[ #عاشقانہ_دو_مدافع🌿]
#قسمت_چهل_هفتم
_چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم
اردلاݧ بود
ریشاش بلند شده بود. یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود
اومدم مث بچگیامو بپرم بغلش ک رفت عقب
کجا؟زشتہ تو کوچہ
خندیمو همونطور نگاهش میکردم
چیہ خواهر؟نمیخواے برے کنار بیام تو؟
اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
درو بستم و از پلہ ها رفتیم بالا
_چشمم خورد بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود
دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش
خندید و گفت: زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ؟چیزے نیست بیا بریم تو
داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشـݧ وایسا مـݧ آمادشوݧ کنم
_رفتم داخل و گفتم :یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید
زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای ماماݧ هم چادر برد
ماماݧ با بے حوصلگے گفت:مامور و گاز تو خونہ چیکار داره
نمیدونم ماماݧ مثل اینکہ یہ مشکلے
پیش اومده
خیلہ خوب باباتم صدا کـݧ
باشہ چشم
_بابا؟بیا مامور گاز
بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز؟
خوب تو خونہ چیکار داره؟
نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید
بابا در خونہ و باز کرد و با تعجب همینطور بہ اردلاݧ نگاه میکرد
اردلاݧ بابا رو محکم بغل کرد و دستش و بوسید
بابا بعد از چند ثانیہ بہ خودش اومد و خدا رو شکر میکرد
_از سرو صداے اونها ماماݧ و زهرا هم اومدݧ جلوے
ماماݧ تا اردلاݧ دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسیـݧ، خدایا شکرت خدایا هزار مرتبہ شکرت بعد هم اردلاݧ و بغل کرد و دستشو گرفت
زهرا هم با دیدݧ اردلاݧ دستشو گذاشت جلوے دهنشو لیواݧ از دستش افتاد
اردلاݧ لبخندے بهش زد ،لبشو گاز گرفت و دستشو بہ نشونہ ے شرمنده ام گذاشت رو چشماش
_ماماݧ دست اردلاݧ و ول نمیکرد، کشوندش سمت خونہ
همہ جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده؟
اردلاݧ هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سالم سالمم مادر مـݧ
ماماݧ از خوشحالے نمیدونست باید چیکار کنہ
اسماء مادر براے داداشت چاے بیار، میوه بیار،شیرینے بیار، اصـݧ همشو بیار
باشہ چشم
_زهرا اومد آشپز خونہ دستاش از هیجاݧ میلرزید و لبخندے پر،رنگ رو صورتش بود چهرش هم دیگہ زرد و بے حال نبود
محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم
خدا رو شکر اونشب همہ خوشحال بودݧ
رفتم داخل اتاقم ،رو تختم نشستم و یہ نفس راحت کشیدم
_گوشیمو برداشتم و شماره ے علے و گرفتم
الو؟
جوابشو ندادم دوست داشتم صداشو بشنوم
دوباره گفت:الو؟همسر جا؟
قند تو دلم آب شد اما بازم جواب ندادم
گوشے و قطع کرد و خودش زنگ زد الو؟اسماء جا؟
الو سلام علے
پووووفے کردو و گفت: چرا جواب نمیدے خانوم نگراݧ شدم
آخہ میخواستم صداے آقامونو گوش بدم
خندیدو گفت :دیوووونہ
_جاݧ دلم کار داشتے خانوم جا؟
اووهوممم علے اردلاݧ اومده
اردلا؟شوخے میکنے چہ بے خبر؟
آره والا دیوونست دیگہ
چشمتوݧ روشـݧ
مرسے همسرم .شب بیا خونہ ما
واسہ شام دیگہ؟
آره
بہ شرطے کہ خودت درست کنے
چشم
_چشمت بی بلا
پس زود بیا.فعلا
فعلا.
نیم ساعت گذشت. علے با یہ شیرینے اومد خونمو
بعد از شام از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد ...
ادامه دارد.....💛
🕊
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮
@khademe_alzahra313
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
[ #عاشقانه_دو_مدافع♥️]
#قسمت_چهل_هشتم
_بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد...
اردلاݧ تعجب زده نگاهمو میکردو سرشو میخاروند
_بعد هم دستشو انداخت گرد ماما و گفت:ماماݧ جا ، مارو او جلو ملو ها کہ راه نمید کہ ، ما از پشت بچہ ها رو پشتیبانے میکنیم
لبخند پررنگے رو لب ماما نشست و دست اردلاݧ و فشار داد
یواشکے بہ دستش اشاره کردم و بلند گفتم:پشتیبانے دیگہ
چشماش گرد شد ، طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش ،اخم کردو آروم گفت:هیس
_بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید واسم تکوݧ داد
خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے؟
دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت:بابا ایـ خانومتو جمع کـ ، امشب کار دستموݧ میده ها...
_زدم بہ بازوشو گفتم چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـ داستانا یہ سوغاتے نیوردے؟
خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار داداش بشیـݧ مـݧ میارم
رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیرو
کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ
یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود
_چشمامو ریز کردم و روشو خوندم
"لبیک یا زینب" کہ روے ایـ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود
پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ
لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد
نفسم تنگ شده بود
_صداے قلبم و میشندیدم
نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم
چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم
رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم
متوجہ ورود اردلاݧ نشدم و
اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء؟؟
_بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش
چرا نشستے؟مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے؟
بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم
کولہ رو برداشت و گفت: نمیخواد بیا بریم خودم میارم
کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد
_یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ
اسماء باز دوباره فوضولے کردے؟
سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ؟
چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت:
بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش
_داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم
خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم
_داداش میشہ بگے؟خیلے مشتاقم بدونم درموردش
الا نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم
ادامه دارد....❤️
🕊
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮
@khademe_alzahra313
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
#عزاداری_از_شب_اول_محرم
چـرا عزاداری امام حسین علیه السلام از شب و روز اول محرم شـروع می شـود؟ #امام_رضا_علیه_السلام می فرمـاید: از اول دهۀ محـرم ، حزن و انـدوه در چهرۀ پدرم دیده میشد و حالت عزادار به خود میگرفت وروز دهم، روز مصیبت و گریۀ او بود. امالی صدوق ۱۲۸
عـزاداران با ده شب عــزاداری ، در واقـع خـود را بـرای حضـور در غــم بـزرگ روز عاشورا آماده می کـنند. اگر #عزاداری از روز عـاشورا شروع می شد ذکـر مصیبت ها خیلی دردناک تر و غیـر قابل تحمل تر می شد.
یک دهه عزاداری قبل از عاشورا میتواند مـوجب کـسب توجـه و ســوز دل در روز عاشورا باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثـر توجـه به تعلقات دنیـا احسـاس #محبت شان بهامام حسین علیه السلام کم شده، ده روز زمان دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ ومعارف دینی آمادگی لازم راکسب کنند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ عاشـورا بی احساس و بی توجه باشند. استاد پناهیان
🕊
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮
@khademe_alzahra313
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
🍃✨🌹✨🍃
🕗 #ساعت_هشت_عاشقی
همه با هم زیر ایوان طلای صحن انقلاب عرض سلام داریم به امام رئوف (ع)
🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌹 علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌹 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌹 و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌹 و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌹 الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌹 صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌹 زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌹 کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 🌺🍃
سلام
ایام به کام و باب دل...
چنتا نکته در باب ورود به ماه محرم خدمت عزیزانم عرض میکنم
ان شاالله نهایت بهره رو ببریم
1) زیارت عاشورای هر روز این ماه ترک نشه ان شاالله...
۲)با وضو وارد شدن به مجلس عزای سیدالشهدا و دائم الذکر بودن
به احترام صاحب عزا( خانوم فاطمه الزهرا)
گوش ندادن به موسیقی و اهنگ و....
نماز اول وقت...
که سرچشمه هرچی خیره هستش.
مداومت به نماز اول وقت برکت زندگی دنیا و اخرت رو تامین میکنه.
نوکری تو دستگاه سیدالشهدا...
ولو به برداشتن یه زباله کوچیک از کنار تکیه ها و موکب ها و حسینه ها،
اگه مقدوره براتون تو مراسمات سقا بشید...
آب بدید دست عزا دارا..
پوشیدن لباس عزای تمیز و مرتب و به موقع در مجلس حاضر شدن....،
یه دستمال اشک کوچیک بذارید جیبتون،
ان شاالله رزق اشک و آهی داشته باشیم حیفه این اشکا با دستمال کاغذی پاک بشه...
به احترام سیدالشهدا حجابمون رو نگه داریم...
حجاب زبان...
حجاب چشم...
حجاب گوش...
بخدا خیلی اثر داره بچه ها...
زن و شوهرا اگه هر کدومتون تو دستگاه سیدالشهدا خدمت میکنید
همدیگرو کمک کنید...
پشت هم باشید،
همو درک کنید...
سختی هارو باهم دیگه کنار بیاید..
اگه شوهرتون دیر میاد...
اگه خانومتون گرفتار کارای هییت خانوماست و...
شما صفحه سفید رو برا بچه ها توضیح بدید...
از امام حسین اسطوره بسازید براشون..
نذری هاتونو بدید بچه ها پخش کنن...
تو مراسمات مذهبی با بچه هاتون بیش از قبل خوش رفتاری کنید....
بذارید ب دلشون مزه بده
خانوما و اقایونی که بچه شیر خوار یا کوچیک دارید.
از الان برید مراسمات رو شرکت کنید...
به بچه هاتون بگید میخوایم بریم خونه امام حسین...
نمیخواد واقعه کربلا رو براشون تشریح کنید،
هیچ وقت نگید دشمنا امام حسین رو شکست دادن...
ب قول شهید مطهری کربلا دوتا صفحه داره
یه صفحه اش تاریکه که همون کشتن و جنگه...
اما صفحه دیگه اش روشن و سفیده که رشادت و شهادت و پیروزی حق علیه باطله
اونایی ک دنبال کار فرهنگی هستید
شبا معمولا بچه ها تو مراسمات برنامه خاصی براشون ندارن،
شما با ذوق و سلیقه خودتون جمع کنید بچه هارو و کلی برنامه های متنوع براشون بذارید..
همش که گریه کردن و سینه زدن نیست..
هرشب دست یدونه از رفیقاتونو بگیرید ببرید روضه...
حیفه تنهایی رفتن..
زن و شوهرا ترجیحا باهم مراسمات رو شرکت کنید...
جاهای مختلف شهر رو امتحان کنید یا بپرسید کجا مراسماتش بهتره خصوصا سخنرانی ها...
کنار عزا داری یاد گرفتن علم و دانش هم خیلی مهمه..
من خودم اگه باشم
تاریک ترین و خلوت ترین مکان رو برا نشستن انتخاب میکنم...
حتی اگ با کسی برمم موقع سخنرانی و روضه با فاصله میشینم تا حواسم پرت حواشی نشه
اقا امام زمان عج فرمودن هرجا روضه عموم #عباس باشه من خودمو سراسیمه میرسونم....
حواسمون ب اون لحظات خیلی باشه...
یا همیشه گفتن صاحب عزا در ورودی وایمیسه برا خوش امد گویی به عزا دارا....
صاحب عزا مادرمون حضرت زهرا و پدرمون امیرالمومنین هستن...
صاحب عزا امام زمان عج هستن...
حواسمون باشه خلاصه...
مارو هم دعا کنید...
زیاد حرف زدیم حلال کنید