eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.4هزار ویدیو
165 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 امیر علی آرنجش رو به لبه شیشه تکیه داده بودو سرش رو به دستش... نگاه متفکرش هم به رو به رو بود لب چیدم و صدام کمی بچگانه بود _قهری؟ جوابم فقط یک نیم نگاه بود ...لحنم رو تغییر ندادم _الان داری نقشه میکشی چطوری فردا از دستم فرار کنی؟ صاف شدو دستش حلقه شد دور فرمون و فقط یک کلمه _نه! _اگه خیلی از من متنفری حداقل دوتا داد سرم بزن دلت خنک بشه! نگاه جدیش چرخید روی صورتم _این جمله چیه تکرار می کنی؟! من کی همچین حرفی زدم؟! نگاهم رو از چشمهاش که بی تابم میکرد گرفتم و دوختم به انگشتهام که توی هم میپیچوندمشون _لازم نیست بگی اخم همیشگی پیشونیت وقتی بامنی ...خواسته ات برای نه گفتنم ...رفتارت همه اینا نشون میده! پوزخندی زد _وقتی ازت متنفر بودم دلیلی نداشت بیام خواستگاری! _شاید تو به خاطر حرمت بزرگ ترها اومدی! دنده رو عوض کرد _خب آره به خاطر حرمتها اومدم ولی دلیل نمیشه برای نفرت داشتن ازتو... اگه اینجوری بود میتونستم یک کلمه بگم تو رو نمی خوام و خالص! براق شدم _خب چرا ...چرا خودت نگفتی و اومدی خواستگاری و از من خواستی بگم نه وقتی که همه چی جدی شده بود؟! کلافه پوفی کشید _چون اگه می گفتم تو رو نمی خوام مامان یکی دیگه رو کاندید می کردو من فکر کردم تو رو راحت تر میتونم راضی کنم بگی نه! _آخه چرا... پرید وسط حرفم_گفتم نپرس چرایی رو که حالا دیگه مفهمومی نداره! پوفی کردم _اونوقت اگه من میگفتم نه دیگه عمه بیخیال ازدواج کردنت میشد؟؟ امیر علی _بالاخره آره لحنم رو مظلوم کردم _بهم بگو چرا خواهش میکنم ! سرم رو بالا آوردم و سر امیر علی هم چرخید رو به من... نگاهش! وای به نگاهش که قلبم رو از جاکند بی اخم بود... جدی نبود ...ولی سریع دزدید ازمن این نگاه رو...! آروم گفت: زود پشیمون میشی دختر دایی مطمئنم! قلبم خیلی بی تابی میکرد با توقف ماشین باصدای نا آروم و لرزونی گفتم: ولی من مطمئنم پشیمون نمیشم ...مطمئن تر از تو ! بازم نگاهش چرخید رو به من ولی دیگه جرئت نکردم سر بلند کنم و با یک خداحافظی زیر لبی تقریبا از ماشین فرار کردم و اصلا نفهمیدم که جواب خداحافظیم رو شنیدم یانه؟! حرارت ملیح آفتاب صبح زمستونی نوازش میکرد گونه ام رو ...نفس عمیقی کشیدم سردی هوا هم گاهی لذت داشت... گاهی خیلی هم خوب بود چون میتونست کم کنه حرارت درونیم رو ...حرارتی که حاصل آشوب فکری دیشبم بود و نتیجه ای که بازم من رو رسونده بودکه حتی فکر کردن به امیرعلی هم من رو بی تاب می کنه و دلتنگ! چه لحظه شماری که برای امروز صبح کردم و دیدنش و این هوای سرد خیلی ماهرانه استرسم رو کم میکرد... https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 سرو صدای دوقلوها امکان کشیدن نفس عمیق دوم رو ازمن گرفت و نگاهم ثابت شد روی محمدی که شبیه بابا بود و محسنی که شبیه مامان! _شما دوتا دیگه کجا ؟ محمد ابرو انداخت بالا _خونه عمه ! مشکلیه؟ چشمهام رو ریز کردم _اونوقت کی گفته شمادوتاهم دعوتین؟ محسن باصدای لوسی گفت_وا محنا جون خونه عمه که دعوت نمی خواد! صورتم و جمع کردم _بی مزه ها بابا طبق عادت سوئیچ ماشینش رو توی دستش میچرخوند و بیرون اومد بازم با اعتراض گفتم: باباجون خودم باآژانس میرفتم روز جمعه ای روز استراحتتونه! به پیشونی بابا چین مصنوعی افتاد بایک لبخند واقعی پدرانه روی لبهاش _ این یعنی دختر بابا از الان تعارفی شده؟؟! محمد پوفی کرد _نخیر باباجون این یعنی این یکی یکدونه باز داره خودش رو لوس میکنه محسن هم دهنش رو کج کرد _ خودشیرین! بابا به جای من چشم غره ای به هردوشون رفت و با ریموت در ماشینش رو باز کرد ...رفتم تا صندلی جلو بشینم کنار بابا دختر بودم خب یکی یکدونه بابا! _آی خانوم مامان هم داره میادها ! گیج به محسن نگاه کردم _مامان؟! محمد دیگه روی صندلی عقب کنار شیشه جا گرفته بود_بله مامان... دسته جمعی میخوایم بریم در خونه عمه تحویلت بدیم بعد خودمون بریم دوردور ...آخ چه صفایی داره حالا بیرون رفتن ...چه خوب شد عروسش کردن نه محسن؟ محسن منتظر شد من بشینم تا اون هم کنار شیشه بشینه _آره والا دعاش رو باید به جون امیر علی بکنیم که از شر این دردونه راحتمون کرد با اعتراض و لوس گفتم: بابااااا مامان که بیرون اومده بود فرصت به بابا ندادو اینبار اون طرفدارم شد _صددفعه گفتم نزنین این حرفها رو.. دخترمم اذیت نکنین!!! تاثیر نکرد لحن تند مامان روشون و تازه با خنده ریزی به هم چشمک زدند. عطیه در رو باز کردو بادیدنم دست به کمر شد _واچه عجب نمیومدی! دست مامانم درد نکنه با این عروس آوردنش تالنگ ظهر می خوابه! اوف بلندی گفتم: بی خیال شو دیگه عطی جون دقت کردی جدیدا داری میری تو جلد خواهر شوهرای غرغرو با کیفم زدم به بازوش _حالا هم برو کنار اگه همینجا بمونم تا شب می خوای برام دست به کمر سخنرانی کنی! عطیه بازوش رو ماساژ داد _دستت هرز شده ها...صددفعه هم بهت گفتم اسمم رو کامل بگو شانس آوردی امیرعلی اینجا نبود وگرنه حالت رو جا میاورد بدش میاد اسم ها رو مخفف بگن! ضربان قلبم بالا رفت انگار با حرف عطیه تازه یادم افتاد امروز به عنوان خانوم امیر علی پا گشا شدم و نیامدم دیدن عطیه! شیطنتم خوابید _جدی نمی دونستم لبخند دندون نمایی زد _نگو از داداشم حساب میبری؟!جون من؟! خنده ام گرفت از لحن بامزه اش و قدمهام رو برداشتم سمت آشپزخونه و بلند گفتم:نه بابا! من؟! صدای پر خنده اش رو شنیدم _آره جون خودت... خالصه آمار کارها و حرفهایی که امیر علی ازشون متنفره رو خواستی با کمال میل حاظرم بهت بگم که سوتی ندی جلوش میشناسیش که اخماش ازصدتا دعوا و کتک بدتره... ... https://eitaa.com/khademngoo
🖊 : قالْ وَ أَغفَلُ النّاس مَن لَم یَتَّعِظ بِتَغَیُّرِ الدُّنیا مِن حالٍ إِلی حال غافل‌ترین مردم آن کسی است که از این تغییرات و تبدّلاتی که در عالم وجود و در میان انسان‌ها بالخصوص به وجود می‌آید موعظه نگیرد، پند نگیرد، این [شخص] غافل است. چون پُر است این دنیا از موجبات پند. وَ سَکَنتُم فی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم این آیات کریمه‌ی قرآن به کسانی که به دولت و مقامی رسیدند تذکر می‌دهد که اینجایی که شما امروز نشسته‌اید، قبل از شما یک عده‌ی دیگری نشسته بودند، آنها رفتند، شما آمدید. این تبدّل حالات است. انسان باید از این تغییر مسیر تاریخ بشر، بالا رفتن‌ها و پایین آمدن‌ها در عالم پند بگیرد. پند هم انواع و اقسامی دارد؛ یعنی فقط این نیست که انسان احساس کند که این نعمت زوال‌پذیر است -این یکی از پندها است- اگر من و شما امروز نعمتی داریم، دیگرانی هم قبل از ما بودند که این نعمت را داشتند و از آنها گرفته شد. در سطح دنیا هم همین‌جور است؛ از من و شما هم این نعمت ممکن است گرفته بشود؛ تصور نکنیم [این نعمت] ابدی است، تصور نکنیم امضاشده و تضمین‌شده و قطعی است؛ این نعمت را بایستی با شکر الهی و ادای وظیفه‌ی نعمت حفظ کرد.
26.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 : ✅ 👌 🔴 ببین چطوری قوطی نوشابه رو، تبدیل به دیگ فانتزی میکنه 👆👆 🔵 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
13.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 : 📽 🇮🇷 🌷 🇮🇷 خنده دار بهمن و بختک 🇮🇷 این قسمت :مرغ طوفان ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ گروهی از دوستان ملاقاتی با استاد مسن دانشگاه خود داشتند، گفتگو خیلی سریع به مشاجره درباره استرس و تنش در زندگی تبدیل شد استاد به شاگردان پیشنهاد قهوه داد و از آشپزخانه با سینی قهوه در فنجان‌های متفاوت برگشت فنجان‌های شیشه‌ای فنجان‌های کریستال و فنجان‌هایی که برق می‌زدند بعضی از فنجان‌ها معمولی و برخی گرانقیمت بودند پس از اینکه هر یک از آنها فنجانی برداشتند استاد گفت: اگر دقت کرده باشید همه فنجان‌هایی که به نظر زیبا و جالب می‌آمدند اول انتخاب و برداشته شدند و فنجان‌های معمولی در سینی باقی ماندند هر یک از شما بهترین فنجان را می‌خواست و این منبع استرس و تنش شماست آنچه که شما در واقع به دنبالش بودید قهوه بود و نه فنجان! در حالیکه شما همه به دنبال بهترین فنجان بودید! حال اگر زندگی قهوه باشد؟ پس شغل، پول، پست و مقام و عشق و غیره فنجان هستند آنها فقط ابزاری هستند برای حفظ و نگهداری زندگی لطفا اجازه ندهید فنجان‌ها شما را به خود جذب نمایند قهوه نوش جانتان!! ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
باز شب است و باز دلم هوای تو دارد بار خدایا آرامش دل ‌جز با ذکر نام زیبای تو حاصل نمی‌شود ای مهربان‌ترین مهربانان دل‌های عزیزانم را سرشار از آرامش گردان بازم یک شب بلند زمستونی اومد آرزو می‌کنم در این شب دل انگیز ستاره بختتون درخشان دل‌هاتون پاک و صاف مثل آسمون آبی و پر از عشق خدای مهربون باشه شبتـ🌙ـون بخیـر در پنـاه خـدا🌟 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا با اولین قدم‌هایم بر جاده‌های صبح نامت را عاشقانه زمزمه می‌کنم کوله بار تمنایم خالی و موج سخاوت تو جاری 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
💠🌸💠🌸💠🌸 🌸💠 💠🌸 💠 💠 🍂🌼 وَعَلَی اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المؤمِنُونَ 🌼🍂 و مومنان باید فقط بر خدا توکل کنند . {سوره ی آل عمران آیه ۱۶۰} •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• -_-_-_-_-_-_-_ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️