﷽
صل الله علیک یا حجت الله فی ارضه
خوشا لبی که دم زد از نوای صاحب الزمان
خوشا دلی که پر شد از ولای صاحب الزمان
خوشا بحال عاشقی که هر سحر دقایقی
کند کبوتر دلش هوای صاحب الزمان
خوشا به دیده ای که تر. شود به یاد منتَظَر
خوشا سری که می رسد به پای صاحب الزمان....
قسم به لحظه ی سحر قسم به شمس والقمر
رضایت خداست در رضای صاحب الزمان ...
اللهم عجل لولیک الفرج
#حسینجان♥️
صبحگاهان که خیالت
✨ به سرم می آید
دست برسینه دلم سمت حرم می آید
بعد هر ذکر سلامی که
✨ به تو می گویم
عطرسیب است که از دور و برم می آید
#صبحمبهنامشما
#ازدورسلام🌱
ماجرا
قصہ ے دلے است...
ڪہ میان رمل هاے فڪہ...
یا خاکـــــ شلمچہ
یا آبهاے اروند...
جامانده استـــــ...
#جامانده را قصہ اے نیست...
جز دلدادگے...
خدایا من جا مانده ام💔
اَللّٰــــھُم عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْفرَجْ
﷽
#غریب_مادر_حسن
دوشنبه ها حَسَنیّه بپاست در قلبم
سلام میدهم از عمق جان به سمت بقیع✋
#حسین_مرادی
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
#قناعت
من کباب بخورم درحالیکه بسیجیها نان خالی هم گیرشان نمیآید
پدر حاج همت نقل میکند «حاجی مدتها بود که سری به ما نزده بود، برای همین، به اندیمشک رفتیم. صبح زود با ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای بچهاش کباب درست کرده بود. کباب را جلوی ابراهیم گذاشت، ولی ابراهیم نخورد. گفتم: چرا نمیخوری؟ گفت: من کباب بخورم، درحالیکه بسیجیها نان خالی هم گیرشان نمیآید. نخورد. کمی استراحت کرد و رفت سر کارش.» پدر شهید ادامه میدهد «کفشهایش آنقدر پاره بود که قابلاستفاده نبود. نهتنها از کفشهای دولتی استفاده نکرد، بلکه کفشی که خودم برایش خریده بودم هم نپوشید، آن را به یک بسیجی داد که کفش گیرش نیامده بود. میگفتم آخر پسر، مثلاً تو فرماندهای، کمی به خودت برس، اما انگار نه انگار