eitaa logo
🇮🇷خادمان شهدا سربازان ولایت🇮🇷
177 دنبال‌کننده
77.7هزار عکس
69.3هزار ویدیو
461 فایل
(این کانال هدف و فرمان امامان حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای مدظله‌العالی که همان هدف پیامبراسلام خاتم الانبیا محمد مصطفی( ص) و۱۲امام و۱۴معصوم و شهداو ایثارگران و نظام مقدس جمهوری اسلامی وانقلاب اسلامی ایران تشکیل شده است )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘چنان برای دنیا کار کن، گویا که جاودانه خواهی ماند؛ و برای آخرت چنان کار کن گویا که فردا خواهی مُرد؛... "امام حسن مجتبی عليه‌السّلام" نداءالاسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم 💢از دست ندین... از اون کلیپ هایی که بعد دیدینش میگین خدارو شکر که بازش کردم و دیدم...🌺 حاجت گرفتن از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🤲 🌺استاد عالی🌺 🔸در این کلیپ کوتاه استاد عالی اشاره به داستانی جالب از ملاقات یکی از عاشقان با حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) و حاجت گرفتن از حضرت دارند ... 🤲یا فاطر به حق فاطمه(سلام الله علیها) عجل لولیک الفرج🤲 🌸🌹🌸🌹🌸🌹 🌸🌹🌸🌹🌸🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم 💢از دست ندین... از اون کلیپ هایی که بعد دیدینش میگین خدارو شکر که بازش کردم و دیدم...🌺 حاجت گرفتن از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🤲 🌺استاد عالی🌺 🔸در این کلیپ کوتاه استاد عالی اشاره به داستانی جالب از ملاقات یکی از عاشقان با حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) و حاجت گرفتن از حضرت دارند ... 🤲یا فاطر به حق فاطمه(سلام الله علیها) عجل لولیک الفرج🤲 🌸🌹🌸🌹🌸🌹 🌸🌹🌸🌹🌸🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌گلایه های جدی امام جمعه موقت شهرضا از مسئولین فرهنگی شهرستان و کشور ! 🎤 بخش هایی از بیانات حجت الاسلام والمسلمین محمد صادق کفیل در خطبه های نمازجمعه ( ۱۴۰۲/۹/۱۷ ) ⚠️ وضعیت فرهنگی کشور افتضاح است! ⚠️ شورای انقلاب فرهنگی و ارشاد چه می کنند ؟! ⚠️ کشور متولی فرهنگی ندارد باید خودمان به داد دینمان برسیم. ⚠️ یک نماینده مجلس عضو کمیسیون فرهنگی می گفت : معمولاً جلسات چون به حد نصاب نمی‌رسه تشکیل نمیشه! ⚠️ چرا معاون مدرسه ای می گوید بجای سلام ، درود بگویید ؟! ⚠️ چرا برخی مساجد بخاطر اِعمال سلیقه یک نفر تعطیل می شود ؟! ⚠️ چرا نمایشگاه کوچه‌های بنی هاشم ( در شهرضا ) امسال به شهر دیگری منتقل شد ؟! کأنه شهر صاحب ندارد ! 👌تنها راه نجات ، الگو گرفتن از حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. باید تک تک ما فاطمی وار ، برای احیای دین قدم‌بر داریم.
می وزدم یاد در باده تو هنری را می افتدم عشق در دل قمری را طاقت ندارد مجنون سحر من تا بیند اندر لیل آنروی لیلی را راحل وزدم عطر معمای مهر کز مهر و آبانش لرزم آذری را شب چو روز و روز چو شب بنوازد عشق جمله هستی را رنگ اعیاد آردین موت هر ساله در وز وز باد آموز زیر و زبری را آتش داردین دل ز معنای ریزش کز پلک آسمان ریزد عمر برگی را هر دم مهلتم کی زاعیاد گذشته دیری مشدین عمر موتِ خبری را آرد دل پاییز آبانِ مهرِ دیروز فردا شد شکایت آذرِ سپری را بر موسیقی اشجار شوید گوش تا شنوید ذکر شب و روز سحری را در روزه ریزانم ز افطارش دمادم آن جمله پیمایم قدر کوثری را شب بانگ عزا دار پر نور و نوا دل سوی خدا دارد چشم چهی را شبرنگ خلایق کس نیست مرادی با پلک چشم کند چشمه ابدی را ای ریاح پر ثباتیِ یاد آواز یارم چنگ زنی قلب منِ بی عیدی را گوش نوازم بذکر اسکوت ربَّنا فدا شوم بَرِ هوایت هر خطری را رحل دوزم عقل پردانش ز بینش حل کنمت کرنش هر تسبیحی را يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ غنی را بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ دلبری هُوَ الَّذِي را مه کندم شبه اندر عین نور بین کو خدا دارد ز سبزی رنگِ زری را زر سوزم اندر بهار پائیزِ سرخش فتح گردم صوت قاری مشتری را شب بیاویز زین خیالِ نو نهالم تب بیاموز وهم مژگان پری را ای ثنا گویِ سحر پر ید صباح کن دعا اندر ره دل جان مثنوی را با علی گویم نشان زان بی نشان نهج الامیر مر مارا نشانیِ ولی را ابر گرید ابر گرید خسرو با نهان باد گوی یادِ رقصانِ جواد متکی را تب باشم جمله جان را دلپذیر مسهلم کن ناگزیر رعد ابری را ای قمر تابِش مَکُن تابَش مگو شمسا نور میفکن سایه سری را با مریدان رقص بادا آرزو لرزه آذر کندم برگ قنبری را ای تو آذر آموختین رحلِ دیوان می گریزی برگ قرآن کمری را برگِ برگِ وجودم مرگ بادا مرگ رقص کمر زنده میرم زنده تری را یاد آرم ز فصل جدید آن اعیادم خاک بینم پر ریشه جان ثمری را آه نیلگون بر هوا رفت زخشک من بر سماوات رعدید پیغام برقی را وان برق کو برگرفت آغوش جان روی دختی آمد دینم احمدی را راحله آن فاطمه اُمُ الشیعیان عاشقم ای فصل خزان خضری را پس بِبُر این گلوی نای اندیشه کن ز نو کودکِ برگم ریشه ای را شب جویم در شهود آن شبستان دل نوشد در سرخ خود شربتی را رنگ اندوزد فصل آبانِ پر بهارم زرد سوزد زان دل هنرِ سرخی را ای خزان بی نهایت طنز گوی لبخندم زنی عمرِ فره قبری را شاد باشم ای شبِ شبگیرِ من ترش شد شیرین لب مضمری را اخمم از سیل سد اشکن رقص ز میان مژگان سیراب کن دلی را دل دمیدم اندر بهاران خضرش ز فراقِ میر شد خزان موسِی را عهد نیلگون گهواره هر کودک شد اقتدا بر اصغرش عیسِی را بانگ آرد آب را آب را عُوَ هُوَ ابا دادم بَرِ امت حیاتِ روحانی را بین برگ ها ز بیمِ حق رقصانن باده اندر پلک خوبان مستی را مست بادا امت احمد پر ز عشق گویش حق را بیشمار شهی را شهرت عشق سوزد مدعیان همه صبغه حق آموز إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى را بانگ سکوت دل ز امام المبین بینمآن طره گیسوی حیدری را بینمان زلف ذوالفقارِ ایتام پرست گردمت کوفه گَرد پای طوفانی را شب به روز مانی و روز به شب صورت اخفی داری ذکرِ ربّی را ای مربّیِ حیاتِ جمله عاشقان زقعر بودن خواهم قبر نبودنی را قعر و قبرم قهر کرد عالمی را بی بتول کی نوازم سوزیدنی را شب شکایت دار زین عقل درشت کز خونِ دل گشته سرخ دشتی را شاهان جمله محتاج و گدای کویت خنک گدایان بینن رویا رویی را آن روی خورشیدین ابر بگرفته نقاب داردین سان غزِه مهدی را
خضر قیمت کوچه ها را بکوچ رحله دیدم و ملای بی نقشی را هرچه نقشش می زنم آبی شود اندرین پلک آید هنر قربانی را صوت قاری کرد فرقم دین یار یاد گیر جای من گوی معانی را شب کور گردم چشمه روانش صبح نور آید هردمم سوری را های و هیهاتی ز بلبل گُل اسکوت غمزه یاد حقش بادین معطری را روز آمد تا بروبدین شب من سحر فدا ایمان شد تذکری را چو شبم آید به روز نخستین گردم عدم را متین وجدی را غزه عشق داردین عقل و دل درب سرخ آموز جانم سرقتی را مهلت اندیشه گه گریبانم شود عمر را فرصت وحی بایدی را نوشم ز ابر دانش بینشِ آب کز زلالی وصف آرد ذاتی را در میان صفت کثرت گمم پای معراج کوبم وحدتی را عشق سراید نبرد گوش و زبان زمحمد بشنو عین جان علی را اندرین اقلیم سردِ نمرود نفس جای گزین داغ فرصت خلیلی را اغتنم دان فرصت خوبی ای پسر با علی شو ثبت الاقدام میانروی را تند عشق باد کان نامش علی مهر فزاید در دل هنر مولوی را کم باشد هرکس بی یاری یار کوه نماید روزیش باد کهی را عطر آندم خنک گل را کرنشی شمه شمعِ دلستان پر پری را قند ز چغندر دارد ایما و اشار مالک یاد علی خورد شیرینی را سرخدش اندام زهر یاد وفا عطر میمون عهد آن نبی را ای بصفین رفته دهرت درشت با درشتان زهر کردی لبی را ماتم و مبهوتِ مهرت مالکی کز علی آمد تُرا دستگیری را در حق گر رود وهم و خیال ز امامش گردد عقل جرئتی را صفت خوبش بیابانم کرد خرد پهنا ابروان بوسم لب و خالی را کو غریب گراید عندلیب دلم کان آید آیت عشق مرهمی را آه بر زر و زیور ذر آذر پناهم دینم بُرد بیغما دل مستتری را لایق میان خوبان من نی ام نی باد فوت صور چنبری را لغت جان گویم زان جانان عطر مهمید آخر عهد اولی را رحلتم آن دم خریدارم بشد یاد یارش ثواب صواب ثمری را پیر غیبم می خورد رطل گران خوش ساغر آموختم رهبری را حیازت می کند می به انگور عیادت می کند دل دلبری را قرص ماهی و نبات لب همه سرخ روزی عشاق مظهری را حسنت به کدام لغت کنم ذات تحسین تو بند ز تو برتری را تیرم بزدی بخلق ای کماندار بوسم ید ساقی پیاله بری را شُکرم ز شکایت شد شَکرت طاقتم دادی نحل پر عسلی را آموزش جان نباد عقل دمیدن خُنُک آمیزش دل روح سری را وانگه کنی ام دام زاخبار قدیمی کن آگهی وام بستانِ دانه دنی را لطفت چنان گرانست زامر وجود بلیس فرصت شد ضالین قدمی را شو آیت جان را خداوندی رحمن خوان آیت روح را رحمت اُمی را شُکرم بشفاء گفت شکایت مبرم کز غم عنایت شد حق سروری را رنجم حدیث مهر گنجِ وفا بُرد آندم روایت کرد وصله دری را اصل سخن این بود ز فراق یار کنم حدیث غم اَحَد احمدی را بانگ ز خفا شد سکوت تیمار خورم اندرین رزم بزم منی را رخصت کنمت یاد هر جراحت بدواء بیش زايد عشق زخمی را می ریزدم برگ ز نسیم فراق عهد رصین دارم شعله وری را می جویدم درک اندر فلک هفتم عقل جنون تاز مر بصیرت گری را هشاشه داردین دل به دیدن چو هسیر ز آفتاب آبستنی را یمام شودین جرئت مستی که خوانم روز و شب سِر سَری را جلیس کن مرا الهی راحله تا بلیس دور گرددم دمی را هان ای دل غماز گر صورتش کشت اسرار سرخ مدنی را دخدخه داردین عُمر برگِ پاییز حیات ملاحمدا باد رحل غنی را شُکر از پی شُکر ریزد قند دهنی گر بیندین مهر زان غمزِگَر نشانی را قویم ماند روح ز آبستن معنا جسم به که آموزی حال فنایی را پله پله رویم به ملاقات خدا روی نهیم بر امر امیر مشتری را می خورم از دهر درد بلا دوز شعر دیروزم سراید فردا بندگی را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می چینی در دلم رنگ منشوری صبغه عشق و جوانی و دوری را پیش عشاق من غرامت جویم شهرت حُسن زبان شمع گویی را عارض از قامت یار دل تنگم باد گویش صحبت هم دردی را مست گذرم به محشر دلدادگی هستی یابم من ز قفای نیستی را پر ز آشوبست شهر بی شهرت کز محمد و آلش نبرد نامی را پیش رفتار نارم من گل سِتان ار برین قوم آیدم جان توسلی را سرو سرکش بنازم همه دلی ز پی من شد قد مشتری را من برین دم به خلوت ملکوت گویمت مهرِ سرِ مَهدِ ثریایی را سالوس درپی من و من بخرابات در پی دید غلام شدم رحلی را دیده بان دلی چون چشم کجا تا بیند اسم اعظم نا پیدایی را عالم همه منصور تو ای یار گر شود ترتیب نظم هویدایی را گه بروی دل درشتی گه عقل وین دو جان مر بیند اتحادی را کرنش روح باد این حیات جان گر نداردی تو خود بنام حیوانی را ما را صحبت شب به چه عارض چو قد نرسد آن مقام کبریایی را خنکم کردست آنکو بر طریق نار بعشقت خود سوزاند پر پروازی را صبر شبنم ز پلک بیش نیست کو عمر سحر رسد صباحی را ققنوس کجای کجاوه روح نشانم‌ تا بینمان رخ پر جان ماورایی را مشتریان زرد هنر باشند چو برگ خنکان دم بینی چه چه قناری را سوال صید نیست هنر خطیب ما آهنگ مست رساند هر هادی را کشیدم رنج به قوت صد سال می رسد ز نای دم روح بخاری را طبع سودا به در کن جهان را تا که تو بینی صفرای گرمی را طبع بلغم برون کن حرامش تا دموی جویدت حال آسمانی را خطر در کیش آن نا مردمان باد کز مهر نبردن هیچ بوی عیانی را عیان نور خلوت اندر دهلیز من رسد بطن اوالیا خوش جانی را به خلوت می دوم من هر نفسی تا رسم بر آن اقلیم جانفشانی را عاشقان مست ز طبع گذشتن دین روح دیدن وجدان نورانی را خوشان احوال نیک پرستان زین طبع ها پراندن عاشقانی را مرا مستی چنان باید ز نیستی نفیرش بلا گیرد بدان هستی را جهان خرم زان دم شد که بغضم شناخت شَعَفِ شوقِ جوانی را حرامی به زعم خود شناخت شد که دانایان ملحد باشند زبانی را ولیک حلال گیتی دستور احمد شناسی خوب اولی بر زبونی را علی گویان علی گفتن به معنی بَرِ جانان مرین جان شد توفیقی را گهی مستِ ظهورِ پلکانم من گهی زرد پاییزم شوق اناری را الهی طمعه اندازی به طبیعت مراد خوبان تو باشی و نی را پسین دستور کنی داستان کلبی کزو خورد روح و پریشانی را منم مرغ بلا اندوزِ شیرین پند تویی دامی فراخ هستی آدمی را قصه مهر کی بُد باب تشویش کزین عالم تو گیری گریبانی را تو تنظیم حیات کردی به معراج ملاصدرا آمختی حرکت جوهری را مراد عشق دارد بسی غم و شیون زین عالم گیرد گهواره اُخروی را قدم در وادی عدم کنم اعدام گر ز مهر بازگردم سودایی را سفر اندر سفره و خوان راحله باید چندی صفرای لب سرخانی را الهی شاکرم زین لطف پریشانی گه قرآن خونی زایدم دل ربّانی را بشورِ شورستانِ قدم های نورانی ندیدم من عاشقی الا قربانی را به قربانت شوم ای راحله من کین غمت خوان گسترد روانی را روانی گشته ام اندر بحر پلکی ز هرکس بینم زتو گیرم آدرسی را مرا عشق یک دم آسوده نباید وز تو دیدم دمادم عاشقی را جهان اختر میمون لبخند تو با حضرت زهرا داری من نداری را ندارم وز ندارم زاییده گشتم پسین هم کفن پوشاننم عریانی را خنکان پرده اسپید شود روح به تن سرخم بزاید طفل نادانی را بی نادانی کشتن غزه من عیسی زبان پختن علی اصغری را درود داد راحله من بدرودی خنک آندم بینم آن رخ لیلی را درود بر قبر خونین پنهان من خنکان خردم خاک قبر مادری را بیادت کاش مادری داشتم سارا ساری عشق صمدین پسر نوجوانی را ز أب و اُم خود شاکرم بی گلایه که فرمان یگانه پروردگاری را
ولیک أبم به علم باشد صمد به اُم هم ساری سوسن گلی را به فرهنگ آمدین شعر بابا خوشان سکینه مادر دلبندی را خنک بابا کنم در داد جنت صمد را و سارا فریاد مادری را مرا ماتم ز بیش گفتن قضا شد خدایا کن صلاتم همسر راحلی را به بغضش من عجب دارم تیغی دو لب برد عقل و دل ذوالفقاری را کتم در عین جویدم امان آهی که رسد بر نبض دل راحلی را خدایا غیرتم وا کن تو مرگی گرین ماهی رود ره اختری را قرص ماه ماند برقص چو ماهی قدم گذارد بلرزاند ز من دلی را عجب دارم چونین سیمای عشقی به جز جنت رسد هر آدمی را زنخدانم چو عندلیب سودا سخن خورَد غم ز شکر فراقش زهری را چو قند خورم تلخ صبر فراقش طبستان گَرَم باد ز راحله مجوزی را خوشان شیرین و شیدا دو عینم کزو جنت بیند آن لبخند حوری را الهی شکر الهی شکر یا الهی ارین من باشم ره قلبش صفایی را گرم مسدود گردد عمر زِیشان همان باد که خواهم دردمندگی را گَرَم فتاده فتوت روی معشوق همان خواهم ز سجده بندگی را حیرتم ز غمست و بی آغوش مرگ گر نبینم خود بَرِ تو هم آغوشی را تشویش معما بی خود کنی من دگرم جزو غایبست هر حالی را فتوا جز عشق حرام حرامست گر مدیدم جز توین دین دیدنی را کلک عالم زیادش چه عجب زندان کنن اهل هنر و دانشی را کان گیتی چونان نیست چویشان چونین بینی جهانِ جانِ دگری را مهلت خوبی هجرت معراج کنن هر کورا ماند حسرت برد خودی را عالم به کذا و کذا ها هرگز گر زخود نخواهی تو بُنِی را شکوه شکرست پیمایشِ رنج ز صراط حق لعن کنی گر منی را مارا مهلت ایام مشد جز روزی زپی شب تو آمالم بُد طلوعی را بر قضای خود مرگ طلبم شکر بر تقدیر خود جفت رحله ی را رحلت من آندم خوش بی راحله گرددم افسوس آه موت سردی را جرئت ننشانم اندر خیال و وهم وینکه مخواهی روح من تنی را وه عجب بر عجایب عالم این کانکه بری ز هوشم بیش قدمی را دوست دارم ای سرخ لب تو درمان قلب بی خونم مرهمی را عشق می ورزم بر خدای صدق راستگویی بخشید بزبانم همدمی را در شفق پرستو صبوح ساری بلبلان باز می شنوم ز راحله صد سلامی را سخت شد بعد تو یاد روی دگرم جز بخاک آراستنِ خود خاکستری را قدری نویسم که جوهر مغلطی راه یابد اندر بحر ز من علتی را سیر مگردد مسیر مهر آفتاب پرتو را چه جرم و معرفی را قطره را کی شود بحر آشنا ‌ وز باران کی پرسی قدر ابری را غم را چه حکایت ز دل اشکسته تا زین جهان آرد ذمه دینی را صلابت ایمان ز عشق همت کم تا برد مهر ز یاد ذهن فلانی را مران ایمان عقل سرخ رستگار کو سالم رسانی آدم کاملی را گه نیاز ز عمق جانست ای فلان کَه را کی بُد رخصتش کوهی را عجبین سرخی لب روزنه نور زنی در دلم غزه خون تیغی را شفیق و شفیع قلب عشاق ضمیر رقص جان همدلی را کیان خسرو کی دانی فره فرشی که بر عرش سلاطین باد بری را بری زانچه کفر دارد فصل ایمان گه تند و گهی کند دوزخ جنتی را برین سوختن هزاران باد توحید خلیل دل بلبل امید رعشه ای را خوشان عهد بستم با روی فلانی شد درین جان جانان اهرمی را فغان پرده ی گفتن مر گذاری که بینی غوغا التفات مردمی را ولیک تو اهل شمس و بهاری کزین پائیز خور لقمه چادری را نخسبد فتنه ز مختال هوایت برین پختن دیدم عهد ازلی را هیهات ز اهل معنای درشتی زخضرِ عشق بُرَد عقل کنعانی را به فصل غم رسی خزانِ مهرم زبرگی راحله بینم ایام فاطمی را ببار ای ابر باری بَرِ بر و بد بدی زمن زُدای و بد فاعلی را زو قابل و مقبول ملافقرا نگشتم چو چمرانِ خمینی غزه مهدی را ملاحمد🇮🇷🏴🇵🇸ا. 🍂🕌صلوات🕌🍃. ⛰⛰⛰🌲🌲🌲🌲🌳🌳🌳🌳🌳🌴🌴🌴🌴🕊🕊🕊🕊🌊🌊🌊🌊🌊🌊اللهم🕋 عجل🦋🩺💉🕯لولیک📜الفرج🌊🌊🌊🌊🌊🌊🎼🔮🪐🐋🐳🐬🐟🦒🐫💐🌻🌺🌻🦌🌹🏜.