بـه قـــربــانـش بـاد."✨
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۲
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
✔️هنگامى كه حضرت آية اللَّه گلپايگانى
به عتبات، مـشرّف بودند خدمــت حضــرت
امام حسين(عليه السلام) در حرم شريف
عرض میكند:پدر شما حضرت امير (سلام
اللَّه عليه) به مــن عنايتــى كــردنـد و ظـرف
عسـلى دادند؛ شما فرزند همان بزرگوار آيا
چيزى (-اشاره است به توسّلى كه حضرت
آية اللَّه گلـپايگانى به مقام ولايـت مـطلقه
امير المؤمنـين (عليه السلام) پيـدا كـردند
وظرف عسلى درخواب براى ايشان آوردند.)
به من عنايت نمى كنيد؟)
■آن زمان آقا در كربلا حجره آقا شيخ عبد
الرّحيم كه از اوتاد و مقدّسين بوده مكان
داشــت و هــمــان حـجــره جـايــى بــوده كه
مـشـهـور اسـت حـضـرت علـى اكبر از بالاى
زين همان جا افتادند.
➕ آقا در خواب مى بينند صف جماعتـى
تشــكيل شـده كه امام جمــاعت، حضــرت
ولى عصر -ارواحنا فداه - هستند.
صف اوّل، ابتدا و انتهايش معلوم نيست.
صف دوّم،اوّلش معلوم نيست ولى آخرين
شخــص مــقابل حضــرت، خــود آيــت اللّه
گلپايگانى ايستاده بودوهمگى علما بودند.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۶
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
حضرت ولـــى عصر (علــــــيه الــسلام ) به
قدرى نسبت به شيعـيانش علاقــه دارد،
كه در اكـــثر اوقــات آنـهــارادعـاء مــیكنــد،
او دائما به فكـــر نجـات مردم از مهـــالك
دنيوى و اخــروى اســـــــت ، او پـــــنـاه بـى
پناهـان اسـت،او شـفيع مذنبين اســت ،
او رحمة للعــالمين است ، او شافع يـوم
الدين است . لذا ذات مـقــــدس متعــال
(چنانـــكه از دعــــــاء نـدبه استــــــفاده مى
شود ) او را بــــراى مرد م دنيـــــا، در دنيـا
نگـه داشـــــــته تـا پناهگاه و نگــــــهدارنده
مردم از پليديها باشد .
مـرحـوم شـيـــــخ جليل و فـاضل ارجمند،
جناب آقاى"شيخ محمد تقى مـازندرانــى
" كـه يكـى از علـمـاء بـزرگ معاصــر بوده
و (كتــــاب معـجــــــزات و كرامـــات ) او را
بسيار توصـــــيف مى كنــــــد، فرمـــوده :
من در ايام جوانى هر وقت براى زيارت
به نجف اشـــرف مشرّف مى شــدم ، در
مسجد سهــــله بيــتــوته مى كـردم .زيـرا
مـن در آن مـسـجـــد مـعـنويـت عجـــيبى
مى ديدم ، كه در سـاير مســـــاجــــد، آن
معنـــــــويـت را مشــــــاهده نمـى نـمـودم،
مـن هــــر وقـت بـه مســـــجد سهلـــه مى
رفتم ، در حــــــجره فوقانــــى كنـــار مقام
مقـدس حضـــرت بقيـة اللّـه روحى فداه
بيتوته مى كردم .
در يـكـى از مـســـــافـرتـهـا كــــه بـه نـجــف
اشرف رفته بـــــودم و به مســـــجد سـهله
رفـتم ، آن حجـــــره فـوقــانـــى خالى نبود
ولى در طــرف شرقى مســــجد حجـره اى
خالى بود، كـه هـمــان حجـره را آن شـب
گـرفـتــم و مــى خواســـتم در آن بيــــتوتـه
كنم كه مـردى نزد من آمد و گفــت :آقــا
ميهمان نمـــى خواهيد؟
گفتــم : بفرمــــــــــــائيد وقتـــــــى وارد شــد
گفـــت :ما زن هــــــم همــــــــراه داريــــــم .
گفتـم : بنابـــرايـــن من بايـد از ايــن اتـاق
بيرون بروم .
گفتند:ما به شمااتاق خالى میـدهيم .
گفتم : مانـــــــعى نــــــدارد .
لذا مـرا بـه اتـاق فـوقــانـى مـسـجد سهله
كنار مقام همــان جائى كه من هميشــه
به آنجا مـى رفـتم آوردنــد و بـــــعد هـــــم
معلوم شد كه آنها اين اتــــاق را گـرفـتـــه
بودند ولى چون طبـــقه بالا بـــوده و يـك
نفر از آنــــــها پـــــــــــايش درد مـى كـــــــرده
نتوانسته اند كه در آن اتــــاق باشــند .
بـه هـر حـال شـب شــــد، من نيـمه هاى
شب كه از خواب بيدارشــدم به ســاعـت
نگاه كردم ، ديـــدم وقـــت تهـــجد و نمـاز
شب است .
در ايـن بيـن صـداى مناجات عجيبـى كه
بسيار روح افـــزا و در و ديـــوار مسجد را
بـه زلزلـه و غلـــغلـه انداختـه بـود، فضاى
مسجد سهله را پر كرده بود .
خـــوب گـــــوش دادم كـه ببــينــم ، ايــــن
صداى مــناجات از كجــــــاست متـــــــوجه
شدم كه از پـائين مقـام اســت ، از اتـاق
بيرون آمدم ديـــدم ، بزرگــــــوارى طـــــرف
شرقى مقام امــــام زمان (عليه الســلام)
كه وسط مسجد سهـــله اســت ، در كنار
ديوار به سجده افـــتاده و او اســــت كـــه
مناجات مى كند .
نـاگـهـان لرزه بـرانـدامــــم افــتاد، نشستم
و گوش دادم ببينم او چـــه مى گويـــد و
در مناجاتش چه دعـائى را مـى خـوانـــد،
چـيـزى مــتوجه نشــــــدم فقط بعضى از
كلماتش را مى فهميدم مـثلا گاهى مى
فرمود :"شيـــعتــــى " .
در ايـن بـيـــــن از بـعضى علائم متـــــوجـه
شدم و يقــين كردم ، كــــه او حضــــــــرت
بقيـة اللّــــه روحـى و ارواح العــــــــالمــــين
لتراب مــــقدمـه الفـــــداء اســت بى تـــاب
شدم و بيـــهوش به روى زمـــــين افتــادم
وقتى چشمم را باز كـردم نزديـك طلــــوع
آفتاب بود وضـــــو گرفتم و نمــاز صبــح را
خـــوانــــدم و تــا مـــــــدتى از شــــــنيدن آن
مناجات و حـــــالات ، در خــــود احســاس
سرور و خوشـــــبختى مى نــــمودم.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳۷
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
"علاّمه مجلسى " رضــــوان اللّـــــــه تعالى
عليه و مرحوم حاج شيخ "عبـاس قمـى
" رحمـة اللّـه عـــليــه مـرحـوم نـقـل كـرده
انـد كـه :
بـه خـطّ پــدر مـرحوم مجلسى در پـشت
دعــــاء معـــروف به حـرز يمانى نوشــته :
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم الحـمــداللّه
ر العالـــمين والصـلوة والســـــلام على
اشرف الـــــمـرســـلين محـــمـد و عــــترتــــه
الطّاهــرين و بعد ســــيد نجـيب حبــيب،
زبده ســــادات عـــظــــام و نقــــباى كـرام ،
"محــــــمد هـــــــاشم " ادام اللّـــــه تعـــالى
تاءييـده ،از مــن خواســت حـرز يمانى را
كه منســـوب به مولايم "امــيرالمؤمنيـن
" اســت به او اجـــازه دهـــم .
لذا مـن به او اجازه دادم ، كه ايــن دعاء
از مـن به اسنــاد من از ســيد عـابد زاهد
"امير اســحق اسـتــرآبادى " كــه دركـــربـلا
در كـنــــــــــار قـــــــــبر مــــــــــطـــــــهر حضـرت
"سيدالشّــهداء" (عليه السلام ) مدفــون
اسـت و اوازمــــــولايـم "خــــــلــــــيـفـــة اللّه
" حــضــــــرت "صـاحـب الـــزّمـان " (عـليــــه
السـّلام ) نقــل مى كند، كه قــــصه اش
اين است :
سيد امــيراســـحق استـــرآبــادى نقـل كرد
كه : مــــن در راه مــــكّه از قــافــــله عقب
ماندم ،كم كم ازكثرت فشار و خســتگى
و عطــش از حــيات مــايوس شدم ! لـذا
بـر پشـت پا به قبله خوابيدم و مشغـول
خواندن شـــــهادتــــين شدم .
نـاگـاه ديـدم ،حـضـرت "صـاحــب الـزّمـان
" مـولاى ما و مولَى الــعالـمين ، "خليفة
اللّه علـــى النّاس اجــمعين "را كه بـالاى
سـر من ايـــســــتاده انـــد و بـــه مـــن مـى
فرمـايند :اى اســــــحق بـــــرخـــــيـــــز، مـــن
برخاستم ، تـــشنه بـودم آن حضرت مـرا
آب داد و ســــيرابـــم فـــرمــود و بر اســب
عـقـب خـودش ســــوارم كـــــرد و حـركـت
كـرديـم ورفـتـيـم درراه مـن بــه خـوانــدن
حـرزيـمـانى مشـغول شـــدم وآن حضرت
اشتباهات مرااصلاح مـى فـرمود تا آنـكه
حرزيمــانى تمــام شد .
ناگـهـــــان خـــود را در ابطـــح (كــه همـان
سرزمين مكّه است ) ديدم،آن حضــرت
از مركب پياده شــــد و غائــب گـرديد .
قـافـله مـا كـه مـن با آنــها بودم و از آنـها
عــقب افـــتاده بـودم ، بعد از نــه روز بـه
مكّه رسيدوچون بين اهل مكّـه شـهـرت
پيدا كــرده بود كه من با طـى الارض به
مكّه آمـــده ام ، خودم را از آنـــها پنـهـان
مى كردم .
مرحـــوم مجـــلسى اول فـــرمــــــوده :
اين سيـدجليل چهل بار پياده حج رفته
و در زمـــانى كـه از كــــربلا بــــراى زيــارت
حضرت"رضا"(عليه السلام ) بـه مـشهـد
مى رفــت من در اصفهان به خدمت او
رسيــــدم و از او كرامــــات زيـادى ديدم ،
كـه مـن جـمــــله اين بود :
او در اصـــــفهان خـــــواب ديد كه اجلش
نزديك شـــده و بايد به همين زوديها از
دنيا برود .
به من گفـت پنــجاه ســــال من مـــجـاور
كربلا بـودم كــه در آن جا بـميـــرم ضـمـنـا
بـر ذمه اش هفت تــومان مهر عيالـش
بود و مى خواســت آن را از شخصى كه
در مشهد ساكــن اسـت واين مبلـغ را از
او طـــلب داشت بگيرد .
بعضى از دوســتان ما، وقتى موضوع را
مطّلع شــدند آن مـــبلغ را به او دادنـد و
شخــصى را هــمراهـــش كـردنــد، كــه تـا
كـربـلا بــــا او بـرود بـعـــدهـا آن شــخــص
نـقـل مـى كـرد كـــه در راه حـالش بسيار
خوب بـــود ولى وقتى به كـــــربلا رســـــيد
قرضــش را اداء كـــرد مـــريـض شــد و از
دنيا رفـــت. خدااو را رحمت كند .
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲_۳۸
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش دوم:
گفت : فعلا ملاحـــظه كــن ايــن نهـــر آب
خوش گوارى اســــت كه در كنار تو جارى
اسـت. مـن بـــه آن طـرف كــــه او اشـــــاره
مى كرد نگاه كـردم ديـدم همــان نزديـك
مـــن به فــاصـــله دو سـه مــتــرى نهـــر بـا
صفائى جــارى است كه من فـوق العاده
از ديدنش تعـــجب كردم ، با خودم مـى
گفتم نـهـرى بـه ايــن خـوبـى دركــنار مـن
بوده و من نزديك بود از تشنگى بميرم.
آن آقا به من فــــرمود :اى ســـــيد قـصـــد
كجا را دارى ؟
گفتم :مى خــــواهم به زيــارت حضـــــرت
ســيد مـــحــــمــد (عليه الســـــلام ) بـروم.
فـرمود : ايـن حـرم حـضـرت سـيد محـمد
است . من به طــرفـى كه آن آقـــا اشــاره
می كرد نگاه كردم ، ديدم گنبد حضـــرت
سيد محمــد معــلوم میشود وحال آنـكه
مى بايست من چندين فــــرسخ از حـرم
مطهر دور باشم .
بـه هر حـــال با هـم قــدم زنان به طــرف
حرم حضرت سيـدمحمـد(عليه السلام )
به راه افتاديم ،دربين راه مــن مـتـوجـّه
شدم كه آن آقا حضـرت بقیةاللّه روحـى
و ارواح العـالمين لتـراب مـقدمـه الفـداء
اســت و لـذامـطـــالبـى را آن حـضــرت بـه
مـن تـعلـــــيم دادنــــد كـــه من به خــاطـر
سپـــــردم و آن مـطـــالب ايــن ها اســـت:
اول - تـاءكيد زيادى به من مى فرمودند
كه: اى سيد تا مى توانى قرآن بـخوان و
خدا لعنت كـنـد كـسـانـى را كـه قـائل بـه
تحــــريف قــــرآن و احــاديث تـحـــريـف را
جعل كرده اند .
دوم -مـیفرمـودند كـه :زيـر زبـــان مـــيت
عقيقى كه نــامهاى مقــدسه ائمه اطهار
(عليــــهم الســـلام ) نوشـته شــده باشـد
بگذاريد .
ســــوم - مـی فرمودند : بـــه پــدر و مــادر
نيكى كـــن و اگــر از دنيا رفـته باشـند، با
خيرات و مبرّات به آنها اظـــــهار محــبت
بنما .
چهارم - مـــــیفرمـــودند :تــا میتـوانى بــه
زيارت اعتــــاب مقــــدسه ائـــمـــه اطــــهار
(عليهم السلام ) برو و هـمچـنين قبــور
امـازاده هـا و صـلحـــاء را زيارت كـــن .
پـنـجـم - مـیفـرمـودند: تــا مى توانى بـــه
سادات و ذريه علويه احـترام كــن و تــو
خودت هـم قدر ســــيـادت و انـتـسـابــت
را بــه خــاندان رســالت بدان و براى اين
نعمتى كه خدا به تو داده اســت بسيار
ســپاســــگـذار باش ، زيـــرا اين انــتساب
موجب سعادت و سربـلندى تـو در دنيا
و آخـــرت خواهــد بود .
شـشـم - فـرمـودند :نمـــاز شب را تـــرك
نكن و به آن بسياراهميـت بده و اظهار
فرمودند حــــيف است كه اهـــــل عــــلم
آنهائى كه خـودرا وابسته به مـا میدانند
مداومت به نمازشب نداشـته باشند .
هـفـتـم -مـیفـرمـودنـد :تـسـبيح حــضـرت
زهراء (ســــــلام اللّه علـيها ) و زيـــــــارت
سيدالشّهداء(عليه الســلام) را از دور و
نزديك ترك نكن .
هـشـتـم - مـیفـرمـودنـد:خطــبه حـضـرت
صديقه طاهره فاطمه زهراء(سـلام اللّه
عليها) درمسجد پيامبـراكرم (صـلى اللّه
عليـه و آله و) خطبه شقـشقيه حضرت
اميرالـــمؤمــنين على (علیه السـلام ) و
خطبه حضـــرت زينب (علـيـهـا الســلام)
در مجلـس يزيد را تــرك نــكن .
در اين موقـــــع ما به نـــزديـك درِ حــــرم
رسيديم كه ناگـهان آن حضرت از نظرم
غائب شـــدند وخــــود را تنهـا مشـــاهده
كردم .
من اين قضيه را از معظّم له در سنين
جوانى شــنيده بــودم و چــون بعضى از
هشت مطلب فــوق را بـه اعـتـقــاد آنـكه
ازدولب حضـرت بقية اللّه روحى لتـراب
مقدمه الفــداء بيرون آمده مقـيد بـودم
كـه عمـــــــــل كـنم فــــوائـد زيـادى بردم ،
بخصوص از بعضـــى آنهـا كه بين مردم
معروف نبــوده و يــا به آن اهميت نمى
دادند،مثل زيارت امامزاده هـا واحترام
به سادات .
پایان....
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۱_۳۹
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
💠يكى ازصفات انسانى كه بايد سالك
الى اللّه در خود ايجاد كند صفـت شكـور
بودن و قدردانى از اظهار محبـت ديگران
است ، افرادى كه محبـت ديگـران را ارج
نمـــــی گذارنـد و اهميـــت نمـــی دهنـد و
خودخواهى شان آنها رابـه ارزش خدمات ديگران،بى اعتنا كرده،به حيوانـات شبيـه ترند.آنهائى كه شكر مخلـوق را نمى كنند
شكرخالق را هم نكرده ودرحقيقـت چون
اين روحيه راندارند شكرخداراهم نمى كنند
🔸بنابرايـن افـرادى كه مى خواهنـد، به
قُـــرب اِلـى اللّه نائـــل گردند، بايـد روحيـه
شكــرگذارى و قــدردانى از محبـت ديگران
را در خـود ايجـاد كنند،زيرا يكى از صفات
الهـى كه در اولياء خدا به خاطر قرب آنها
به خــدا وجــود دارد، شكـــور بــودن است.
▪️اولياء خدا حتّى از كفّارى كه خدمتى
به آ نها كرده اند تشكّر مى كنند و پاداش
محبتهاى آنهـا را مـى دهنــد در اين زمينه
حكايتــى به يادم آمد كه :
🟢حـضرت آية اللّه جناب آقاى حاج شيخ
محمـد رازى كه از شاگــردان درس اخـلاق
مرحـــوم حـــاج شيــخ محمـد تقـــى بافقى
مى باشند نقل فرمودند:استادمان مرحوم
آقـاى بافقى به خادمش آقاى حاج عباس
يزدى دستورداده بود،كه شبها در خانـه را
بازبگذارد ومواظب باشد كه اگر ارباب حوائج
مراجعه كردند،به آنها جواب مثبت بـدهـد
و حتى اگـر لازم شـددر هر موقـع شـب كه
باشد او را بيداركند تا كسى بدون دريافـت
جواب از در خانه او برنگردد .
🔵آقاى حاج عباس يزدى نقل مى كنـدكه
نيمه شبى دراتـاق خودم كه كنار درِحياط
منزل آقاى حاج شيخ محمد تقـى بافــقى
بود،خوابيـده بودم،ناگهـان صداى پائى در
داخل حيـاط مرا از خواب بيـدار كرد، مــن
فورا ازجا برخاستم.ديدم جوانى واردمنزل
شده ودر وسط حيـاط ايستاده است ،نزد
او رفتم و گفتم :
🔸شما كه هستيـد و چـه مى خواهيـد؟
مثل آنكه نتوانست فـورا جواب مـرا بدهد
حالا يازبانش ازترس گرفته بود ويامتوجه
نشد كه من به فارسى به او چه مى گويـم
(زيرا بعـدها معلوم شد كه او اهـل بغـداد
است وعرب است)ولى مرحوم آقاى بافقى
قبل از آنكه او چيـزى بگويد از داخـل اتاق
صدازدكه حاج عباس،اويونس ارمنـى ست
و بامن كار دارد او را راهنمـائى كن كه نزد
من بيايد.
🔺من اورا راهنمائى كردم،اوبه اتاق آقاى
بافقـى رفــت.مرحـــوم آقـــاى بافقى وقتى
چشمش به اوافتاد بدون هيچ سؤالى به
او فرمود :
"احسنـت ، مى خواهـى مسلمـان شوى "
او هم بدون هيچ گفتگوئى به ايشان،گفت:
"بلـى بـــراى تشـــرّف به اســـلام آمـــده ام "
🔹مرحـوم آقــاى بافقــى بـدون معطّلـى
بلافاصله آداب و شرائط تشرّف به اسـلام
را به ايشـان عرضـه نمود و او هـم مشرّف
به دين مقـدس اسـلام شد، مـن كه همه
جريانات برايم غيرعادى بود ازيونـس تازه
مسلمـــان سؤال كـردم كه :
جريان تو چه بوده وچرا بدون مقدمـه بـه
دين مقدس اسلام مشرّف گرديدى وچـرا
اين موقـع شـب را براى اين عمل انتخـاب
نمودى؟
●گفت:من اهل بغدادم وماشين بارى دارم
و غالبا از شهرى به شهرى بارمى برم.يك
روزازبغدادبه سوى كربلامى رفتم،ديدم در
كنارجاده پيرمردى افتاده ازتشنگى نزديك
به هلاكت است،فوراماشين رانگه داشتم
ومقدارى آب كه درقمقمه داشتم به اودادم
سپس او را سـوار ماشين كـردم وبه طرف
كربلابردم،او نمى دانست كه من مسيحى
و ارمنى هستم، وقتى پيـاده شـــد گفت :
"بروجوان حضـرت ابوالفضل العباس اجر
تو را بدهد."
🔻ازاو خداحافظى كردم وجدا شدم،پس
ازچند روز، بارى به من دادند كه به تهران
بياورم ،امشب سرشب به تهران رسيدم و
چون خستـه بودم خوابيدم ،در عالم رؤيـا
ديدم درمنزلى هستم وشخصی درآن منزل
رامى زند، پشـت در رفتـم و در را باز كردم
ديدم شخصى سواراسب است و میگويد:
"من ابوالفضـل العباس هستم ، آمده ام
حقّـى كه به ما پيــدا كردى به تو بدهـــم "
■گفتم:چه حقّى؟
●فرمـود:حقّ زحمتى كه بـراى آن پيرمــرد
كشيدى، سپـس اضافــه فرمـود و گفـت :
وقتى از خواب بـيـدار شـدى بـه شـهــر رى
مى روى شخصى تورا بدون آنكه تو سؤال
كنى،به منزل آقای شيخ محمد تقى بافقى
می برد. وقتــى نزد ايشــان رفتــى به دين
مقدس اســـلام مشـــرّف مى گردى.
■گفتم: چشم قربان وآن حضــرت از من
خداحافظى كرد ورفت،من از خواب بيـدار
شدم وشبانه به طرف حضرت عبدالعظيم
حركت كردم،در بين راه آقائى را ديدم كه
بامن تشريف مى آورند وبدون آنكه چيزى
از ايشان سؤال كنم ، مرا راهنمائى كردند
و به اينجـا آوردند و من مـسـلمـــان شــدم.
🔸وقتى ما از مـرحــوم آقاى حـاج شـيـخ
محمـّد تـقـى بـافـقـى سـؤ ال كـرديـم كـه:
پایان بخش اول
ادامه دارد....
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۲_۳۹
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش دوم:
...●شمــا چگونــه او را مـى شناختيــد و
مى دانستيد كه او آمـده است مسلمــان
بشود؟
■فرمود:آن كس كه اورابه اينجاراهنمائى
كرد(يعنى حضرت حجة بن الحسن(عليه
السلام)به من هم فرمودند:كه او مى آيد
و چه نام دارد و چه مى خواهد.
➕ملاحظه فرموديد،صفت شكرگـزارى
ازاظهارمحبت ديگران ولو آنكه خدمتگـزار
غير مسلمان باشدچگونه در اولياء خـدا
وجوددارد وآنها به خاطر يك عمل كوچـك
وچگونه فردى راكه مسلمان نيست موفّـق
بـه سعـــادت ابدى يعنى تشـرّف به ديـن
مقدس اسلام مى كنند،پس اگرمى خواهيد
قدم ديگرى به سوى خدا و اولياءاش به
خصوص حضـرت ولى عصر ارواحنا لتراب
مقدمــه الفــداء برداريـد و به آنهـا نزديـك
شويد شاكــر باشيد و از زحمــات ديگران
قدردانى كنيد و شكــر خالق و مخلوق را
بسيار نمائيد.
💠مـرحـوم حـجـّة الاسلام آقاى "حاج
سيدحسين نورى"كه ازعلماء شهرستان
گرگان بودندومن مكرّر ايشان راملاقات
نموده بودم و اوازمنتظرين وعلاقمندان
واقعى حضــرت بقيـــة اللّه ارواحنا فـداه
بود،مى فرمود:
✙من عادت كرده بودم و ورد زبانم شده
بود بگويم:"اللّهـم ارنا الطّلعـة الرّشيده"
وزياد به يادآن حضرت بودم وكسى ازاین
راز اطّلاع نداشت ،يك روز يكى ازاوليـاء
خداكه بعدها اورا به اين معنـا شناختم
از تهران به گرگان نزد من آمد و گفت :
تشرّفى برايم حاصل شده بود،آقاحضرت
بقية اللّه (عليه السلام ) به شما سـلام
رساندند و فرمودند:
✘ما ازشما ممنون ومتشكّريم كه نام ما
را زياد مى برى وما را فراموش نكرده اى.
◾️حدود ده سال قبل مرد خبيثى بود
كه اكثر اولياءخدارا با قدرتى كه آن زمان
داشــت اذيت مى كـرد ومقــدار زيادى از
اذيتهايــش نصيـــب من هـــم شـده بود.
⚫️يك شب به حضرت بقية اللّه ارواحنا
فــــــــداه شكايـــت او را كـــردم و گفتــم :
"آقا چرابه اين كافرملحد اجازه مى دهید
دوستانتان را تا اين حد اذيت كند وچرا
او را زنـــده نگـــه داشتــــه ايد و بــه دوزخ
نمى فرستيد؟
◾️درهمان شب درعالم رؤيا امام زمان
(عليه السلام)را دیدم،ايشان فرمودند:
ذلّت و مرگ او نزديـك است و اينكـه تا
به حال با قدرت و عزّت ظاهـرى مانـده
است به خاطر اينست كـه اودر كتابــش
نامى از ما برده و ما را ترويـج كرده و از
اين راه حقّى به ما پيدا كرده و چون او
در آخرت نبايدطلبى ازخدا داشته باشد
تا در عذاب محض بسوزد،پاداش حقّ
اورا دردنيا به اين وسيله مى دهيم،زيرا
ما اجر احدى را ضايع نمى كنيم .
⚫️وقتى ازخواب بيدارشدم وبه كتاب
او مراجعه كردم،ديدم آن خواب رؤياى
صادقه بوده،يعنى او نامى ازامام زمان
(عليه السلام)با آنكه معتقـد بــودم كه
اعتقادى به آن حضـرت نـدارد بـرده و از
آن حضـرت تـرويج كرده است .
پایان
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۴۰
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
🔰مرحوم حجة الاسلام آقاى شيخ على
كاشانى فريدة الاسلام میگويد:يك شب
دراتاق پذيرائى مرحوم آيةاللّه كوهستانى
دركوهستان مشغول نماز مغرب شدم،
ديدم حضـــرت بقيّــة اللّه(ارواحنا فداه)
تشريف آوردند ودرگوشه اتاق پشـت به
قبله به نحــوى كه من در نمـــاز صـورت
مباركشـــــان را مى ديـــدم نشستــــه اند.
✙من با خودم فكركردم كه اگر نماز را
بشكنم وعرض ادب به محضرمقدّسشان
بكنم شايد از اين عمل من، خوششان
نيايد وقبل ازآنكه متوجّه ايشان بشوم
تشريف ببرند، پس چــه بهتـر نمــازم را
نشكنم كه اگر اراده فرموده باشند من
با ايشان حرف بزنم،تا بعد از نماز صبر
مى فرمايند.
نماز را خواندم. در بين نمـاز بعضى از
جمــلات را حضــرت با مـن مى گفتند،
مخصوصــاً جملــه (يــا مَـــنْ لَــهُ الدُّنْيــا
وَالْآخِـــرَة اِرْحَـــــمْ مَــنْ لَيْسَ لَـهُ الدُّنْيـا
وَالْآخِرَة)كه درسجده آخـرچون باحــال
بهترى میخواندم امـام هم آن رامكـرّر
باتوجّه وحال بيشترى اداء می فرمـودند
ولى به مجرّدى كه مى خواستم سلام
نمـــاز را بدهــم حضــــرت ولــــى عصـــر
(صلوات اللّه عليه) رفتند.
🔵شهيــــد هاشمــــى نـــژاد مى گويـد:
شبى مرحوم استادم شيخ على كاشانى
فريدةالاسلام درايوان اطاق فوقانى كه
درقم براى زندگى اجـاره كرده بوديم،رو
به حياط منزل ايستاده بود و حضـــرت
بقيـــة الله ارواحنـــا فــــداه را بـــا زيـــارت
آل يـس زيــارت مى كرد وبا آن حضرت
مناجات مى نمود.
☑️من هم در كنار او منقــل آتـش را
براى كُرســى درســـت مى كـردم، يعنى
آتش را باد مى زدم تا براى زير كرسى
آماده شود.
ناگهان ديدم مرحـوم استاد تكانى خورد
وحال توجّه اش،بيشتر شد وگريه اش
شدّت كرد.
من سرم رابالا كردم تا ببينم چه خبر
است، با كمــال تعجّــب ديدم:حضرت
بقيـة الله(عليه السلام)در ميان زمين
وآسمان مقابل استادم ايستاده وبه او
تبسّم مى كند ومن درآن تاريكى شب
تمام خصوصيّـات قيافـــه و حتّـى رنگ
لباس آن حضرت را مى ديدم.
🔘سپس سـرم را پائين انداختـم باز
دو مرتبـــه وقتــى سرم را بالا كردم آن
حضــــرت را با همـــان قيافـــه و همــان
خصوصيّـات ديدم.بالأخره چندبار ايـن
عمــل تكـرار شد ودر هر مرتبه جمـــال
مقدّس آن حضرت رامشاهده میكـردم
تا آنكه در مرتبه آخر كه سرم را پائيـن
انداختم متوجّه شدم كه استـادم آرام
گرفت.وقتى سرم رابالا كردم وبه طرف
آن حضـرت نگـاه نمودم ديگر آن آقا را
نديدم معلوم شدكه مناجـات استادم
با رفتن آن حضــرت تمــام شده است.
🔸وقتــى مـن و استادم پس از ايــن
جريان درميان اطاق،زيركرسى نشسته
بوديم،استادم به گمان آنكه من چيـزى
نديده ام مى خواست موضـوع را ازمن
كتمــان كنند.من ابتــداء به او گفتــــم:
استـــاد! شمــا آقـــــا را بـه چــه لباســـى
مى ديديد؟
✘اوبا تعجّب ازمن سؤال كرد وگفـت:
مگــــــر تـــو آن حضــــــــرت را ديــــــدى؟!
گفتم:بلى!با لباس راه راه وعمّامه ای
سبز وقيافه اى جذّاب كه خالى دركنار
صــــورت داشــت... و خلاصــه آنچـه از
خصوصيّات در آن حضرت ديده بودم
به او گفتم واومرا تصديق كردوتشويق
نمــود وخوشحــال شـد كه من لياقـت
ملاقات باآن امـام معصوم عليه السلام
را پيدا كرده ام.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۴۱
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
♻️حضــــرت آيـة اللَّه امامــى كاشـانــى
عضو محتـرم شوراى نگهبان ،در جلسه
سوّم مجلس ختمى كه د مسجد اعظم
قم،ازطرف اساتيدحوزه علميّه قم منبر
بودند فرمودند:
يكـى از افـرادى كه مــورد وثوق است و
گاهى اخبارى رادر دسترسم قرارمیدهـد
گفت:در تشييع جنـازه حضـرت آية اللَّه
گلپايگانى ازتهران به قم رفتم وبه مسجد
امام حسن مجتبى عليه السلام رسـيدم.
به دو نفر ازاصحاب حضرت حجّت عليه
السلام برخورد كردم،به من گفتند:امام
زمان عليه السلام درمسـجد امام حسـن
عسكرى عليه السلام تشريف دارند،برو
آقا را ملاقات كن.
●باعجله خودم رابه مسجدامام حسـن عسكرى عليه السلام رسانده،واردمسجد
شدم.
اذان ظهـر را گفته بودند، متوجّه شدم
حضــرت با سى نفر از اصحـاب مشغول
نمازبودند،اقتداكردم وبعدازنمازحضرت
فرمودند:ما ازهمين جاتشييع میكنيم
وازمسجد خارج شديم ودنبال جمعيّت
با آقـــا رفتيـــــم تـا به صحـــن رسيديــم.
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman
.
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۱_۴۲
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
هـــوا تاریـــک شده بود . هـمــهی افـــراد
قافله نگران بودند. یکی گفت: حالا چه
کنیم ؟ اگر از مدینه و مکــه بازگشــتیم،
جواب زن و بچهاش را چه دهیم؟ یکی
دیگر گفت: اگر ما تند نمیرفتیم، سید
احمد عقب نمیماند. دیگری گفت: اگر
سید گرفتــار راهـــزن های جـــاده نشده
باشد ، حتــماً تا الان گـرگ های گرسنه
حسابش را رسیدهاند.
کاروان برای نماز صبح ایستاد . همگی
وضوگرفتند ونمازرا بهجماعت خوانـدند.
بعداز اتمام نماز، ناگهان صدای نالـهای
بلند شد.چشمها بهسوی صاحــب ناله
خیره گشت . همه تعجب کرده بودند!
سید احمد !؟ آن هم در این موقــع که
کاروانچند کیلومتر ازاو دور شـده بود!
این غیر ممکن بود!اما واقعیتداشت!
همـگــی دور سیـــد حلــقــه زدند و از او
خواستند تاشرح ماجرا را بگوید.او آرام
آرام شروع به سخن نمود:
وقتیبارش برف،شدیدشدمن از قافلـه
عقبماندم.هرکاری میکردم که اسب
را تند برانم نمی توانسـتم . لحــظــه به
لحظه فاصلهی من باشما بیشترمیشد
تا جایـی که دیگر هــیچ یــک از شما را
نمیدیدم . حیرت زده و درمانده شـده
بودم . وحشت سراسر وجودم را در بر
گرفته بود.هیچ راهیبرایم باقینمانده
بود. شروع کردم با خدا حرف زدن. به
پیامبرمتوسل شدم وگفـتم:«آقا زائرت
را نا امید مکن».
بعــد یـــادم آمـــد که اگـــر گـــم شدگـان
میخواهند امامزمانرا بهیاری بخوانند،
او را با لقب « ابا صـــالح » صــدا بزنـند.
امام زمانم را صدا زدم. با او درد و دل
کردم . با لــقب ابا صالح اشک از گونه
هایم جاری میشد . از جا برخاستم و
کمی به جلو حـرکت کــردم . به اطراف
نگاهی انداختم.ناگهان باغی درجلویم
ظاهر شد. با خود گفتم:«شـاید دراین
باغ باغبان یا سرایداری باشد تابتوانـم
شب را در آنجا پناه ببرم»باخوشحالی
وارد باغ شدم . مـردی را دیدم که بیل
دردست گرفتهبود و آرام بهشاخههــای
درختمیزد.چهرهی گشاده وچشــمـان
نافذش اضــطـرابم را شست ، آرامــشی
عجیب سراسر وجــودم را در بر گـرفت.
سلام کرد.پرسید:«اینجا چه میکنی؟»
بی اختیار بهگریه افتادم:«میترســیدم
در این بیابان بلایی به سرم بیایید، تو
را به خدا کمکم کنید.»
با اطمینان پاسخ داد: «اینکه چارهاش
آسان است. نـماز شب بخوان تا راه را
پیدا کنی.»
ابتدا فـکر کردم شـــوخــی میکند ، اما
جدّیت از کلام و صورتش میباریـد. او
طوری صحبت میکرد که جای چـون و
چرا باقی نمیگذاشت.
سجدهی خود را پهن کردم و شروع به
خواندن نماز شب کردم.اصلاً احساس
غربت و تـنهایــی نمیکردم . احســاس
میکردم که در جایــی بهــتر از خــانهی
خود قرار دارم.
وقتینمازم بهپایانرسید باغبان نزدیک
آمد وآهسته گفت:«حالاجامعهبخوان»
شــگفــت زده پرسیــدم : « جامعه !؟ »
پاسخداد : « زیارت جامعه ، مگــر نمی
خواســتــی بـــه دوســـتانت بــرســـی ؟ »
پوزخندی زدم و گفتم : «زیارت جامعه
چه ربطــی به پــیدا کردن قافــله دارد ؟
زیارتجامعه را باید کنارصحـن و سرای
امامان خواند!»
بهیاد فضای روحانی این زیارت افتادم.
دلم هوایزیارت کرده بود اما فقطچند
جملهی اول آنرا حفـظ بودم.شروع به
خواندن ابتدای زیارت کردم : « السّلام
عَلَیْکُــم یا اَهــل البَیتِ النّــبوه و موضع
الرسالة...»
باغــبان گــفــت : « عــلیــک الســلام » .
زیارت را ادامه دادم:«السلامعلی ائمه
المهدی و مصابیح الدجی...»
دوبـــاره باغــبان جـــواب ســلامم را داد.
از کارش تعــجب کــرده بودم اما جـای
گفت و گویش نبود چراکه باگفتن هر
جمله از زیـارت جملهی بعد به زبــانم
میآمد. زیارت جامعه با اشـک و آه به
پایان رسید. باغبان جلو آمـد و گــفت:
«حالا عاشورا را بخـوان که دیــگـر دارد
کارت درست میشود».
من زیارت عاشو را را حفظ نبودم . با
خود گفتم: « حالا که توانستم زیارت
جامعه را به این بلنــدی بخوانم شاید
بتوانم زیارت عاشـــورا را هم بخـوانم»
رو به قبــله ایســتادم و شــروع کردم:
«السلام علیک یا اباعبدالله ، السـلام
علیک یا بن رسول الله...»
دوباره آننیروی قبلی به سراغم آمده
بود. با خواندن هر خـط خـط دیـگر به
یادممیآمد.هنگامخواندن این زیـارت
باغبان به شــدت گریه میکرد و شـانه
هایش به شدت میلرزید.
پایان بخش اول
ادامه دارد...😢
📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🥀❥๑•~---------------
🆔 @khademan_emamezaman