eitaa logo
🇮🇷خادمان شهدا سربازان ولایت🇮🇷
177 دنبال‌کننده
77.6هزار عکس
69.3هزار ویدیو
461 فایل
(این کانال هدف و فرمان امامان حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای مدظله‌العالی که همان هدف پیامبراسلام خاتم الانبیا محمد مصطفی( ص) و۱۲امام و۱۴معصوم و شهداو ایثارگران و نظام مقدس جمهوری اسلامی وانقلاب اسلامی ایران تشکیل شده است )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برگرداندن فاسدترین ها به قدرت توسط میرحسین موسوی ✅کانال علی علیزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و خواب را مایه استراحت و آرامش قرار دادیم...😴🐥 💚کانال 😍 (کلیپهای قرآنی همراه با ترجمه فارسی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نیت شفای همه بیماران و سلامتی و فرج امام زمان همه زمزمه کنیم...🤲 💚کانال 😍 (کلیپهای قرآنی همراه با ترجمه فارسی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا در طول شبانه روز محاسبه‌ی نفس می کنیم؟! آیا اعمال روزانه خودمون رو بررسی می کنیم؟!😔 خداکنه قبل از اینکه به حساب مون رسیدگی کنند فرصت محاسبه اعمال مون رو پیدا کنیم!🤲 💚کانال 😍 (کلیپهای قرآنی همراه با ترجمه فارسی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اوست كسى كه دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايه‌اى كه آن را مى‌پوشيد از آن بيرون آوريد. و كشتيها را در آن، شكافنده [آب‌] مى‌بينى، و تا از فضل او بجوييد و باشد كه شما شكر گزاريد. و در زمين كوههايى استوار افكند تا شما را نجنباند، و رودها و راهها [قرار داد] تا شما راه خود را پيدا كنيد. پس آيا كسى كه مى‌آفريند چون كسى است كه نمى‌آفريند؟ آيا پند نمى‌گيريد؟ و اگر نعمت‌[هاى‌] خدا را شماره كنيد، آن را نمى‌توانيد بشماريد.قطعاً خدا آمرزنده مهربان است.🐟🐳🐋🦀 [نحل/۱۴-۱۸] 💚کانال 😍 (کلیپهای قرآنی همراه با ترجمه فارسی)
‍ 🌷 – قسمت 9⃣4⃣ ✅ فصل چهاردهم 💥 به خانه که رسیدیم، بچه‌ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس‌هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف‌ها را شست. دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: « خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟! » خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سروقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می‌لرزید. 💥 فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه‌ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از این که به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی‌ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت‌بام را به عهده‌ی صاحب‌خانه گذاشته بود. 💥 توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید که می‌خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره‌ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت‌تر بود. با این حال ده دقیقه‌ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: « خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم. ». 💥 تا خانه برسم چند بار روی برف‌ها لیز خوردم و افتادم. نان را گذاشتم توی سفره. مهمان‌ها بیدار شده بودند. چایی را دم کردم و پنیر را هم گذاشتم بیرون از یخچال و دوباره دویدم طرف نانوایی. وقتی رسیدم، دیدم زن نیست. ناراحت شدم. به چند نفر که توی صف ایستاده بودند، گفتم: « من این‌جا نوبت گرفته‌ام همین ده دقیقه پیش آمدم، دو تا نان گرفتم و رفتم. » زن‌ها فکر کردند می‌خواهم بی‌نوبت نان بگیرم. چند نفری شروع کردند به بد و بیراه گفتن و دعوا کردن. یکی از زن‌ها با دست محکم هلم داد؛ اگر دستم را به دیوار نگرفته بودم، به زمین می‌افتادم. یک‌دفعه همان زن را دیدم. زنبیل قرمزی دستش بود. با خوشحالی گفتم: « خانم... خانم... مگر من پشت سر شما نبودم؟! » زن لبخندی زد و با دست اشاره کرد جلو بروم. انگار تمام دنیا را به من داده بودند. زن‌ها که این وضع را دیدند، با اکراه راه را باز کردند تا جلو بروم. هنوز هم وقتی زنبیل قرمزی را می‌بینم، یاد آن زن و خاطره‌ی آن روز می‌افتم. 💥 هوا روز به روز سردتر می‌شد. برف‌های روی زمین یخ بسته بودند. جاده‌های روستایی کم رفت و آمد شده بودند و به همین خاطر دیگر کسی از قایش به همدان نمی‌آمد. در این بین، صاحب‌خانه خیلی هوایم را داشت. گاهی که برای خودشان چیزی می‌خرید، مقداری هم برای ما می‌آورد؛ اما من یا قبول نمی‌کردم، یا هر طور بود پولش را می‌دادم. دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا این‌که فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می‌کشیدم. 💥 سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه‌ها نبود. برای این که بچه‌ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می‌کردم. 💥 یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه‌ها خوابیده بودند. پیت‌های بیست‌لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه‌ی ما فاصله‌ی زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت‌های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا‌به‌جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم‌ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت‌های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان‌هایم به هم می‌خورد. دیدم این‌طور نمی‌شود. برگشتم خانه و تا می‌توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم.   بچه‌ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود. تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن‌وقت‌ها توی شعبه‌های نفت چرخی‌هایی بودند که پیت‌های نفت مردم را تا در خانه‌ها می‌آوردند. شانس من هیچ‌کدام از چرخی‌ها نبودند. یکی از پیت‌ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن‌کنان راه افتادم طرف خانه. اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می‌گذاشتم و نفس تازه می‌کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می‌ایستادم. انگشت‌هایم که بی‌حس شده بود را ماساژ می‌دادم و دستم را کاسه می‌کردم جلوی دهانم. ها می‌کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله‌های طبقه اول گذاشتم. 🔰ادامه دارد...🔰 《 کانال
‌🌷 – قسمت 0⃣5⃣ ✅ فصل چهاردهم وقتی می‌خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می‌زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می‌رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه‌ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت‌های نفت بود. دلم نمی‌خواست صاحب‌خانه متوجه شود و بیاید کمکم.به همین خاطر آرام‌آرام و بی‌صدا پیت اولی را از پله‌ها بالا بردم و نیم‌ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می‌رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می‌رفتند؛ اما آن‌قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می‌کرد، که نمی‌توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می‌کردم بچه‌ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه‌ها گرسنه بودند و باید بلند می‌شدم، شام درست می‌کردم. تقریباً هر روز وضعیت قرمز می‌شد.دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که باعث وحشت مردم شد و شیشه‌های خیلی از خانه‌ها و مغازه‌ها شکست. همین که وضعیت قرمز می‌شد و صدای آژیر می‌آمد، خدیجه و معصومه با وحشت به طرفم می‌دویدند و توی بغلم قایم می‌شدند. تپه مصلّی روبه‌روی خانه‌ی ما بود و پدافندهای هوایی هم آن‌جا مستقر بودند. پدافندهای هوایی که شروع به کار می‌کردند،خانه‌ی ما می‌لرزید.گلوله‌ها که شلیک می‌شد، از آتشش خانه روشن می‌شد.صاحب‌خانه اصرار می‌کرد موقع وضعیت قرمز بچه‌ها را بردارم و بروم پایین؛ اما کار یک روز و دو روز نبود. آن شب همین‌که دراز کشیده بودم، وضعیت قرمز شد و بلافاصله پدافندها شروع به کار کردند.این‌بار آن‌قدر صدای گلوله‌هایشان زیاد بود که معصومه و خدیجه، وحشت‌زده شروع به جیغ و داد و گریه‌زاری کردند.مانده بودم چه‌کار کنم. هر کاری می‌کردم، ساکت نمی‌شدند. از سر و صدا و گریه‌ی بچه‌ها زن صاحب‌خانه آمد بالا.دلش برایم سوخت. خدیجه را به زور بغل گرفت و دستی روی سرش کشید. معصومه را خودم گرفتم. زن وقتی لرزش خانه و آتش پدافندهای هوایی را دید،گفت:«قدم خانم! شما نمی‌ترسید؟!» گفتم:«چه‌کار کنم.» معلوم بود خودش ترسیده. گفت:«واللّه، صبر و تحملت زیاد است. بدون مرد، آن هم با این دو تا بچه، دنده‌ی شیر داری به خدا. بیا برویم پایین. گناه دارند این بچه‌ها.» گفتم:«آخر مزاحم می‌شویم.» بنده‌ی خدا اصرار کرد و به زور ما را برد پایین.آن‌جا سر و صدا کمتر بود. به همین خاطر بچه‌ها آرام شدند. روزهای دوشنبه و چهارشنبه‌ی هر هفته شهید می‌آوردند. تمام دل‌خوشی‌ام این بود که هفته‌ای یک‌بار در تشییع جنازه‌ی شهدا شرکت کنم.خدیجه آن موقع دو سال و نیمش بود. بالِ چادرم را می‌گرفت و ریزریز دنبالم می‌آمد. معصومه را بغل می‌گرفتم. توی جمعیت که می‌افتادم، ناخودآگاه می‌زدم زیر گریه. انگار تمام سختی‌ها و غصه‌های یک هفته را می‌بردم پشت سر تابوت شهدا تا با آن‌ها قسمت کنم. از سر خیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می‌کردم. وقتی به خانه برمی‌گشتم، سبک شده بودم و انرژی تازه‌ای پیدا کرده بودم. دیگر نیمه‌های اسفند بود؛ اما هنوز برف روی زمین‌ها آب نشده بود و هوا سوز و سرمای خودش را داشت. زن‌ها مشغول خانه‌تکانی و رُفت‌وروب و شست‌و‌شوی خانه‌ها بودند. اما هر کاری می‌کردم، دست و دلم به کار نمی‌رفت. آن روز تازه از تشییع جنازه‌ی چند شهید برگشته بودم، بچه‌ها را گذاشته بودم خانه و رفته بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می‌آمدم و به آن‌ها سر می‌زدم. بار آخری که به خانه آمدم،سر پله‌ها که رسیدم، خشکم زد. صدای خنده‌ی بچه‌ها می‌آمد. یک نفر خانه‌مان بود و داشت با آن‌ها بازی می‌کرد. پله‌ها را دویدم. پوتین‌های درب و داغان و کهنه‌ای پشت در بود. با خودم گفتم:«حتماً آقا شمس‌اللّه یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند. شاید هم آقا ستار باشد. » در را که باز کردم، سر جایم میخ‌کوب شدم. صمد بود. بچه‌ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می‌چرخید و برایشان شعر می‌خواند. بچه‌ها هم کیف می‌کردند و می‌خندیدند. یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون این‌که چیزی بگوییم چند ثانیه‌ای به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می‌دیدیم.اشک توی چشم‌هایم جمع شد.باز هم او اول سلام داد و همان‌طور که صدایش را بچه‌گانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می‌خواند گفت:«کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من. کجا بودی قدم خانم؟! » از سر شوق گلوله‌گلوله اشک می‌ریختم و با پر چادر اشک‌هایم را پاک می‌کردم. همان‌طور که بچه‌ها بغلش بودند، روبه‌رویم ایستاد و گفت:«گریه می‌کنی؟!»بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه‌گانه گفت: « آها، فهمیدم.دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری.خیلی خیلی زیاد!» 🔰ادامه دارد...🔰
‍ 🌺 امام صادق (ع) میفرمایند: انسان مۇمن اسراف و زیاده روی نمی کند، بلکه میانه روی را پیشه می سازد. ●به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت. تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد. ○یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت. ●و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود. 📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷ 《 کانال
📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ... 🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر، سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت. 📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه) - مفاتیح الجنان. 《 کانال
که داشته باشی یک قدم به نزدیک تری دل هایی با رفاقت به خدا هر دلی قدر این ارزش را نمی داند کاش دل ما بی معرفت نباشد. ما باش برادر ابراهیم 《 کانال
و تو در این شهر شلوغ،چقدر شهیدی؟🥀 محتواهای دست اول در این جا 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔺مطالبه بر زمین مانده رهبرانقلاب از سوی مجلس! 🔹همانطور که می دانید رهبر فرزانه انقلاب در دیداری که ۴ خرداد با رئیس و نمایندگان مجلس شورای اسلامی داشتند، فرمودند: «دیوان محاسبات بررسی بودجه بعضی از شرکت‌های دولتی را آغاز کرده که اگر آن را به همه شرکت‌های دولتی تعمیم دهید از جمله امتیازات این مجلس خواهد بود.» 🔹دیوان محاسبات بر همین اساس پیشنهادی را به عنوان فصل نظارتی برای بودجه سال ۱۴۰۲ به کمیسیون تلفیق ارائه داد که با دقت نظر نمایندگان محترم این پیشنهاد که در راستای رهنمودهای رهبر انقلاب بود به تصویب رسید. 🔹اما در کمال ناباوری متوجه شدیم که در اقدامی غیر قانونی، مصوبات کمیسیون تلفیق در بخش فصل نظارتی پیشنهادی از سوی دیوان محاسبات کشور تغییر داده شده است و معلوم نیست چه کسی مسئول این اتفاق است. 🔹فصل نظارت پیشنهادی دیوان محاسبات کشور که به تصویب رسیده شامل شش تبصره بوده که در گزارش کمیسیون صرفاً چهار تبصره از آن در قالب بند الحاقی 3 تبصره 2 منتشر شده یعنی در یک اقدام غیرقانونی، تبصره های یک و سه پیشنهادی، حذف گردیده است. 🔹بررسی های ما نشان می‌دهد، معاونت قوانین مجلس رأساً و بدون اخذ رأی اعضای کمیسیون تلفیق این اقدام را صورت داده است. 🔹از ریاست محترم مجلس و ریاست کمیسیون تلفیق می‌خواهیم‌ که به فوریت به این موضوع ورود پیدا کرده و با بررسی دقیق ضمن اصلاح فوری مصوبه مذکور، اعلام کنند این “جعل بزرگ” در مصوبات کمیسیون تلفیق که حاصل زحمات شبانه روزی نمایندگان مردم است را چه کسی و با چه مجوزی انجام داده؟ 🔹ما نمایندگان مجلس اگر داعیه دار شفافیت هستیم باید تمام قد دیوان محاسبات کشور را در امر نظارت و ایجاد شفافیت در نظام مالی کشور یاری کنیم چرا که مطالبه مشخص رهبر انقلاب هم از ما نمایندگان مجلس شورای اسلامی همین است. کانال بـیـت رهـبر عضوشوید
🔺مطالبه بر زمین مانده رهبرانقلاب از سوی مجلس! 🔹همانطور که می دانید رهبر فرزانه انقلاب در دیداری که ۴ خرداد با رئیس و نمایندگان مجلس شورای اسلامی داشتند، فرمودند: «دیوان محاسبات بررسی بودجه بعضی از شرکت‌های دولتی را آغاز کرده که اگر آن را به همه شرکت‌های دولتی تعمیم دهید از جمله امتیازات این مجلس خواهد بود.» 🔹دیوان محاسبات بر همین اساس پیشنهادی را به عنوان فصل نظارتی برای بودجه سال ۱۴۰۲ به کمیسیون تلفیق ارائه داد که با دقت نظر نمایندگان محترم این پیشنهاد که در راستای رهنمودهای رهبر انقلاب بود به تصویب رسید. 🔹اما در کمال ناباوری متوجه شدیم که در اقدامی غیر قانونی، مصوبات کمیسیون تلفیق در بخش فصل نظارتی پیشنهادی از سوی دیوان محاسبات کشور تغییر داده شده است و معلوم نیست چه کسی مسئول این اتفاق است. 🔹فصل نظارت پیشنهادی دیوان محاسبات کشور که به تصویب رسیده شامل شش تبصره بوده که در گزارش کمیسیون صرفاً چهار تبصره از آن در قالب بند الحاقی 3 تبصره 2 منتشر شده یعنی در یک اقدام غیرقانونی، تبصره های یک و سه پیشنهادی، حذف گردیده است. 🔹بررسی های ما نشان می‌دهد، معاونت قوانین مجلس رأساً و بدون اخذ رأی اعضای کمیسیون تلفیق این اقدام را صورت داده است. 🔹از ریاست محترم مجلس و ریاست کمیسیون تلفیق می‌خواهیم‌ که به فوریت به این موضوع ورود پیدا کرده و با بررسی دقیق ضمن اصلاح فوری مصوبه مذکور، اعلام کنند این “جعل بزرگ” در مصوبات کمیسیون تلفیق که حاصل زحمات شبانه روزی نمایندگان مردم است را چه کسی و با چه مجوزی انجام داده؟ 🔹ما نمایندگان مجلس اگر داعیه دار شفافیت هستیم باید تمام قد دیوان محاسبات کشور را در امر نظارت و ایجاد شفافیت در نظام مالی کشور یاری کنیم چرا که مطالبه مشخص رهبر انقلاب هم از ما نمایندگان مجلس شورای اسلامی همین است. کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
من کاری به بی‌کفایتی‌ها و خیانت‌ها ندارم و از اتفاقی که برای پیروز افتاد ناراحتم اما نوح (ع) توکل و امیدش به خدا بود، تهش چهار تا حیوون رو نجات داد، شماها که تمام امید زندگی‌تون به یه حیوونه، خیلی اوضاع‌تون خرابه. کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
توییت برادر فاطمه رضایی: با خون خواهر من بازی نکنید کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! گفتند: نگذاشتم امام زمان(عج) در زندگیمان گم شود. کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک صهیونیست در عملیات استشهادی به هلاکت رسید 🔹رادیوی ارتش رژیم صهیونیستی خبر داد که در جریان تیراندازی در کرانه باختری، یک صهیونیست به شدت زخمی شد و مجری این عملیات فرار کرد. خبرگزاری فلسطینی شهاب اما گزارش داد که در جریان این تیراندازی، شهرک‌نشین صهیونیست به هلاکت رسیده است. کانال بـیـت رهـبرعضوشوید🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبری: ما مشکل اقتصادی داریم علاج کار ما... کانال بـیـت رهـبرعضوشوید🇮🇷
پا برهنه راه افتاد تا برای دختر شهیدی، کفش ببره❤️ کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
🌸🌸🌸 نیمه شعبان داره میرسه یادته چقدر لحظه شماری میکردی 😍😍 💠 اینجا کلی محصولات فرهنگی و مذهبی داریم برای هدیه دادن 🎁 باور میکنی از ۲۰۰۰ تومان 😳😳😍 🔹انواع پرچم، کتیبه و ریسه 🔹 انواع دفتر یادداشت و کتاب 🔹انواع پیکسل و جاکلیدی 🔹هدایای فرهنگی 🔹پازل 🔹جانماز و سجاده 🔹استند، جامدادی، تندیس 🔹و کلی محصول دیگه که باید ببینی 🚚 به سراسر کشور هم ارسال داریم 🌺 پس بیا تو کانال ما ببین چه خبره 👇 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ ┗━━ 🍂🌺🍃━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیس‌جمهور گفت: چطور ممکن است که قیمت ارز در سه روز تعطیلی که هیچ معامله‌ای در بازار صورت نمی‌گیرد، افزایش پیدا کند. کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
زندگی دنیا، چیزی جز متاع فریبنده نیست‌.(آل عمران) کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
قابل توجه رضا بازایی که میگن ما آریایی هستیم عرب نمیپرستیم. کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷