این که گناه نیست 25.mp3
4.54M
#این_که_گناه_نیست 25
#استاد_شجاعی
✴️بجای اینکه زیاد زحمت بکشی،
سعی کن زحمتهات رو هدر ندی!
❌اشتباهاتی که روی هم جمع میشه،
و تو نسبت بهشون بی توجه هستی،
ذره ذره، زحمتاتو نابود میکنه
#اخلاق_اسلامی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
خانم معمولی و خانم خاص .MP3
13.38M
یک خانم #آگاه و #باسیاست و #خاص
رو با یک خانم #معمولی و #نابلد
#استادعلیبورقانی
#خانواده_آسمانی
#تربیت_معنوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
مجتبی مختاری + اثبات حجاب + پاسخ به شبهات .mp3
21.96M
اثبات حجاب بدون تکیه بر دین
(علمی + عقلانی + عقلائی)
+ پاسخ به شبهات متداول
استاد مجتبی مختاری
#حجاب_فاطمی
#غیرت_علوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت زندگی کسی که به گمراهی رفته بود اما با خوبان همراه شد و در نهایت عاقبت بخیر شد
شهید_مهیار_مهرام
عاقبتتون شهدایی
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتظار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از ما چیست؟
استاد حدائق
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
15.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرباز جانباز توام
هفته بسیج گرامی باد
#لبیکیاخامنهای
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای_الی_ظهور_الحجه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
ثواب فعالیت های امروز کانال را از طرف شهید
🌷رضوان_نورمند 🌷
به امام زمان (عج) تقدیم می کنیم.
🤲زندگی و عاقبتمون #مهدوی و #شهدایی ان شاالله 🤲
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهمانان گرانقدرشهدا
زندگیتون پرخیر
ازمحضر بزرگواران #شهدایی که در کانال 《خادمان #شهدا 》افتخارحضور دادند خواهشمندم
🍃🌸#شهیدشان🌸🍃
را معرفی نمایند((باارسال عکس/ کلیپ وصیتنامه
زندگینامه/ خاطره و کرامات شهید))
تا ختم زیارت پرفیض عاشورا هدیه به #شهید داشته باشیم و این همراهان آسمانی معرفی و شناخته شوند
#زندهنگهداشتنیادشهداکمتراز
#شهادتنیست
《رهبر معززآقا سیدعلی》
#انشااللهشهداآمینگویدعاهایمان
#باشند
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
💠 (۶) آذر
💠 نهصد و هفتادو پنجمین( ۹۷۵)روز
#قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
• ••••••••••••••••••••••••
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدان معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#سیدجعفر_مظفری
•••••••••••••••••••••••
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید
••••••••••••••••••••••••
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
#توسل_به_شهدا_و_زیارت_عاشورا
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
••••••••••••••••••••••••
⏰زمان قرائت #زیارت_عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
•••••••••••••••••••••••••
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#شهيد سيد جعفر مظفرى
بيست و هشتم شهريور 1344 در شهرستان قائمشهر به دنيا آمد. پدرش سيدباقر كارگر بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايى درس خواند.
به عنوان بسيجى در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم خرداد 1364 در هورالهويزه بر اثر اصابت تركش به شكم، دست و صورت شهيد شد. مزار او در گلزار سيد نظام الدين زادگاهش واقع است.
روحش شاد و راهش پررهرو باد
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
💠 خاطره ای از مادر شهید سید جعفر مظفری
بعدازشهادتش یک شب اومد به خوابم گفت: مادر! دلم می خوادتوحیاط خونه یه حسینیه بسازید گفتم:مادر ما که پول نداریم . گفت: غصه نخور پولش با من! یه جلسه قرض الحسنه ای داشتیم که هر ماه تشکیل می شد.تصمیم گرفتم تو جلسه بعدی با اسم سید جعفر شرکت کنم. تو اون جلسه وقتی قرعه کشی شداسم سید جعفر برای وام یک میلیونی دراومد. خیلی خوشحال شدم. یاد اون جمله سید جعفر افتادم که توی خواب بهم گفت: غصه نخور پولش با من!با کمک پدرش، با اون پول تونستیم تو حیاط منزل یه حسینیه بسازیم.اسم حسینیه رو هم گذاشتیم حسینیه باب الحوائج. از زمانی که این حسینیه تو منزل ما ساخته شد مناسبت مذهبی نبود که ما مراسم نداشته باشیم. الان هم به برکت اهل بیت و خود شهید مردم شهر تو مناسبت های مختلف تو حسینیه مراسم برگزار می کنند که خیلی ازاونها حاجت دارند و شهید و واسطه قرار میدن و تو حسینیه یه مراسم روضه میگیرن وحاجت روا میشن.
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
35.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شفا_گرفته_ی_آقا_امام_رضا
#شهیدبابالحوائجسیدجعفرمظفری
.
▫️مادر میگفت :دو ساله ش بود
رفتیم مشهد همونجا مریض شد تا
حدی که گفتن بچه داره میمیره.بغلش
کردم و رفتم سمت حرم.به آقا گفتم :
تو غریبی اینجا ، منم غریبم.
نزار تو غربت بچه م از دست بره.
یهو یه آقایی جعفر و گرفت و گذاشت
بالای ضریح.بعد زیارت از در حرم در نیومده
دیدم جعفرم خوب شده.اثری از
مریضی تو وجودش نبود...خدا خواست
با دست عنایت امام رضا بچه بماند تا
روزگاری سرباز امام زمان شود و همچون مادرش در هورالعظیم در سن ۱۸
سالگی ترکشی به پهلویش اصابت کند و شهید شود...
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با مادر شهید والامقام سید جعفر مظفری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
💎 خاطرات سید عباس موسوی همرزم شهید سید جعفر مظفری
سید جعفر معاون تعاون گردان امام محمد باقر علیه السلام از لشکر ویژه 25کربلا بود . با هم تو پرسنلی گردان آشنا شدیم. گردان امام محمد باقر علیه السلام گردانی بود که با فرماندهی شهید بلباسی و شهید خنکدار در عملیات ها حضور پیدا می کرد.یکی ازگردان های معنوی و خط شکن لشکرویژه25 کربلا بود.
این کارها را انجام می داد. همیشه سعی می کرد تو کارهای خیر پیش قدم باشه.مثلاً شهید بلباسی فرمانده گردان، هر زمانی که از خط می اومد مقر می گفت: عباس! چایی داریم؟من هم سریع سراغ سید رومی گرفتم, اون هم بدون کوچکترین اعتراضی می رفت چایی رو آماده می کرد. با اخلاص و بی تکبر بود.زمانی که دهلران بودیم معمولاً تا دیر وقت بیدار می موندیم,یک کتری چای درست می کردیم با بچه های تعاون, پرسنلی و فرماندهی باهم می خوردیم. اگه چایی اضافه می کرد سید سر آخر همه رو می خورد. می گفتم: چرا این کار و می کنی؟ می گفت ( آخه اصرافه,حروم میشه!)ساده و بی آلایش و با ادب و سر به زیر بود.اگه یک زمانی شهید خنکدار و شهید بلباسی بهش میگفتن: همینجا باش وتکون نخور,فقط یک کلمه می گفت: چشم و به هیچ وجه از جاش تکون نمی خورد.سمعا و طاعتا بود
از زمانی که با این شهید آشنا شدم خصوصیات اخلاقی در اون دیدم که امروز در کمتر جوانی دیده میشه. یادم میاد سردار شهید بهداشت (فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا از لشکر25کربلا) اومد مقر گردان امام محمد باقر علیه السلام . شهید خنکدار به بچه ها گفت: شام آماده کنید. اون شب شام مقداری کم بود. دیدم سید جعفر شام خودش و داد به چادر فرماندهی بعدش ما هرچی گفتیم شام بخور می گفت: نمیخورم،آخه فرمانده گردان حمزه امشب مهمان ماست نباید آبرومون بره. سال 64 بود قبل از عملیات والفجر8 رفتیم هورالعظیم که عملیات قدس 1 رو انجام بدیم . یه عملیات ایزایی که عراق را مشغول کنیم تا عملیات فاو انجام بشه.شهید مظفری با یکی از بچه های تنکابن به نام آقای میرزایی قبل از شهادت با هم تو یک سنگر بودند منتظر بودند تا قایق بیاد واونها رو ببره خط . خط اطراف پاسگاه ترابه بود . توپخانه عراق شروع کرد به کوبیدن منطقه.سید تو سنگر به پهلو خوابیده بود . یه تیر اومد درست خورد به پهلوش.همون جا تو سنگر با پهلویی شکسته مثل مادرش حضرت زهراس به شهادت رسید.
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
48.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که باب الحوائج شد
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#کرامت_شهیدسیدجعفرمظفری
#توسل_به_شهدا
💠 بنده امیر رضا اسماعیلی پرسنل پلیس راه استان مازندران هستم یکی ازهمکاران بنده به نام آقای عباس ذلیکانی دارای فرزند 2 ساله ای می باشد.فرزند ایشان سال 89 بر اثر بلعیدن سوزن دچار خونریزی شدید شده بود.با توجه به مراجعات متعددی که به پزشکان داشتتند هیچ نتیجه ای حاصل نشد .
💠 پزشکان معتقد بودند تنها راه درمان جراحی تخصصی بود که هزینه آن خیلی زیاد بود وآقای ذلیکانی قادر به پرداخت این پول نبود . یک روز ایشان را در محل کار دیدم که پی در پی دنبال چاره ای برای رفع مشکل فرزندش می گشت. به ایشان گفتم شما که این همه تلاش کردید بنده هم به شما پیشنهادی می دهم شاید مشکلتان حل شودگفت:درخدمتیم.
💠گفتم:من یک شهیدی را می شناسم که از اقوام بنده است در منزل این شهید حسینیه ای وجود دارد که مردم شهر حاجت ها ومشکلات خودشان را با گرفتن روضه ای در این حسینیه حل می کنند شما متوسل به این شهید شوید انشاالله مشکلتان حل می شود.
💠ایشان هم تصمیم گرفتند این کار را انجام دهند.نذر کردند و متوسل به این شهید بزرگوار شدند.بعد از چند روز وقتی به دکتر مراجه کردند طی عکسبرداری که توسط پزشکان انجام شد سوزنی که تاچندروز قبل در شکم این کودک بود به صورت معجزه آسایی محو شد وهیچ اثری از سوزن نبود که این اتفاق موجب تعجب پزشکان شده بود.تا به امروز هم برای فرزند ایشان هیچ مشکلی به وجود نیامده است.
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#پلاک_پنهان
🔻 قسمت #نه
کلید در را باز کرد و وارد خانه شد ،با دیدن کفش های زنانه ،حدس می زد که خاله سمیه به خانه شان آمده،وارد خانه شد و با دیدن سمیه خانم لبخندی زد :
ــ سلام خاله،خوش اومدی
ــ سلام عزیز دلم،خسته نباشی
سمانه مشکوکـ به چهره ی غمگین خاله اش نگاهی انداخت و پرسید:
ــ چیزی شده خاله؟؟
ــ نه قربونت برم
به سمت مادرش رفت و بوسه ای بر گونه اش کاشت:
ــ من میرم بخوابم ،شمارو هم تنها میزارم قشنگ بشینید غیبتاتونو بکنید،مامان بیدارم نکن توروخدا
ــ صبر کن سمانه
ــ بله مامان
ــ خانم حجتی رو که میشناسی؟
ــ آره
ــ زنگ زد وقت خواست که بیاد برای خواستگاری
ــ خب
ــ خب و مرض،پسره هزارماشاا... خوشکله پولداره خونه ماشین همه چیز
سمانه با اعتراض گفت:
ــ مامان ،مگه همه چیز پول و قیافه است ؟؟
ــ باشه کشتیم،مگه ولایی و پاسدار نمی خواستی،پسره هم پاسداره هم ولایی با فعالیتات هم مشکلی نداره،پس میشینی بهش فکر میکنی
ــ چشم
ــ سمانه ،باتو شوخی ندارم میشینی جدی بهش فکر میکنی
سمانه کلافه پوفی کردو گفت:
ــ چشم میشینم جدی بهش فکر میکنم ،الان اجازه میدی برم بخوابم؟؟
ــ برو
سمانه بوسه ای نمایشی برای هردو پرتاب کرد و به اتاق رفت ،خسته خودش را روی تخت انداخت و به فکر فرو رفت که چرا احساس می کرد خاله سمیه از اینکه این بحث کشیده شده ،ناراحت بود.
و خستگی اجازه بیشتری به تحلیل رفتار سمیه خانم را به او نداد و کم کم چشمانش گرم خواب شدند
#نویسنده: فاطمه امیری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#پلاک_پنهان
🔻 قسمت #ده
صغری با صدای بلند و متعجب گفت:
ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟
سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید:
ــ فعلا که داره فکراشو میکنه،اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه
کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرش را دید،سرش را بالا آورد و گفت:
ــ چرا اینجوری نگام میکنید؟
ــ یعنی خودت نمیدونی چرا؟
ــ خب مادرِ من ،میگی چیکار کنم؟
صغری عصبی به طرفش رفت و گفت:
ــ یکم این غرور اضافه و مزخرف رو بزار کنار ،بریم خواستگاری سمانه ،کاری که باید بکنی اینه
کمیل اخمی کرد و گفت:
ــ با بزرگترت درست صحبت کن،سمانه راه خودشو انتخاب کرده،پس دیگه جایی برای بحث نمیمونه
از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود.
سمیه خانم اخمی به صغری می کند؛
ــ نتونستی چند دقیقه جلوی این زبونتو بگیری؟
ــ مگه دروغ گفتم مامان،منو تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره،اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره
ــ منم میدونم ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی،بزرگتره،احترامش واجبه
بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت،ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود،لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست.
ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته
کمیل در همان حال زمزمه کرد:
ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه
سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛
ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم،اومدم در مورد سمانه صحبت کنم
ــ مـــا مــــان ،نمیخواید این موضوعو تموم کنید
ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری
کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛
ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو
کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه ،نمیگم بزرگ شدی اما جوون هم نیستی،از وقتی کمی قد کشیدی و فهمیدی اطرافت چه خبره،شدی مرد این خونه،کار کردی،نون اوردی تو این خونه ،نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم ،تو برای صغری هم پدری کردی هم برادری.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
ــ از درست زدی به خاطر درس صغری ،صبح و شب کار می کردی،آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی،من سختی زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر.
مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم ،از خودت گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی.
اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد و با مهربانی ادامه داد:
ــ بعد این همه سختی ،دلم میخواد پسرم آرامش پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟
صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را به خوبی می شنید که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید:
ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد ،من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم
ــ تنفر؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره.
الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش.بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده،
باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است
#نویسنده: فاطمه امیری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
نماهنگ مهر مادری.mp3
2.33M
مهر مادری
کربلاییجواد #مقدم
#السلامعلیکیافاطمهالزهرا
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
هر شب به یاد #شهداوباشهدا بودن، نعمتوسعادتی است که باید قدرش را بدانیم و خداراشاکرباشیم که شهدا قبولمان کردند و به لحظه لحظه زندگیمان نظر میکنند و درمحفل نورانی و آسمانیشان راهمان دادند
وچه حس خوبو لذتبخشی استبا شهدا رفیق و همراه شدن...
#شهدااصحابآخرالزمانیامامزمانند
#زندگیوعاقبتمونشهداییانشاالله
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹