#سیره_شهدا
🔰عروسی یکی از اقوام نزدیک بود. بهاتفاق خانواده مهـدی و برادر دیگرم شهید جمال به عروسی رفتیم.
به در منزلی که عروسی آنجا بود رسیدیم، دیدیم صداي ساز و آواز بلند است.
نه مهـدی پایش را داخل خانه گذاشت نه جمال، نه اجازه دادند زن و بچههایشان وارد شوند. گفتم:
چی شد آقا مهـدی؟
خیلی جدي گفت: اینجا جاي ما نیست!
صاحبمجلس خودش دنبال آنها آمد.
مهـدی با احترام گفت: اگر میتوانی زن و مرد را جدا کنی، سازوآواز را هم قطع کنی، ما هستیم، اگر هم نه که ما برمیگردیم!
صاحبمجلس به این راضی نشد،...
مهـدی و جمال هم از پشت در برگشتند!
یاد عروسی آقا مهـدی افتادم. وقت نماز که شد کمال و جمال همه را براي نماز جماعت در صف کردند و نماز جماعت به پا شد. بعد هم یک شام ساده به مهمانها داد، ساعت 11 شب هم مراسم تمام شد، بدون هیچ خرج اضافه یا ایجاد زمینه گناه براي کسی...
راوی :خواهر شهید
#شهیدان کمال و جمال و مهدی ظل انوار
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_دوم
حورا به خودش امد و محڪم گفت:که بعدش با هم ازدواج ڪنیم؟
مهرزاد دست پاچه شد و گفت:خب..اره.
_من چند تا سوال داشتم.
_بپرس.
_شما شغل دارین؟ خونه دارین؟ درآمد دارین؟ میخوام بدونم براے تشڪیل زندگے چقدر آمادگے دارین؟ اصلا جرات اینو دارین ڪه جلو خانوادتون بایستین و بگین من..من حورا رو دوست دارم.
میتونےن دست منو بگیرین و از این خونه ببرین؟
از اینجا ڪه منو بردین ڪجامیبرین؟ جایے براے زندگے ڪردن دارین؟
مهرزاد دستش را بالا آورد و گفت:بسه.. فهمیدم چقدر بدبخت و بیچاره ام و هیچے از خودم ندارم. اما جلو پدر و مادرم میتونم وایستم و شما رو ببرم. جرات این یڪیو چند وقته پیدا ڪردم.
حورا با لبخند ملیحے گفت:اما.. اما من همچین ڪاریو ازتون نمیخوام. پدر و مادر هرچے باشن براتون زحمت ڪشیدن. درست نیست ڪه بخواین تو روشون وایستین و جسارت ڪنین.
_زحمتےم نڪشیدن برام ڪه بخوام سرشون منت بزارم.
_به دنیا آوردنتون، بزرگ ڪردنتون، خرج ڪردن براے مدرسه و تحصیل، خورد و خوراک و غذا و خیلے چیزاے دیگه.
اینا همه زحمتاے پدر و مادر شماست.
نادیده گرفتنشون اصلا در شان شما نیست. بعدشم من.. من قصد ازدواج ندارم.
فعلا تو این خونه راحتم.
_راحت؟!هه به یڪے بگو ڪه ندونه عزیز من. خواهش میڪنم رو حرفام فڪر ڪن.
_من جوابم همینے ڪه هست.
_دلےل منطقے بیار حورا. خواهش میڪنم.
نڪنه.. نڪنه علاقه اے به من نداری؟
حورا چرخید سمت در و زیر لب آرام گفت:نه.. ندارم.
دیگر نماند و رفت. به اتاقش ڪه رسید نفس راحتے ڪشید. مهرزاد باید مے فهمید ڪه حورا به او علاقه اے ندارد. نباید امیدوار مے شد و به او دلخوشے مے داد.
چند روز دیگر ڪه اعلام نتایج امتحانات بود، حورا لیسانے رشته دومش را میگرفت.
نتاےج ڪنڪور ڪه آمد،حورا خوشحال شد ڪه روانشناسے در یک دانشگاه دولتے قبول شده بود. حال هم مے خواست لیسانس مشاوره اش را بگیرد.
زندگی خودش ڪه خوب نبود براے همین دوست داشت با خواندن روانشناسے و مشاوره، زندگے مردم را خوب ڪند.
فاطمےه شروع شده بود اما هربار براے رفتن به حسینیه، مے ترسید دایے اش قبول نڪند. باید امشب با او مطرح مے ڪرد.
#نویسنده_زهرا_بانو
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان_حورا
#قسمت_سی_وسوم
شب اول وقت قبل از شام به اتاق دایے اش رفت و روے صندلے نشست.
_خیالت راحت حورا جان به زن داییت گفتم بهت ڪار نداشته باشه.
_نه دایے من میخوام درباره یک چیز دیگه اے باهاتون حرف بزنم.
عینڪ طبے اش را از چشمش برداشت و روے میز گذاشت.
_میشنوم.
—فاطمےه شروع شده دایی. میخوام برم حسینیه شبا.اومدم ازتون اجازه بگیرم.
_ڪاش میتونستے مریمم باخودت ببری.
_من ڪه از خدامه اما ایشون با من جایے نمیان.از من خوششون نمیاد. حقم دارن من جاشونو تو خونه تنگ ڪردم.باعث زحمتتونم.
آقا رضا سرش را گرفت و زیر لب چیزے گفت. ڪاش مے توانست ڪمے مرحم راز دخترخواهرش باشد.
_حورا جان من..
_ایرادی نداره دایے جان من عادت ڪردم. شما هم مثل همیشه زندگے عادیتون رو ادامه بدین.
آقا رضا برخواست و گفت:باشه برو اما شب زود برگرد.
_چشم. میتونم مارالم با خودم ببرم؟
_فکر نڪنم مریم بزاره. باهاش صحبت میڪنم خبر میدم
_ممنون. مزاحمتون نمیشم فعلا.
از اتاق دایے اش بیرون آمد و به آشپزخانه رفت و در نبود زن دایے، شام را درست ڪرد و سپس به اتاقش رفت تا براے شب آماده شود.
شلوار لے مشڪے و مانتو مشڪے دخترانه اش را پوشید. روسرے ساتن خاڪسترے اش را روے سرش محڪم ڪرد و با برداشتن چادر و ڪیفش بیرون رفت.
آقا رضا مشغول چاے خوردن بود. به حورا نگاهے ڪرد و سرش را به علامت منفے تڪان داد.
اےن یعنے حورا باید تنها به حسینیه مے رفت.
با خداحافظے ڪوچڪے از خانه خارج شد و سمت حسینیه سر ڪوچه حرڪت ڪرد.
#نویسنده_زهرا_بانو
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
💠 قبل از عملیات همه دور هم نشسته بودیم. کمال به مادر گفت, مادر, شش تا پسر داری, سه تا بزرگه برای خودت, سه تا کوچیکه را بده برای خدا...
مادر گفت راضیم به رضای خدا...
🌸کمال #مهندس_مکانیک و یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه
🌸مهدی #مهندس_شیمی , فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر
🌸جمال ظل انوار #مهندس دامپروری, جهادگر و فرمانده گروهان...
هر سه برادر در یک شب, در یک ساعت شهید شدند...
ﻣﻬﻨﺪﺳﻴﻦ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺷﺪﻧﺪ
#شادی روحشان صلوات
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
enc_17237370021754033308776.mp3
5.05M
عاقبت بخیری یعنی عاقبت به کربلا شَم
#جوادمقدم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
هر شب به یاد #شهداوباشهدا بودن، نعمتوسعادتی است که باید قدرش را بدانیم و خداراشاکرباشیم که شهدا قبولمان کردند و به لحظه لحظه زندگیمان نظر میکنند و درمحفل نورانی و آسمانیشان راهمان دادند
وچه حس خوبو لذتبخشی استبا شهدا رفیق و همراه شدن...
#شهدااصحابآخرالزمانیامامزمانند
#زندگیوعاقبتمونشهداییانشاالله
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
💠 (۲۸) شهریور
💠 نهصد و شانزدهمین( ۹۱۶)روز
#قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
• ••••••••••••••••••••••••
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدان معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#سجاد_عفتی
•••••••••••••••••••••••
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید
••••••••••••••••••••••••
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
#توسل_به_شهدا_و_زیارت_عاشورا
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
••••••••••••••••••••••••
⏰زمان قرائت #زیارت_عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
•••••••••••••••••••••••••
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
راز سنگ مزار سجاد و ارادت به حضرت زینب(س)
🔹️ سجاد اشاره به قبر خالی كنار مزار مصطفي كرد و گفت: اين قبر آنقدر خالی ميماند تا من برگردم و بنرهای مصطفی پايين نمی آيد تا بنرهای من بالا برود.
■ از فراق مصطفی يك شب سجاد در خواب، تب شديدي كرده بود و اشك ميريخت.
□ می گفت: من نبودم شما مصطفي را برديد الان هستم و نميگذارم رفقايم را ببريد.
■ سجاد تكتيرانداز و به اسم مستعار ابراهيم بود و اميرحسين حاجنصیری به اسم مستعار اسماعيل هم کنارش بود.
□ آنها خيلي رشادت به خرج می دهند و خيلي از بچهها را از اسارت نجات می دهند و بسيار پيشروي ميكنند، اما در آن درگيری تيربارانش می كنند.
■ امیرحسین مجروح شد و يك تير به سينه سجاد اصابت می كند كه به شهادت می رسد.
🔸️ یکی از دوستانش می گفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد. سرش را كه بلند كردم گفت: «صليالله عليك يا اباعبدالله»
🔹️ سجاد قبل شهادت خود همیشه می گفت: آرزومه روی سنگ قبرم هک شه :
تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو
نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم
و سرانجام به آرزویش رسید...
#شهید_سجاد_عفتی
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
36.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ شهادت #شهید سجاد عفتی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_چهارم
وارد هیئت ڪه شد عطر عجیبے به مشامش رسید. یک فضاے خاص بود ڪه با وارد شدنت دلت آرام میگرفت.
از همان ابتدا قطره هاے اشک یڪے یڪے قل خوردند روے صورت مهتابے حورا.
قطره هایے ڪه هر ڪدام غم و اندوه بزرگے را در خود داشت.
صدای نوحه خوان از پخش بلندگو مے آمد و همه را غصه دار میڪرد.
حورا مقابل پرده حضرت زهرا ایستاد و دست ادب به سینه گرفت.
_ےا فاطمه الزهرا خودت زندگیمو درست ڪن. میدونے چقدر درد دارم تو این سینه.. خودت یه ڪارے بڪن قسم به بزرگے نامت ڪه خیلے محتاجم به نگاهے از شما.
بعد همانطور ڪه اشک هایش را پاک میڪرد وارد حسینیه شد و گوشه اے نشست.
ڪتاب دعایے برداشت و تک تک دعاهایے ڪه میخواست را خواند.
سخنرانی ڪه تمام شد،نوحه خوان روضه را شروع ڪرد.
آن چنان دردناک و سوزناک مے خواند ڪه هر شنونده اے گریه و ناله سر مے داد.
دل حورا شڪست. با خود گفت:خدایا.. میشه به منم یک نگاهے ڪنے. من دیگه از این زندگے خسته ام. ڪسے رو ندارم باهاش دردودل ڪنم. ڪسیو ندارم ڪه بهم محبت ڪنه. ڪسیو ندارم ڪه سرمو بزارم رو شونه اش و هق هق ڪنم.
خودت ڪه میبینے حال و روزمو.
به حق همین شب عزیز قسمت میدم خدا... منو خلاص ڪن از این زندگے ڪه از اول تا همین حالا جز شب هایے ڪه پیش توام روے خوشے بهم نشون نداده.
مهرزادم ڪارے ڪن فراموشم ڪنه. من به دردش نمے خورم. نمے تونه رو پاے خودش وایسته و مستقل بشه. از همه مهم تر... تو رو باور نداره.
من بنده تو ام خدا. همیشه دست نیازم به سوے تو دراز بوده. دست خالے برم نگردون از مجلس بے بے فاطمه زهرا.
حاجتمو بده..
گرےه مے ڪرد و با خدا حرف مے زد.
آخر مجلس بود و وقت دعا. بعد از همه دعاهایے ڪه روضه خوان گفت، زمزمه ڪرد: خدایا آخر و عاقبتم رو به خیر ڪن.
با یک الهے آمین همه بلندشدند تا از حسینیه خارج شوند. حورا آخر از همه خارج شد و دید ڪه دارند غذا مے دهند.
پرس غذاے خود را ڪه از بویش میتوانست تشخیص بدهد ڪه قیمه است، از دست پسرک جوانے گرفت و راه افتاد سمت در خروجی.
اما ڪمے مڪث ڪرد و دوباره برگشت سمت حسینیه.
همان پسرے ڪه غذاها را تقسیم مے ڪرد، با دیدن حورا در آن وضع لبخندے زد و محو او شد.
_یعنی چقدر مشڪل داره ڪه این جورے مثل ابر بهار گریه مے ڪنه؟
حورا باز دیگر خواسته خود را از خدا خواست و به سمت خانه به راه افتاد.
"ڪاش خدا ڪمے مرا ببیند. خب چه مے شود؟
مگر من سهمے از این دنیا ندارم؟
مگر من چه قدر چیزے مے خواهم ڪه اینگونه دنیا با من لج مے ڪند؟
خدایا.. دنیایت به اندازه قلب یک گنجشک ڪوچک است. هیچڪس به آرزوهایش نمے رسد."
#نویسنده_زهرا_بانو
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_پنجم
ساعت۱۱بود ڪه حورا وارد خانه شد.
صدای مریم خانم بلند بود.
حورا زیر لب گفت:باز شروع شد.
_اےن دختره ڪجا گذاشت رفت این وقت شبے؟ ماشالله تو هم خونسردے اجازه دادے بره. معلوم نیست ڪدوم گورے میره با ڪیا میگرده ڪه انقدر پررو شده.
تو هم به جاے اینڪه جلوشو بگیرے تشویقش مے ڪنے بره.
آفرےن باریڪلا. فردا تو در و همسایه حرف درمیارن میگن حورا خانم تا نصفه هاے شب تو ڪوچه خیابون پلاسه.
آقا رضا گفت:هےس بسه دیگه مریم چقدر بلند حرف مے زنے. زشته..
_زشت دختر جوونه ڪه شب تو خیابون معلوم نیست چه غلطے مے ڪنه.
حورا خواست برود، خواست جوابے بدهد، خواست حرف هاے دلش را ڪه در این چندین و چند سال روے دلش مانده است را بزند اما.. فقط صبر ڪرد.
دستانش رو مشت ڪرد و فشار داد. حرفے نزد و سر جایش ایستاد.
ناگهان صداے مهرزاد را شنید ڪه مانند همیشه به طرفدارے از او آمده بود.
_چه خبرته مامان؟ مثل این ڪه یادت رفته دختر خودته ڪه تو خیابونا میچرخه نه حورا.
سپس رو ڪرد به پدرش و گفت:چرا وایستادین نگاه میڪنین؟ باید بزارین مثل همیشه زنتون هر چے از دهنش درمیاد به حورا بگه؟
مرےم خانم باز به صدا درآمد:چته تو مهرزاد؟ انقدر از این دختره طرفدارے نڪن. دختر بے ننه بابا ڪه طرفدارے نمے خواد.
_حورا بے مادر و پدره اما یڪیو داره ڪه خیلے دوسش داره. اونم حورا رو دوست داره. انقدر دوسش داره ڪه تا الان هواشو داشته و علاقه حورا هم بهش ذره اے ڪم نشده.
انقدر دوسش داره ڪه بهش این همه صبر و آرامش داده تا شما و حرفاتون و جهنمے ڪه تو این خونه براش درست ڪردین رو تحمل ڪنه.
_حرفای جدید میزنے مهرزاد. ببینم نڪنه این دختره رو...
_آره مامان دوسش دارم. مگه دوست داشتن جرمه؟ اونم دوست داشتن دختر پاک و معصومے مثل حورا.
مرےم خانم این دفعه جوش آورد و به حالت جیغ گفت:خاڪ بر سرم شد. وااااے خدا بیچاره شدم بدبخت شدم.
آقا رضا زیر بغل همسرش را گرفت و او را از زمین بلند ڪرد.
مرےم خانم همچنان گریه مے ڪرد و مانند ڪسے ڪه عزیزش را از دست داده شیون مے ڪرد.
دختر ها از اتاقشان بیرون آمدند و به سمت مادرشان رفتند.
_دیدی مهرزاد؟ از اخر ڪار خودتو ڪردے ببین مامان به چه روزے افتاد از دست تو!
مهرزاد با پوزخند گفت:هه تو یڪے دیگه حرف مراعات و اینا رو نزن. باید بیام از خیابونا جمعت ڪنن.
_خجالت بڪش مهرزاد.
سمت برادرش حمله ڪرد ڪه پدرش جلویش را گرفت.
_بی غیرت بے آبرو.. برو با اون دختره امل ڪه لیاقتت همونه
#نویسنده_زهرا_بانو
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
نماهنگ علمت یعنی پناه.mp3
4.3M
علمت یعنی پناه حرمت یعنی بهشت
باید اسمت رو فقط به روی تربت نوشت
تو دل آرام من تب ایام من
نفس راحت منو چی میتونم بگم
#جواد_مقدم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
هر شب به یاد #شهداوباشهدا بودن، نعمتوسعادتی است که باید قدرش را بدانیم و خداراشاکرباشیم که شهدا قبولمان کردند و به لحظه لحظه زندگیمان نظر میکنند و درمحفل نورانی و آسمانیشان راهمان دادند
وچه حس خوبو لذتبخشی استبا شهدا رفیق و همراه شدن...
#شهدااصحابآخرالزمانیامامزمانند
#زندگیوعاقبتمونشهداییانشاالله
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
💠 (۲۹) شهریور
💠 نهصد و هفدهمین( ۹۱۷)روز
#قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
• ••••••••••••••••••••••••
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدان معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#سیدجوادوسیدمصطفی_میرشاکی
•••••••••••••••••••••••
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید
••••••••••••••••••••••••
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
#توسل_به_شهدا_و_زیارت_عاشورا
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
••••••••••••••••••••••••
⏰زمان قرائت #زیارت_عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
•••••••••••••••••••••••••
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
شهید سیدمصطفی میرشاکی به یاد برادرش
«شهید سیدجواد میرشاکی» نوشته بود:
"روزها از پی هم میگذرند و فراموش
می شوند اما ای برادركم ؛ ای كه تو را
از همه چيز غيراز هدفم بيشتر دوست دارم
هیچ چیزی تو را از ياد من بيرون نمیبرد.."
#شهید_سید_جواد_میرشاکی
#شهید_سید_مصطفی_میرشاکی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹