هرشب که می خوابید #روح شما قبض می شود و ممکن است فردا برنگردد.
پس:
*قبل از خواب #وضو بگیر، همینطور توی بستر نرو.
دعایی بکن، چند دقیقه ای با #امام_زمان صحبت کن،
*اعمالت را محاسبه مراقبه کن، ببین امروز چکار کردی؟ #توبه کن قبل از اینکه مرگت فرا برسد، فکر کن بستر تو قبرتوست، سر به سجده بگذار، چند مرتبه الهی العفو بگو،
*چند تا صلوات بفرست که اعظم اذکار است، با خودت بگو، شاید خوابیدم بلند نشدم، بعنوان دشت آخر چند تا صلوات بفرستم.
و از خدا بخواه اگر عمر دوباره بهت داد، این توفیق را داشته باشی که بهتر از امروز عمل کنی تا انسانی شایسته تر باشی.
#نماز_شب
💠آیت الله العظمی بهجت (ره):
💢کسی که اهل عبادت در تاریکی سحر و تهجد باشد ، از تاریکی قبر و برزخ هراسی نخواهد داشت...
💢 چون تاریکی سحر نور و روشنایی برای خانه قبر و برزخ خواهد بود.
✨روز ظهورتو چه سرافکنده می شوند،آنان که درخواندن دعای فرج تو کم گذاشتند✨😔
🌹مابرانیم که این ذکر جهانی بشود🌹
✅ ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحرخیز که صاحب نفسانند
🔸🔸🔸🔸
💠السلام علیک یا اباصالح المهدی عج💠
🔔قرار دل به رسم هرشب ساعت
🌺دعایی که درزمان غیبت بایدهرروز خوانده شود 👇🌺
اللهم عَرِفنِی نَفسَک،فَاِنَک اِن لَم تُعَرِفنِی
نَفسَک لَم اَعرِف رَسُولَک،،،،
اللهم عَرِفنِی رَسُولَک،فَاِنَک اَن لَم
تُعَرِفنِی رَسُولَک،لَم اَعرِف حُجَـتـَک،
اللهم عَرِفنِی حُجـَتـَک فَاِنَک اِن لَم تُعَرِفنِی حُجَـتَک،ظَلَلتُ عَن دِینِی،،،
یااَللهُ،یَا رَحمـٰنُ،یَارَحیم،یَامُقَلِبَ القُلُوب،
ثَبِت قَلبِی عَلیٰ دِینـِک،اِنَّهُم یَرَونَه بَعیدًا وَ نَـرَاهُ قَـرِیبَا،،،،،
🌸دعای فرج🌸
🌿🌹بِسْمِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ🌹🌿
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاء،ُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ
وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ
فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب،ُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمين بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين..
✨وبراي سلامتي حضرت ولیعصر روحی و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء✨
اَللّـهُمَّ كُنْ لِّوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه، في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة، وَلِيّاً وَحافِظاً
وَقائِداً وَناصِراً، وَدَليلاً وَعَيْنا
، حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً، وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
اَللَّهُــــمَّ صَلِّ عَلـــَی مُحَمـّــــــَدٍ وَآلِ مُحَمـّـــــَدٍ وَعَجّـــِــلْ فــَرَجَهُــــــمْ وَالــْعَــنْ أعْدائــَهــُــمْ أجْمَعیـــــــنْ
🌿 اللهم عجل لولیک الفرج🌿
🌿واحفظ قائدنا الامام الخامنه ای🌿
دعا برای رزمندگان و مدافعان حرم فراموش نشه.🌹
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
@khademe_alzahra313
#مهدے_جان❤️
#سلام_امام_زمانم
تا یخ نزده ریشه ی ایمان برگرد
ای فصل بهار در زمستان برگرد
مردیم از این بی کسی و دربدری
ای صاحب ذوالفقار و قرآن برگرد
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_61
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
ای_شهید...
ای جوان مردِ راهِ عاشقی!
ای که با جان خود، جان خریدی💔 برایمان،دستمان به رویت دراز است✋
ای_شهید...
ای عرش نشینِ خدایی!🕊
دستمان را بگیر
بخدا غرق می شویم.😔
.
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
@khademe_alzahra313
️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#پابوس
بوے بقیع مےوزد...🌬
بوے خاڪ⌛️
آرے، سهـ شنبهـ شده و
باز من..
دخیل میبندمــ بهــ ضریحـ🕌ـے
ڪهــ ندارے💔...
#سهشنبه_هاے_بقیع💔
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘ فصل دوم قسمت 6⃣5⃣ دزفول؟🤔🤔 حالا راه بیفتیم ببینی
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فصل دوم
قسمت 7⃣5⃣
ژیلا چند روزی را دور از ابراهیم در خانه ی عمویش زندگی کرد با او گرم و مهربان بودند.😥😥
با این همه اما دلش نمی خواست که سربار زندگی دیگران باشد.به ویژه این که عمو و زن عمو پس از سال ها انتظار تازه صاحب فرزندی
برای خود شده بودند و دلشان
می خواست بیشتر سرگرم او باشند تا چیز دیگری.😞😞
زندگی آن ها آرام تر و به دور ازهیاهو بودو ژیلا نمی خواست که در این حوض آرام ریگی حتی بیفتد و خطی بر این آرامش بیندازد.😔😔
پس وقتی ابراهیم از منطقه برگشت و با لب خندان به ژیلا سلام کرد و مهدی را در بغل گرفت و سربه سر همسرش گذاشت،اخم های ژیلا از هم بازنشد😥😥😔
ابراهیم نگران از او پرسید:
چی شده عزیزم؟😥😥
چرا این جوری شده ای؟؟😥
چرا با من اینجور سرسنگین رفتارمی کنی؟؟😥
هان؟😒😒
دلخوری که دیر آمده ام؟😔
خب خیالم از بابت تو و مهدی راحت بود.می دانستم که جای شما خوب و امن است،توی منطقه ام به شدت کار داشتم.😞😞
و نمی توانستم سرم را بخارانم
چه برسد به این که بتوانم پیش شما بیایم.😞😔
خب حواست هست چی دارم
می گویم؟؟😔😔
نمی شد ولله کار داشتم .حالاراستی راستی روزه ی سکوت گرفتی یا با من قهر کرده ای؟؟😥😥
ابراهیم هر چه گفت و هرچه کرد،نتوانست ژیلارا وادار به حرف زدن کند.😥😥
گفت:عمو حرفی ،چیزی بهت گفته؟؟زن عمو؟یا نکنه
بچه ی کوچولوشون،ها؟؟😥😥😔
فایده ای نداشت.ابراهیم هرچه
می گفت،ژیلا نمی شنید .😔😒
می شنیداما نمی خواست جواب بدهد.نمی خواست ابراهیم را برنجاند اما دوست نداشت که
این جا مزاحم زندگی مردم باشد.😥😥
ابراهیم دوباره گفت:خیلی خوب حالاکه می خوای از این جابرویم،می رویم😥😥
اخم های ژیلا از هم بازشد.لبخندزد اما باز هم حرف نزد.😊😑
ابراهیم گفت:می روم یک وانت گیر بیارم .آماده باش برویم.😞😞
و از خانه بیرون رفت.یکی دو ساعت بعد،ابراهیم با یک وانت برگشت.🚶😔🚶
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 فصل دوم قسمت 7⃣5⃣ ژیلا چند روزی را دور از ابر
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
فصل دوم
قسمت 8⃣5⃣
وسایل زندگی شان را که به
اندازه ی نصف کامیون هم نبود ،بارکردند.با عمو زن عمو خداحافظی کردند✋✋
کجا می روید عمو جان؟؟😰😰
ابراهیم گفت:می رویم اندیمشک عمو😒😒
نکنه این جا به حاج خانم بد
می گذشت!😰😰
نه عمو جان نقل این حرفا نیست.اون جا من به بچه ها
نزدیک ترم.خیالم راحت تر است☺️
هر جور راحت ترید،همون کار را بکنید.هر جور صلاح می دانید😞
ابراهیم گفت:پس با اجازه😊
ژیلا هم گفت:عموجان،
زن عموی عزیزم ببخشید اگر مزاحم بودیم😥😥
ای وای دختر این چه حرفی ست که می زنی!تو عزیز دل ما و امانت پاره ی تن ما،حاج ابراهیم بودی.😥
ممنون!خدا خیرتان بدهد😊
خداحافظ!✋
به سلامت!😒
رفتند با حسی قریب و غمبار،شادی و اندوه،رهایی و بی پناهی دل ژیلا را تو أمان در خود فشرده بود.
می رفت و نمی رفت مثل ابر تابستان در تردید مانده بود😰😰
در اوج عملیات ،حاج همت به سمت وانت راه افتاد و همزمان با این که دم در وانت رسید،ابراهیم سنجری را صدا کرد📢📢
ابراهیم سنجری که کنار بچه ها در حال گرفتن عکس یادگاری بودبه سمت وانت دوید.🏃🏃
سوار شد و پرسید:کجا باید برویم؟؟🤔🤔
🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
ادامه ی این داستان فردا در کانال
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐
سی و هفتمین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷پویا ایزدی 🌷هستیم.
#شهید_مدافع_حرم_پویا_ایزدی 🕊🌺
#شهید_آبروی_خودرا_خرج_اسلام_کرد...☝️
شهید هیچوقت از کمک به فقراو نیازمندان غافل نبود, 👌دریکی ازاین مواردنوروز 93بود که برای جمع اوری کمک به سطح شهررفتیم, ایشان به مغازه ها سرمیزدو با فروتنی تمام طلب کمک برای نیازمندان میکرد😊,کاری که من ازانجام دادنش خجالت میکشیدم واز رفتن داخل مغازه ها امتناع میکردم,❗️
درمواردی پیش می امدکه دست رد به سینه اش میزدند امابرایش اهمیتی نداشت وباگشاده رویی کارش راادامه میداد☝️, اینجا یاد این جمله شهید رجائی افتادم که وقتی پست نخست وزیری راقبول کردفرمودمن ازمال دنیاچیزی به جزاندک ابرویی ندارم که حاضرم ان را برای اسلام بگذارم ✅و شهید پویاایزدی به معنی واقعی ابروی خودرا برای این کارمی گذاشت, وجالبتر اینکه وقتی برای رساندن کمک درب خانه نیازمندی میرفتیم بااسرار به من میگفت شما کمک هارا ببر درخانه وبگواینهارا یک غریبه برای شما فرستاده وخودش جلونمی امد🌹
#راوی_همرزم_شهید
همسر شهید 👇 👇
من خیلی وارد سیاست نمیشدم اما میگفتم که این جنگ، جنگ ما نیست. مگر ما هشت سال جنگیدیم، کسی به ما کمک کرد. کسی به داد ما رسید. پویا میگفت مانند زنهای کوفی حرف نزن! این جمله همسرم خیلی به من برخورد و بدجور گران تمام شد. انگار که تلنگری برایم شد. میگفت عزیزم خوب به حرفهایم فکر کن. زمانی که ما مصیبتهای امام حسین(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) را میشنیدیم با خودمان میگفتیم ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام حسین را تنها نمیگذاشتیم.
الان هم همین طور است یزید زمان دارد ظلم میکند و حسین زمان دارد ظلم میبیند. من نمیخواهم جزو گروه توابین شوم. بنابراین من هم چون با پویا هم عقیده بودم آرام شدم و رضایتم را به او اعلام کردم.
۱۰ روز قبل از اعزامش دو هدیه خریده بود گردنبندی برای ریحانه به مناسبت تولدش که او حضور نداشت و کیفی هم برای مدرسهاش خرید که استفاده کند. گردنبند را به دخترمان داد و گفت بیا بابایی این هم هدیه تولدت شاید من آن زمان نباشم. تا عمر داری این گردنبند را به یادگار از پدرت داشته باش. هدیه من هم کادوی سالگرد ازدواجمان بود. گفت که این گردنبند هم به مناسبت سالگرد ازدواجمان. سالگرد ازدواجمان پیشاپیش مبارک.
صبح روز یکشنبه ۱۲ مهرماه ۱۳۹۴ را در لایه به لایه ذهنم حک کردهام تا دم مرگ از یادم نرود. روز اعزام، خدایا چه لحظات سنگین و گران قیمتی، فقط گریه پشت گریه. پویا اما حرف میزد، می خندید و من را با کلام زیبایش آرام میکرد. گفت : خانم توکلت به خدا باشه، من دوست دارم عمر نوح را بکنم، اما محبت و عشق به اهل بیت آرام و قرار و از من گرفته. قرار بود اگر تماس باهاش نگیرند آن روز را سه تایی با هم باشیم. اما تلفنش زنگ خورد، گفت: یا علی، حاج موسی بریم. موسی جمشیدیان ولادت امام موسی کاظم توسط موشکهای کورنت اسرائیلی به شهادت رسید. لحظه آخر گفت خواهش میکنم گریه و بیتابی نکن تا من با خیالی آسوده، به کشتن این حرامیها فکر کنم.
آن روز ریحانه خواب بود که همسرم بیدارش کرد. او را با خودش به بیرون از خانه برد. ۴۵ دقیقهای طول کشید تا به خانه بازگشتند. یک شاخه گل رز خریده بود. با ریحانه به من داد، احساس کردم آخرین محبتهایش را میخواهد در حقم تمام کند. و در حال وداع با من است. گفت: خیلی دوستت دارم. فراموش نکن… من هم زدم زیر گریه، پویا فقط لبخند بر لب داشت که حال من از این بدتر نشه. بعد گفت مراقب خودت و ریحانه باش.به ریحانه گفته بود که مراقب خودت و مامانت باش. خون تو که از خون رقیه(سلام الله علیها) سه ساله حسین(علیه السلام) پر رنگتر نیست. انشاءالله حضرت رقیه(سلام الله علیها) نگاه ویژه به تو خواهد داشت. لحظه خداحافظی آخر آخر خواهش کرد گریه نکنم تا فکرش آزاد باشد تا فقط به جنگیدن و کشتن این حرامیها فکر کند، ریحانه گریه میکرد اما او بیتوجه به گریههای ریحانه سوار ماشینش شد. پویا دیسک کمر داشت، از پلهها که پائین میرفت، گفتم: من نگران وضعیت کمرت هستم. چفیهاش از ماشین برداشت و به کمرش بست و گفت : خانم خیالت راحت باشه، حضرت زینب سلام الله علیها) نمی گذارد من شرمنده اش بشوم. خیالت راحت باشد.)
پویایی که وقتی کودک بود در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها آیتالله مرعشی نجفی او را میبیند در بین آن همه بچه به سمت پویا میرود، و همه نگاهش به پویا بوده، دستی روی سرش میکشد و میگوید: ماشاءالله چه مردی! و آن مردخدایی آن روز خیلی چیزها را در چهره پویا دیده است.
عشق به امام حسين علیهالسلام پویا را شهيد كربلايي ديگر و علقهاش به ابوالفضل علیهالسلام او را شهيد روز تاسوعا کرد. ارادت به شاه خراسان آقا علیبنموسیالرضا علیهالسلام هم از آنجا خودنمایی میکند که هشتمين شهيد لشكر زرهی 8 نجف اشرف است و ماه هشتم سال به شهادت ميرسد و هشت روز بعد از آسمانی شدن و دیدار با افلاکیان به خانه ابدیاش به امانت سپرده میشود.