🍃❤
نوشتــههایم هـم
بےتابتان هستـند⚡️
صبح بخـــیر بگـــوینـــد!☝️
تا #صبحگاهــم با عـــطرِ نفسِ شمــا
آغـــاز شـــود . . .🍃
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_نگاهشهید☺️❤️
زیارت امــــام مہــــ💐ــدے عجل الله تعالی فرجه الشریف
در روز جمعــــــہ
💕 جمعه روز حضرت صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
و بنام آن حضرت است و همان روزى است كه ایشان در آن روز ظهور خواهد کرد.
💛 السَّلامُ عَلَیْكَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَیْنَ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نُورَ اللَّهِ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَفِینَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَیْنَ الْحَیَاةِ السَّلامُ عَلَیْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْكَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِكَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ السَّلامُ عَلَیْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مَوْلایَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَیْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْكَ،
💛 و أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ یَجْعَلَنِی مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لَكَ وَ التَّابِعِینَ وَ النَّاصِرِینَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْكَ فِی جُمْلَةِ أَوْلِیَائِكَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْكَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِكَ هَذَا یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ یَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِیهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِیهِ لِلْمُؤْمِنِینَ عَلَى یَدَیْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِینَ بِسَیْفِكَ وَ أَنَا یَا مَوْلایَ فِیهِ ضَیْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ یَا مَوْلایَ كَرِیمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّیَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِی وَ أَجِرْنِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِكَ الطَّاهِرِینَ.
__________________
ما منتظر منتقم فاطمه.س هستیم ❤️
🌺🍃 @khademe_alzahra313 🍃
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتدوم #ادامه خطبه عقد من و
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتسوم
#ادامه خطبه عقد من و تو
فکر کنم یک روز قبل از مراسم عقد بود☺️ که #ابراهیم به من گفت:اگر اسیر شدم یا مجروح🙂،باز هم حاضری کنار من زندگی کنی؟🤗گفتم:من این روزها فقط فهمیدهام که آرم سپاه را خونین ببینم🙂.نگاه کرد،در سکوت،تا بگویم:من به پای شهادت💔 تو نشستهام.میبینی🍃؟من هم بلدم توکل کنم🤗.ما اصلا مراسم نداشتیم.اوایل دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که یک روز راهی خرید عروسی شدیم☺️.من بودم و #ابراهیم و خانوادههامان.یک حلقه خریدیم💍،کوچکترینش را،به هزار تومان. #ابراهیم حلقه نخواست.از طلا و پلاتین و این جور چیزها،خوشش نمیآمد😊.نه که خوشش نیاید.به شرع احترام میگذاشت🙂.گفت:اگر مصلحت بدانید؛من فقط یک انگشتر عقیق بر میدارم🤗.به صدوپنجاه تومان.پدرم به من گفت:دختر؛تو آبروی مارا بردی😒.گفتم:چرا؟چی شده مگر؟پدرم گفت:تا حالا کی شنیده برای داماد فقط یک انگشتر عقیق بخرند😕؟مردم به ما میخندند!روز بعد،وقتی #ابراهیم به منزل ما تلفن زد📞،مادر عذر خواست😒،گوشی را داد به پدرم.پدرم پای تلفن به او گفت:شما اول بروید یک حلق هی آبرودار بخرید بیاورید😒؛بعد بیاید باهم صحبت میکنیم😐. #ابراهیم گفت:همین انگشتر عقیق،از سر من هم زیاد است☺️،آقای بدیهیان.شما فقط دعا کنید من بتوانم توی زندگی مشترکم،حق همین انگشتر را هم درست ادا کنم🙂.بقیهاش دیگر بسته به کرم شماست و مصلحت خدا.خدا خودش کریم است.☺️❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ
#ادامهدارد...
🔴شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد!
⬅️ دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند.من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#شهید_احمدعلی_نیری
🆔️ @khademe_alzahra313
#فرازے_از_وصیت_نامہ
حسین(ع)جان وقتی کہ مابہ جبهه میرویم بہ این نیت میرویم
انتقام #سیلی بازوی ورم
و سینہ سوراخ شده را بگیرم...
🌹شهید_احمد_پلارک
#سالگرد_شهادت
🌷🌷🌷🌷🌷
@khademe_alzahra313
#قرآن602
طرح ختم قران کریم🌹
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@khademe_alzahra313
کار باران همین است؛ می شوید و ...
پاک می کند و ....
آنقدر می بارد ؛
تا دلت برای تابیدن خورشید ؛ تنگ شود!
امّا این بار هم...
باران آمـــد ....
و باز آرامِ جان نبود!!
ولی ما امیدوار...
برای رؤیت خورشید باز می گوییم؛
السلام علیک یا نور الله فی ظلمات الارض یا بقیه الله...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
@khademe_alzahra313
🍃❤️🍃
بوی صبـــح میدهید☺️
و گنجشک ها
از طراوت شمـا
پرواز می کنند ،🕊
حسودی ام می شود🍃
به دل هایے❤️ که
هر صبـــح
بدرقه تان مےکنند 🌹. . .
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#روزتون متبرک به #نگاهشهیدهمت☺️❤️
@khademe_alzahra313
🍃❤️🍃
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتچهارم
آشیانهاے در شهر موشڪها
وقتی بچههای سپاه پاوه در خانه را زدند و پیغام دادند برای رفتن به جنوب خود را آماده کنم🙂،بی درنگ دست به کار شدم،اسباب و اثاثیه را که شامل یک دست رختخواب و مقداری خرده ریز بود،در صندوق عقب ماشین جا داده شد🍃.شهیدحمیدقاضی که آمده بود تا در جمع و جور کردن وسایل کمکی کند😐،رو به من کرد و گفت:از حالا به بعد خانه به دوشی شروع میشود،حاج خانم!🙂 بعد از ورود من به شهر دزفول به دعوت یکی از برادران دزفولی که از دوستان #حاجی در سپاه بود سه شبانه روز در خانهی ایشان به سر بردیم😇.در آن دوران،زندگی در دزفول بسیار سخت و طاقت فرسا بود😣.از یک سو حملات توپخانه،شلیک موشکهای🚀 زمین به زمین و هجوم هواپیماهای دشمن جان و مال ساکنان را تهدید میکرد😞،از سوی دیگر ما هیچ امکانات و وسایلی برای شروع زندگیمان نداشتیم☹️.اغلب مردم شهر خانههای خود را ترک کرده و به محلهای امن یا شهرکهای حاشیهی شهر پناه بودند🙂.ما به دنبال خانهای برای سکونتمان بودیم🍃.یکی از برادران نیروهای انتظامی👮 پیشنهاد کرد برویم و در خانه آنها مسقر شویم.☺️❤️
راوےهمسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ
#ادامهدارد...
@khademe_alzahra313
🍃دختری آمد سراپا فاطمه
این رقیه خانم است یا فاطمه؟
🍃در اصالت کیست طاها اینچنین؟
در جلالت کیست زهرا اینچنین؟
🌸ولادت_دختر_ارباب_مبارک 🌸
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام همسنگران بزرگوار 🌷 امروز چله سوم رو شروع میکنیم بانام چله 🌟 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله
سلام علیکم 💐
بیست و هشتمین روز از ✨چله سوم✨ سر سفره شهید سرفراز 🌷مصطفی نبی لو 🌷هستیم
مصطفی خیلی انقلابی و دلسوز بود. در دوران دفاع مقدس مدام جبهه بود و در این جبهه چند بار جانباز شد. یک بار در جریان مجروحیتش در جبهه جنگ تحمیلی طوری فکش آسیب دیده بود که دندانهایش را درآورده بودند و یکی یکی دوباره در فکش جا گذاشته بودند. قبل از ترمیم کامل تمام فک را سیم پیچی کرده بودند و فکش مدتی باز نمیشد و از راه نی از لابلای دندانها فقط میتوانست مایعات بخورد. قبل از آن هم مدتی از راه بینی تغذیه میکرد. چند ماه اینگونه عذاب کشید تا خوب شد.